هفت روز هفته

روز اول. عجب روزی‌ست امروز! 28 مرداد! همين يک روز به اندازه‌ی همه‌ی تاريخ ايران حرف و نقل دارد. مهمترين اسم‌ها مي‌توانند شامل اين‌ها باشند: مصدق، شاه، اشرف، شعبان، دکتر فاطمي، مظفر بقايي، کاشاني، و افشار طوس. يک نفر را در اين فهرست ننوشتم چون خيلي متفاوت است نسبت به بقيه. حسين مکي، سرباز فداکار وطن که تبديل شد به سرباز خائن به وطن. به نظر من در بين بازيگران آن روز حسين مکي بيش از ديگران مي‌تواند نماينده‌ی جامعه‌ی ايراني باشد. نه برای فداکاری يا خيانت، بلکه برای طيفي از رفتارهای سياسي‌اش که هنوز که هنوز است مي‌تواند مايه‌ی تعجب باشد. حسين مکي يک کتابي دارد به نام "زندگاني سياسي سلطان احمد شاه قاجار". کتاب را که بخوانيد به نظرتان مي‌رسد با اين تعاريف چقدر احمد شاه آدم فرهيخته‌ای بوده، بعد از خودتان مي‌پرسيد پس چرا مکي به جرگه‌ی ضد سلطنت ملحق شده، بعد دوباره مي‌پرسيد چرا به همان جرگه هم وفادار نمانده، بعد دوباره مي‌پرسيد چرا بعد از مصدق با حکومت شاه هم مخالفت نکرده، بعد از همه جالب‌تر، مي‌پرسيد چطور با جمهوری اسلامي رفاقت شديد به هم زده؟ يعني مدام از يک حکومت به يکي ديگر سريده و باز از آن به يکي ديگر و هيچ کجا متوقف نشده که بلاخره تکليف آدم معلوم بشود که حکومت مناسب از نظر ايشان چطور حکومتي‌ست. خيلي شبيه است به وضعيت ما ملت ايران. همين هم هست که روز 28 مرداد روز شعبان بي‌مخ نيست، اتفاقأ روز شاه و مصدق و کاشاني هم نيست، روز از اين دنده به آن دنده شدن ما ملت است که نزديک به سه دهه بعدش هم باز رخ داد، قبلش هم به مناسبت مشروطه رخ داده بود و بعد به مناسبت انقراض قاجار هم به همچنين، و لابد هنوز جا دارد برای رخ دادن. مي‌دانيد از قرار ما ايراني‌ها خيلي هم فرديت داريم، بر خلاف انتظار، منتهای مراتب فرديت‌مان پنهاني‌ست و همين است که تا محاسبات شخصي‌مان جور درمي‌آيد فيل‌مان ياد هندوستان مي‌کند ناغافل، ولو که مدت‌ها توی يک مسير ديگری راه رفته باشيم. خلاصه که اين مملکت مال کيه؟ مال حسين مکيه!

روز دوم. کوين راد، رهبر حزب کارگر در مجلس، که خيلي اميدوار است در انتخابات آينده به مقام نخست وزيری برسد از آن مسيحيان خيلي معتقد است و چند بار به عنوان رهبر نمونه‌ی مسيحي اظهار وجود کرده. اما ...، چه امايي! حالا مي‌نويسم. اما ايشان در سال 2003 وقتي در مجلس به عنوان وزير خارجه‌ی در سايه – که مربوط است به حزب مخالف دولت- مرتب گير مي‌داده به دولت جان هوارد و وزير خارجه‌اش، الکساندر داونر، يک سفر مي‌رود نيويورک. از قضا در نيويورک هم که بوده يک سفر کوتاه مي‌رود به يک کلوب شبانه به قصد زيارت سانفرانسيسکو. حالا امروز روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها يک خبری منتشر کردند که ايشان که خيلي مسيحي سفت و محکمي هم هستند چطور مست کرده‌اند و رفته‌اند کلوب شبانه‌ای که توی آن همه توی خط سانفرانسيسکو مسافرکشي مي‌کنند؟ کوين راد گفته است که من آن شب اصلأ خيلي سر گيجه داشتم و هيچ چيزی يادم نمي‌آيد. روزنامه‌ها نوشته‌اند که هزينه‌ی سفر ايشان نه از حساب دولت بلکه از محل ماليات عمومي بوده و کوين راد برای شرکت در يک مراسمي در سازمان ملل به نيويورک سفر کرده بوده، ضمنأ در آن سفر Warren Snowdon، هم حزبي ايشان و Col Allan سردبير نيويورک پست هم بوده‌اند و هر سه نفر دربستي رفته‌اند سانفرانسيسکو. کوين راد گفته که درز کردن چنين خبری آن هم در شروع کارزار انتخابات مي‌تواند کار الکساندر داونر، وزير خارجه، باشد. دولت هوارد اعلام کرده که آقای راد خودش بايد جواب مردم را بدهد. در ضمن کوين راد گفته که من فردای همان روز فورأ به همسرم که در بريزبن بود زنگ زدم و درباره‌ی آن شب برايش توضيح دادم. حالا دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ، کله‌ی پدر آدم دروغگو، ولي ما يک همولايتي داشتيم که توی جنگ ممسني گلوله خورد به آنجايش، اما قدرت خدا فردايش رفت مملکت بلژيک همينطور تلق تلق از مطرب‌های اجنبي‌ها عکس مي‌گرفت.

روز سوم. وزير سابق نفت گفته است که اصلأ قصد استعفا دادن نداشته ولي احمدی نژاد او را برکنار کرده. خوب رئيسش بوده و همانطوری که دعوت کرده مي‌توانسته دعوتش را هم پس بگيرد، در حال عادی جای تعجب ندارد. ولي موضوع برکناری‌ها که صدای شاهرودی را هم درآورده نشان مي‌دهد داستان خيلي هم عادی نيست. يعني بلاخره هر دليل پيدا و پنهاني که احمدی نژاد برای تغييرات دارد اما دارد ثبات را از همه‌ی ارکان نظام مي‌گيرد. يک کمي دقيق‌تر که نگاه کنيد مي‌بينيد اين تغييرات هنوز رنگ و بوی انقلابي دارند و اگر تنور انقلاب بعد از سه دهه هنوز هم به شدت گرم بماند مي‌تواند پايه‌های حکومت را هم مضمحل کند. في‌الواقع وفاداری احمدی نژاد به آرمان‌های اوليه‌ی انقلاب معنايش وفاداری به رفتار انقلابي‌ست و لابلای همين رفتارهای انقلابي‌ست که اتفاقات پيش‌بيني نشده رخ مي‌دهند. مثلأ؟ مثالش را اتفاقأ از همين قوه‌ی قضاييه مي‌زنم که ببينيد رفتار انقلابي دارد در اين قوه اوج مي‌گيرد و اين برای شاهرودی نگران کننده‌ است. آن قاضي که دستور سنگسار را داده بود فقط مي‌توانسته خودش را در يک فضای انقلابي حس کند که چون نفرات برای اجرای حکم کافي نيستند لاجرم خودش هم همراه بقيه برود و حکم را اجرا کند. در واقع ايشان تمام سيستم قضايي را که يک واحد اجرای احکام دارد هم ناديده گرفته و مثل فرمانده‌ی يک دسته‌ی کوچک پارتيزاني‌ که از فرط کوچک بودن با هم طرح حمله مي‌ريزند و اجرا مي‌کنند ديده است همه جای کار مي‌خورد برای اين کار بنابراين خودش هم رفته برای اجرای حکم. اين را بگذاريد کنار چک سفيدی که شاهرودی امضا کرده و داده است دست قضات که شما مستقل هستيد. خلخالي هم با رفتار انقلابي‌اش در همان سال‌های اول همين چک سفيد را داشت و نتيجه‌ای جز بدنامي و تضعيف دولت مرکزی به بار نياورد. حالا رئيس قوه‌ی قضاييه دارد مي‌بيند نتيجه‌ی بي ثبات شدن حکومت از ظهور قمه‌کش‌های خياباني عبور کرده و دارد به جوخه‌های مرگ خودسر مي‌رسد و چه بسا همين‌ها کار بدهند دست حکومت. همين هم هست که هشدار مي‌دهد که آدم‌ها را اين مدلي عوض نکنيد چون بوی انقلاب راه مي‌اندازيد. گروه فرقان را که خاطرتان هست؟ حالا احمدی نژاد دارد تنور را باد مي‌دهد تا باز سر و کله‌ی يکي ديگر از همين گروه‌ها پيدا بشود، آن هم با برچسب از آب انقلاب گذشته. آدم‌ ياد رجايي مي افتد. حالا چه خبر از قهوه‌ی قجر؟

روز چهارم. يک قاضي زن به عنوان قاضي دادگاه عالي ايالت کوئينزلند انتخاب شد. اسم ايشان سوزان کيفل است و کلي آدم جالبي‌ست. سوزان تا کلاس 10 را مي‌خواند و دبيرستان را رها مي‌کند. مي‌رود يک مدتي توی يک مدرسه‌ی فني-حرفه‌ای درس منشيگری مي‌خواند و مي‌افتد به کار کردن توی شرکت‌های مختلف، از شرکت‌های ساختماني تا توريستي. توی همين کار کردن‌ها گذارش به يک دفتر حقوقي هم مي‌افتد و همانجا به رشته‌ی حقوق علاقمند مي‌شود و در نتيجه رشته‌ی وکالت را تمام مي‌کند. برای ادامه‌ی تحصيلات مي‌رود کمبريج و چند تا جايزه هم مي‌گيرد و وقتي برمي‌گردد استراليا به عنوان اولين زني که در کوئينزلند نشان سلطنتي مي‌گیرد معرفي مي‌شود و مدتي بعد به عنوان يکي از قضات شورای قضايي فدرال انتخاب مي‌شود. اين هفته او به عنوان سومين زني که به مقام عضويت در دادگاه عالي ايالت انتخاب شده معرفي شد. مي‌گويند ايشان هميشه تفسيرهايش از قوانين مدون با شرايط روز منطبق است و همين هم هست که روش او در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود و دانشجويان زيادی را به اين نوع تفسير حقوقي علاقمند کرده ... حالا که چي مثلأ؟ ... مي‌تونه سنگ بزنه يا نه، اينو بگو!

روز پنجم. انتشار کتاب "به سوی سرنوشت" که خاطرات رفسنجاني در سال 1363 هست کتاب جذابي‌ست منتها بيشتر به کتاب تسويه حساب شباهت دارد تا روزنوشته‌های انقلاب. چرا؟ خوب رفسنجاني از موضع آدم‌ها قبل از بعد از آقای خميني مطلع است و مي‌تواند در زمان مناسب آدم‌ها را معرفي کند به جامعه، مثلأ همين که نوشته است نماينده‌ی شوشتر آمده گفته که شعار مرگ بر امريکا و شوروی را حذف کنيد و آقای خميني هم موافق بوده نشانه‌ی اين است که اعضای طيف معتدل‌ در حکومت معرفي مي‌شوند. خوب چرا حالا؟ طبيعي‌ست که جمهوری اسلامي دو راه پيش رويش مانده، يا حمله‌ کند به امريکا و متحدانش، يا بعضي اجزای حکومت نشان بدهند که موجوديت نظام هرگز آنقدرها هم يکدست نبوده و بنابراين اگر تهديدی در کار نباشد مي‌شود شعارهای کليدی حکومت را هم حذف کرد. خوب اين را به نظرم امريکايي‌ها هم مي دانستند چون دوره‌ی خاتمي را هم ديده بودند، پس مخاطب اوليه‌ی حرف رفسنجاني آدم‌هايي در داخل حکومت ايران هستند. اينجايش جالب است به نظر من که آن آدم‌ها چه کساني مي‌توانند باشند. آن آدم‌ها را از موقعيت رفسنجاني مي‌شود حدس زد. جای‌شان اول از همه در مراکزی‌ست که رفسنجاني قدرتنمايي مي‌کند مثل مجمع تشخيص، و مجلس خبرگان. اولين تيری که شليک شد مربوط بود به مجمع تشخيص و هدفش محسن رضايي بود. وقتي مي‌توان فرمانده‌ی منصوب آقای خميني را نشاند سر جايش لابد ساکت کردن آقای عسگراولادی نومسلمان نبايد سخت باشد. يعني کافي‌ست يک جايي رفسنجاني بگويد نومسلمان مال اين است که خانواده‌ی ايشان قبلأ يهودی بودند و دينشان را عوض کردند و مثلأ آقای خميني هم خيلي از اين‌ آدم راضي نبوده. همينطور باقي آدم‌های مجمع حساب خودشان را مي‌فهمند. خوب اين يکي تيری که رفسنجاني شليک کرده مربوط است به مجلس خبرگان چون در خاطراتش از محدوديت دوره‌ی رهبری حرف زده، بنابراين چون که صد آيد نود هم پيش ماست. يعني اگر آقای خميني به دوره‌ی رهبری اعتقاد داشته و هر چيزی به جز اين معني‌اش ضديت با تفکرات ايشان است. خوب حالا اين امريکاست که بايد تصميم بگيرد که آيا شکاف‌های حکومت سفت بشوند يا نه! چه بسا يک کتاب خاطرات ايشان تبديل بشود به ستايش از آبراهام لينکلن يا تبديل بشود به اين که مک فارلين انجيل دستکاری شده آورده بوده. رفسنجاني مي‌تواند خيلي کارها بکند، مثلأ نگذارد در انتخابات تقلب بشود و آدمي مثل خاتمي بشود رئيس جمهور. البته چه‌گوارآ بازی چيز خوبي‌ست منتها اگر دلتان لک زده برایش بايد در کوبای فيدل کاسترو زندگي کنيد و زير علم لنين سينه بزنيد. البته يک جور سيگار هم هست اسمش هاواناست با دود فراوان، راستي گفتي دود ديگه چه خبر؟

روز ششم. اين هفته يکي از داوران مسابقه‌ی Australian Idol به پليس خبر داده که جان او و خانواده‌اش در امان نيست. Mark Holden که خودش هم بازيگر سينماست گفته که از نيمه شب مرتب به او تلفن مي‌زنند و تهديدش مي‌کنند که اگر به نفع بعضي شرکت کننده‌ها نظر ندهد حسابش با کرام‌الکاتبين است. ايشان سال گذشته يک فقره ماشينش هم به خاطر همين مسابقه درب و داغان شده بود چون هر بار که چند تا کانديداها را رد مي‌کردند آن‌ها هم تلافي‌اش را يک جايي درمي‌آوردند، که يکي‌اش روی ماشين ايشان بوده. مارک هولدن گفته که بعضي از تلفن کنندگان به او مي‌گويند تو در مدت سه دقيقه ما را رد کردی و بايد وقت بيشتری مي‌دادی تا هنرمان را نشان بدهيم. به نظرم مارک هولدن بايد بيايد ايران برای مسابقات آواز سنتي که يک کمي سعه‌ی صدر پيدا کند.

و آدينه. خوب مي‌رسيم به اين روز آخر که خبرتان کنم برويد کنسرت. Hiro Kurosaki يکي از بهترين نوازندگان ويولن سبک باروک در جهان اين هفته کنسرت دارد در بريزبن. ويلون و باروک را هم که با هم جمع کنيد مي‌شود ويوالدی. کوروساکي برای يک شب برنامه دارد و اگر اهلش هستيد برويد دو ساعتي ويوالدی بشنويد و حالش را ببريد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار