هفت روز هفته
روز اول. حالا بلاخره به قول کسروی که ما يک حکومت مذهبی به تاريخ بدهکاريم الان ديگر میشود گفت بدهیمان به تاريخ هم پرداخت شده. منتها همين که کسروی در خشت خام ديده بود بايد واقعأ رخ میداد در ايران. يک کمی دور و دراز میشود برای نوشتن ولی درست است که انقلاب زندگی خيلیهایمان را از بين برد و جامعهمان را از اين رو به آن رو کرد ولی وقوع انقلاب ما را از دنيای خواب و خيالات درآورد و صاف نشاند وسط واقعيات دنيا. آنقدری که حالا مردم به حق و حقوقشان آشنا هستند و موضوع اين که ما چقدر ايرانی هستيم و چقدر ديندار و اصلأ کدامشان برایمان مهمتر است اينها حرفهايیست که تا قبل از انقلاب در بين جمع محدودی از آدمها زده میشد، ولی حالا فراگير است. فکرش را بکنيد نصرت کريمی بابت يک فيلم "محلل" هنوز که هنوز است دارد تاوان پس میدهد آنوقت امروز برای اجرای همان قوانين تا حد سنگسار آدمها هم پيش میروند. اگر انقلاب نمیشد هرگز هيچکدام از ما اين وجه حکومت مذهبی را نمیديديم و هميشه هر چه در ذهنمان بود خيالاتمان بود. اين تحولات اجتماعی که به قيمت جان و زندگی خيلی از ماها تمام شد دست کم آيندگان ما را به شناخت درستتری نسبت به جامعهشان میرساند.
روز دوم. خوب اين هم رافائل نادال و اولين قهرمانی مسابقات تنيس آزاد استراليا. طفلک قهرمانیاش آنقدری که میتوانست با شادی توأم باشد، نشد. دليلش هم گريهی بی امان راجر فدرر در هنگام اهدای جوايز بود. کلی هم برای فدرر دست زد و بعد از اعلام برنده شدنش، روی سکوی جوايز با با فدرر گرم گرفت. توی صحبتهايش هم به او گفت که میداند چه احساسی دارد و هنوز او بهترين بازيکن جهان است. فدرر هم که همينطور گريه میکرد. حقيقتش گاهی آدم در نقش تماشاگر هم به چه کنم میافتد. از يک طرف نادال خيلی خوب بازی کرد. از طرف ديگر هم فدرر در يک قدمی رکورد پيت سمپراس بود و رکوردشکنی يا رسيدن به لبهی رکوردشکنی هميشه هيجان انگيز است. بلاخره قدرت آدميزاد را نشان میدهد که میتواند به هر چيزی غلبه کند. خيلی بازی جذابی بود در مجموع. يک چيز جالبی هم در بازی فينال زنان توسط آقای مهندسی Moe کشف شد. وقتی سرنا ويليامز آمد جايزهاش را بگيرد لابلای پرچمهايی که برای دکور آورده بودند پرچم جمهوری اسلامی هم بود. سردرنياورديم که اين پرچم در بازیهای تنيس جام استراليا و در فينال زنان چه کار میکند. آن طرف ورزش کردن زنان با اعمال شاقهست، اين طرف توی فينال مسابقات زنان پرچم میگذارند. اين که میگويند چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند مال همين کارهایشان است.
روز سوم. حزب عدالت و توسعه ترکيه که سال گذشته در معرض انحلال بود در انتخابات سال 2007 با 47 درصد آراء برای تصدی دولت انتخاب شد. هواداران مسلمان حزب هم از نزديکی ترکيه و اسرائيل راضی نيستند و طبيعیست که در انتخابات بعدی میتوانند به حزب عدالت رأی ندهند، چون دوست اسرائيل است. کردهای ترکيه هم که از يک طرف ديگر با دولت اردوغان درگيرند چون هنوز وضعيت اوجالان را که از زمان دولت بولنت اجويت دستگير شده بود روشن نکردهاند و دولت فعلی هم که با حبس ابد اوجالان موافق است. در ضمن که با سوريه که حامی حماس هم هست به خاطر اين که چرا سوریها اوجالان را به ترکيه تحويل ندادند و سوريه هنوز يکی از مهمترين پايگاههای کردهای ترکيه است مشکل سياسی دارد. حزب اسلامی عدالت و توسعه در فضای ضد امريکايی ضد اسرائيلی خاورميانه منطقه هم با امريکا خيلی رفيق است و هم با اسرائيل. خوب حالا اردوغان چطور ملت محنرم ترکيه را دوباره به رأی دادن تشويق کند؟ همين دو تا تشر زدن به شيمون پرز يعنی من خيلی طرفدار فلسطينیها هستم و بياييد به حزب ما رأی بدهيد. يعنی واقعأ دولت ترکيه در خاورميانه برای رضا خدا موش میگيرد؟
روز چهارم. از فرط گرما تا به حال 37 نفر در آدليد از بين رفتهاند، آن هم در دو روز. باورتان میشود که چه گرمايی شده واقعأ؟
روز پنجم. حالا انصافأ اين حرفهای خاتمی که گفتهه "در برابر این اصرار از سوی بخشهای مختلف جامعه برای آمدن من، آیا هیچ توجیهی دارم که آبرویم را مصرف نکنم؟" کجايش به برنامهی انتخاباتی شبيه است؟ چه چيزی تغيير کرده در قانون اساسی که ایشان را از همان تدارکاتچی به مقام بهتری برساند؟ بر خلاف انتظاری که ممکن است از خاتمی وجود داشته باشد که باز بيايد و رئيس جمهور بشود و باز کاری از او برنيايد، همين که او الان يک آدم بين المللیست و میتواند بر خلاف گندکاریهای دولت کارهای مثبت هم انجام بدهد همين را که بتواند حفظ کند آنوقت خيلی کارهای مهمتری میتواند انجام بدهد. واقعأ دولتی که دست و بالش برای کنترل امور دولتی هم بسته است وجودش فقط میتواند دکور باشد و مشکلات نه تنها کم نشوند بلکه بيشتر هم بشوند. اينها هم به کنار، هنوز اصلاح طلبها که برنامهای ندادهاند که آدم بفهمد اينها قرار است چه تغييراتی در شيوهی مملکتداری بدهند يا اصلأ زورشان میرسد يا نه. اصلأ همين بخشهايی از جامعه که به ايشان اصرار دارند خواستهشان بعد از رياست جمهوری ايشان چيست؟ بلاخره اين را که ديگر میتوانند بگويند که لااقل آدم فکر کند حالا که آمدن را هم گذاشتهاند به دوش مردم خواستههایشان را هم میگذارند روی دوش خودشان يا کاری برای تحققشان انجام میدهد.
روز ششم. کمکم داريم شمارهی سوم روزنامه را هم درمیآوريم. موضوع اين بار "ميهمانی ايرانی"ست. جالا يک چيزی بگويم که خيلی خودتان را عذاب ندهيد. اگر واقعأ حوصلهاش را نداريد يا وقت نداريد، يا دوست نداريد، يا هر دليل ديگری که داريد و محترم هم هست، و نمیتوانيد برای روزنامه بنويسيد يک خبر کوچک با ايميل به من بدهيد که اسمتان را از گروه بيرون بياورم. هيچ مشکلی هم نیست بلکه يک جور محبت هم هست که بابت رودرواسی آنجا نباشيد. ممکن است اين جور کارها با دو نفر که دوست دارند خيلی سرانجام بهتری بگيرد ولی با رودرواسی به هيچ جا نرسد. بلاخره تمرين رودرواسی نداشتن را از همينجا شروع کنيد که اگر نمیآييد بگوييد نمیآيم. واقعأ نه گفتن کار با ارزشیست.
و روز هفتم. چه خبر از ورزش؟ از شيرينی چطور؟ نه آن، نه اين؟ اين هفته يک کيک درست میکنم و عکسش را میگذارم روی وبلاگ که يک کمی يادتان بيفتد که کيک پزی هنوز هم جدیست.
روز دوم. خوب اين هم رافائل نادال و اولين قهرمانی مسابقات تنيس آزاد استراليا. طفلک قهرمانیاش آنقدری که میتوانست با شادی توأم باشد، نشد. دليلش هم گريهی بی امان راجر فدرر در هنگام اهدای جوايز بود. کلی هم برای فدرر دست زد و بعد از اعلام برنده شدنش، روی سکوی جوايز با با فدرر گرم گرفت. توی صحبتهايش هم به او گفت که میداند چه احساسی دارد و هنوز او بهترين بازيکن جهان است. فدرر هم که همينطور گريه میکرد. حقيقتش گاهی آدم در نقش تماشاگر هم به چه کنم میافتد. از يک طرف نادال خيلی خوب بازی کرد. از طرف ديگر هم فدرر در يک قدمی رکورد پيت سمپراس بود و رکوردشکنی يا رسيدن به لبهی رکوردشکنی هميشه هيجان انگيز است. بلاخره قدرت آدميزاد را نشان میدهد که میتواند به هر چيزی غلبه کند. خيلی بازی جذابی بود در مجموع. يک چيز جالبی هم در بازی فينال زنان توسط آقای مهندسی Moe کشف شد. وقتی سرنا ويليامز آمد جايزهاش را بگيرد لابلای پرچمهايی که برای دکور آورده بودند پرچم جمهوری اسلامی هم بود. سردرنياورديم که اين پرچم در بازیهای تنيس جام استراليا و در فينال زنان چه کار میکند. آن طرف ورزش کردن زنان با اعمال شاقهست، اين طرف توی فينال مسابقات زنان پرچم میگذارند. اين که میگويند چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند مال همين کارهایشان است.
روز سوم. حزب عدالت و توسعه ترکيه که سال گذشته در معرض انحلال بود در انتخابات سال 2007 با 47 درصد آراء برای تصدی دولت انتخاب شد. هواداران مسلمان حزب هم از نزديکی ترکيه و اسرائيل راضی نيستند و طبيعیست که در انتخابات بعدی میتوانند به حزب عدالت رأی ندهند، چون دوست اسرائيل است. کردهای ترکيه هم که از يک طرف ديگر با دولت اردوغان درگيرند چون هنوز وضعيت اوجالان را که از زمان دولت بولنت اجويت دستگير شده بود روشن نکردهاند و دولت فعلی هم که با حبس ابد اوجالان موافق است. در ضمن که با سوريه که حامی حماس هم هست به خاطر اين که چرا سوریها اوجالان را به ترکيه تحويل ندادند و سوريه هنوز يکی از مهمترين پايگاههای کردهای ترکيه است مشکل سياسی دارد. حزب اسلامی عدالت و توسعه در فضای ضد امريکايی ضد اسرائيلی خاورميانه منطقه هم با امريکا خيلی رفيق است و هم با اسرائيل. خوب حالا اردوغان چطور ملت محنرم ترکيه را دوباره به رأی دادن تشويق کند؟ همين دو تا تشر زدن به شيمون پرز يعنی من خيلی طرفدار فلسطينیها هستم و بياييد به حزب ما رأی بدهيد. يعنی واقعأ دولت ترکيه در خاورميانه برای رضا خدا موش میگيرد؟
روز چهارم. از فرط گرما تا به حال 37 نفر در آدليد از بين رفتهاند، آن هم در دو روز. باورتان میشود که چه گرمايی شده واقعأ؟
روز پنجم. حالا انصافأ اين حرفهای خاتمی که گفتهه "در برابر این اصرار از سوی بخشهای مختلف جامعه برای آمدن من، آیا هیچ توجیهی دارم که آبرویم را مصرف نکنم؟" کجايش به برنامهی انتخاباتی شبيه است؟ چه چيزی تغيير کرده در قانون اساسی که ایشان را از همان تدارکاتچی به مقام بهتری برساند؟ بر خلاف انتظاری که ممکن است از خاتمی وجود داشته باشد که باز بيايد و رئيس جمهور بشود و باز کاری از او برنيايد، همين که او الان يک آدم بين المللیست و میتواند بر خلاف گندکاریهای دولت کارهای مثبت هم انجام بدهد همين را که بتواند حفظ کند آنوقت خيلی کارهای مهمتری میتواند انجام بدهد. واقعأ دولتی که دست و بالش برای کنترل امور دولتی هم بسته است وجودش فقط میتواند دکور باشد و مشکلات نه تنها کم نشوند بلکه بيشتر هم بشوند. اينها هم به کنار، هنوز اصلاح طلبها که برنامهای ندادهاند که آدم بفهمد اينها قرار است چه تغييراتی در شيوهی مملکتداری بدهند يا اصلأ زورشان میرسد يا نه. اصلأ همين بخشهايی از جامعه که به ايشان اصرار دارند خواستهشان بعد از رياست جمهوری ايشان چيست؟ بلاخره اين را که ديگر میتوانند بگويند که لااقل آدم فکر کند حالا که آمدن را هم گذاشتهاند به دوش مردم خواستههایشان را هم میگذارند روی دوش خودشان يا کاری برای تحققشان انجام میدهد.
روز ششم. کمکم داريم شمارهی سوم روزنامه را هم درمیآوريم. موضوع اين بار "ميهمانی ايرانی"ست. جالا يک چيزی بگويم که خيلی خودتان را عذاب ندهيد. اگر واقعأ حوصلهاش را نداريد يا وقت نداريد، يا دوست نداريد، يا هر دليل ديگری که داريد و محترم هم هست، و نمیتوانيد برای روزنامه بنويسيد يک خبر کوچک با ايميل به من بدهيد که اسمتان را از گروه بيرون بياورم. هيچ مشکلی هم نیست بلکه يک جور محبت هم هست که بابت رودرواسی آنجا نباشيد. ممکن است اين جور کارها با دو نفر که دوست دارند خيلی سرانجام بهتری بگيرد ولی با رودرواسی به هيچ جا نرسد. بلاخره تمرين رودرواسی نداشتن را از همينجا شروع کنيد که اگر نمیآييد بگوييد نمیآيم. واقعأ نه گفتن کار با ارزشیست.
و روز هفتم. چه خبر از ورزش؟ از شيرينی چطور؟ نه آن، نه اين؟ اين هفته يک کيک درست میکنم و عکسش را میگذارم روی وبلاگ که يک کمی يادتان بيفتد که کيک پزی هنوز هم جدیست.
نظرات