هفت روز هفته

روز اول. از همه‌ی خبرها مهمتر، به نظر من، حرف‌های رفسنجاني‌ست که گفته بود آماده‌ی مذاکره بدون پيش شرط هستيم. منتها ايشان گفته است که امريکا بايد پيش شرط‌هايش را کنار بگذارد. خوب معني اين حرف برعکس است البته. چرا؟ چون تا پيش از اين جمهوری اسلامي پيش شرط داشت برای مذاکره که اصلي‌ترينش عبارت بود از آزاد کردن دارايي‌های ايران در امريکا. حالا ديگر مدت‌هاست که حرفي از آن پيش شرط‌ها نيست و در عوض پيش شرط‌هايي که امريکا و روسيه و اتحاديه اروپا دارند مورد بحث جمهوری اسلامي‌ست. مي‌گويند شما هم حرفي از پيش شرط نزنيد. يعني اين که جمهوری اسلامي هميشه ترجيح مي‌دهد خم بشود تا بشکند. منتهای مراتب بهای اين خم شدن را داخلي‌ها پس مي‌دهند. هر چه حکومت بيشتر خم مي‌شود درجه‌ی خشونت داخلي‌اش هم بيشتر مي‌شود که کسي نگويد چرا؟ مي‌شود حدس زد اگر يک روزی سفارت امريکا در ايران باز بشود در عوضش خشونت به مراتب بيشتری از حکومت سر بزند. يعني همان وضعي که در دوره‌ی شاه هم بود که هم ساواک با تمام قدرت مخالفان را قلع و قمع مي‌کرد و هم اوضاع آرام به نظر مي‌رسيد. خيلي هم غير عادی نيست که يک وقت بشنويم آدم‌های اهل حکومت هم مجازات بشوند، همان که بر سر اميرعباس هويدا نخست وزير شاه آمد که خود دم و دستگاه شاه او را محاکمه کردند بلکه مردم باور کنند حکومت در برابر خواسته‌های مردم انعطاف پذير است ولي نمي‌شکند. شاه آن اواخر کار فضای باز و اصلاحات هم راه انداخت و يک عده‌ای مثل پزشکپور در مجلس شروع کردند به نطق کردن برعليه دولت ولي اشکال کار اين بود که اين‌ها خودشان تا پيش از صدور فرمان ملوکانه اصلاحات همه‌شان زير علم همان دولت سينه مي‌زدند. همين وضع الان هم هست با خيلي از اصلاح طلب‌ها. نتيجه اين که نهاد حکومت در ايران يک بار ديگر خودش را انداخته است در يک مسير يکطرفه. مي‌گويند چخوف در نمايش باغ آلبالو به فرو ريختن نظام روسيه تزاری اشاره کرده، همانجايي که از زبان تروفيموف مي‌گويد: "تمام روسيه باغ ماست ... فقط فكر كن آنيا ... آيا از هر درختي كه در باغ است، از هر برگ و هر ساقه، يک چهره‏ی انساني به تو نگاه نمي‌‏كند؟ صداهای‌شان را نمي‏شنوی؟". گاهي فکر مي‌کنم اخوان ثالث هم از سر هوشمندی‌اش شرح حال حکومت‌ ايران را سروده بوده: بيا ره توشه برداريم، قدم در راه بي بازگشت بگذاريم. ياد ترجمه‌ی استاد بهروز توراني از باغ آلبالو افتادم.

روز دوم. اين ادغام شوراهای شهر در ايالت کوئينزلند خيلي بيخ پيدا کرده چون چند تايي از شهرداران شهرهايي که دچار ادغام مي‌شوند هم همراه معترضان راهپيمايي کرده‌اند. Peter Beattie، سروزير ايالت، مي‌گويد اين‌ها نگران از دست دادن شغل‌شان هستند و اصلأ وضع توسعه‌ی ايالت يا شهرشان برای‌شان مهم نيست. با همه‌ی اين‌ها مجلس ايالتي با رأی به ادغام موضوع را قانوني کرد، خوب اکثريت مجلس در اختيار حزب کارگر است و معلوم بود که توافق دارند برای اين کار. داستان اصلي بر سر اين است که مهاجرت به کوئينزلند از داخل و خارج از استراليا بيشتر از همه‌ی ايالت‌های ديگر است و دولت مي‌گويد مي‌خواهد برای اين مهاجرت برنامه‌ريزی کند. طبيعتأ اين برنامه معني‌اش اين است که شهرها رشد کنند و در نتيجه بازار مسکن شديدأ رشد کند. طبيعت دست نخورده‌ی ايالت تغيير خواهد کرد و زمينه‌ی اختلاط فرهنگي بيشتر فراهم مي‌شود. اين برای ساکنان قديمي‌تر و محافظه‌کار ايالت خيلي هم جالب نيست که يک باره دورشان شلوغ بشود. اما رشد اقتصادی از اين حرف‌ها برنمي‌دارد. اين البته يک کمي موضوع انتخابات را هم دشوار مي‌کند برای حزب کارگر. در واقع رأی مهاجران را به طرف اين حزب مي‌کشاند اما محافظه‌کارهای استراليايي را ازشان دور مي‌کند. اگر در انتخابات فدرال آينده حزب کارگر پيروز بشود آنوقت ايالت کوئينزلند تبديل مي‌شود به سردمدار تغييرات بنيادی به نفع مهاجران و نمونه‌ی تغييرات ايالتي مثل همين ادغام شوراهای شهر برای گسترش شهرهای کوچک به يک الگو برای ايالت‌های ديگر بدل مي‌شود. سروزير ايالت فعلأ دارد کافه را به هم مي‌زند. ‌

روز سوم. مذاکره کره‌ای‌ها با طالبان از آن اتفاقات خيلي نادر روزگار است. جالب هم اين است که دارند رو در رو مذاکره مي‌کنند. تازه محل نگهداری گروگان‌ها در غزني هم معلوم است و به عبارتي محاصره شده. دولت افغانستان هم که اعلام کرده که هيچ زنداني طالبان را معاوضه نمي‌کند. خوب حالا از اين به بعد است که داستان‌نويس‌هايي مثل آگاتا کريستي بايد حوادث را حدس بزنند و آن آخر کار دست جنايتکار داستان را بگذارند توی دست مسيو پوآرو. اگر آگاتا کريستي مي‌خواست همين داستان را به نتيجه برساند يک راهش اين بود که داستان را با پول تمام مي‌کرد اما بعد مسير پول‌های شماره‌دار را دنبال مي‌کرد تا ببيند کجاها سردرمي‌آورند، مثلأ در وزيرستان پاکستان! يا اين که مذاکره کننده‌ها را دنبال مي‌کرد تا برسد به محل تجمع‌شان. در حالت سوم خط تلفن‌ ماهواره‌ای‌شان را دنبال مي‌کرد تا باز برسد به محل مشترک مورد نظر. ممکن هم بود مسيو پوآرو يک باره ببيند ای دل غافل تلفن ماهواره‌ای در کار نيست بلکه يک جايي همينطور بيخودی چند تا آنتن تلفن موبايل کار گذاشته شده آن هم يک جايي که مردم نان ندارند بخورند چه برسد به تلفن همراه داشتن. بعد هم آدم همينطور به سبک آگاتا کريستي که پيش برود ناگزير مي‌رسد به پروژه‌های مخابراتي. حقيقتش به نظرم فعلأ مذاکره ميان آگاتا کريستي و ابوالمعانی نصرالله بن عبدالحمید منشي دارد صورت مي‌گيرد، ميان پوآرو از يک طرف و کليله و دمنه از طرف ديگر. حدس‌تان چيست درباره‌ی برنده‌ی ماجرا؟

روز چهارم. اوايل نوامبر يعني حدود سه ماه ديگر انتخابات فدرال برگزار مي‌شود که نتيجه‌اش مي‌شود انتخاب نخست وزير از حزبي که بيشترين کرسي‌های مجلس را به دست آورده. جان هوارد، نخست وزير، هم خيلي اساسي زير فشار است هم از جنبه‌ی کرسي خودش در مجلس و هم از جنبه‌ی موقعيتش به عنوان نخست وزير. از جنبه‌ی شخصي همين الان يک رقيب خيلي معروف از همان حوزه‌ی کانديداتوری جان هوارد معرفي شده که عضو حزب کارگر است. اسم اين رقيب Maxine McKew است و يک چهره‌ی رسانه‌ای‌ست که در شبکه‌ی سراسری ABC کار مي‌کرده. اگر جان هوارد از حوزه‌ی خودش رأی نياورد عملأ عضويت در مجلس را از دست مي‌دهد و در نتيجه نمي‌تواند نخست وزير بشود. اما اگر به مجلس راه پيدا کند باز هم به خاطر بحران‌های مربوط به بوميان استراليا و برنامه‌ی 10 ميليارد دلاری آب که مجلس مي‌خواهد درباره‌اش حسابرسي کند تحت فشار خواهد بود و در نتيجه ليبرال خيلي هم علاقه ندارند انتخابات جديد را با مشکلات قبلي هوارد شروع کنند. يک رقيب حزبي هوارد هم خزانه‌دار کل فدرال است که از نظر جوان بودن مي‌تواند نظر رأی دهندگان را جلب کند و عملأ با کانديد حزب کارگر يعني ‌کوين راد رقابت کند. نمايندگان مجلس استراليا از فردا دوشنبه شروع به کار مي‌کنند اما خيلي زود تعطيل مي‌شوند تا اين که به خاطر سفر نخست وزير کانادا، Stephen Harper، به استراليا يک بار ديگر جمع بشوند و بعد ديگر مي‌روند تا ببينند نتيجه‌ی انتخابات چيست. حقيقتش به نظر از جنبه‌ی جهاني ليبرال‌ها با دنيای فعلي هماهنگ‌ترند گرچه کارگرها مدرن‌ترند. توی دنيای اينروزها فقط مانده يک نفر بيکار پيدا بشود و ادعای پيغمبری کند چون باقي رؤسای کشورها همينطور نشسته‌اند روی اسب منتظر يک دستور حمله هستند. گفتم رؤسای کشورها ياد نطق احمدی نژاد افتادم در سازمان ملل که بهشان گفت "همکاران عزيز"!

روز پنجم. وزير صنايع و معادن استعفا داد يا وادار به استعفا شد يا مستعفي شد؟ خوب هر کدام از اين سه گزاره معاني جداگانه‌ای دارند. اما يک معنای واحد همه‌ی اين انواع را به همديگر وصل مي‌کند و آن هم اين است که دولت احمدی نژاد هر روز دارد مي‌آيد روی زمين. من البته اين باور را چند بار قبل هم نوشته بودم چون فکر مي‌کنم احمدی نژاد بلاخره به مرور هم که شده دست از خيالپردازی بر‌مي‌دارد، مي‌توانيد هم بگوييد دست از فريبکاری برمي‌دارد، که در مورد حجاب و نفت برداشت. اما نکته‌ی مهم اين است که آدم‌های کابينه‌ی احمدی نژاد همان‌ تيمي هستند که او را به قدرت رساندند، يعني هر آدمي در کابينه نمايند‌ه‌ی يکي از قدرت‌های پشت صحنه‌ای‌ست که سرجمع‌شان يک رفتار دارند پس چرا اين‌ها همين حالا نمي‌توانند سر يک سفره با هم بنشينند؟ چون تفاوت‌های‌شان هم آنقدرها کم نيست. اين تفاوت‌ها بعد از دو سال دارد به حذف رقبا ختم مي‌شود. تا اين که اهل دور سفره نزديک‌تر بشوند. گرفتاری البته در اين است که اين سفره برای باقي ماندن بايد فقط برای دو نفر باشد. همين وضعي که مثلأ در کوبا هست، فيدل و رائول. چنين الگويي برای جزيره‌ای مثل کوبا شدني‌ست اما برای يک کشوری مثل ايران که همه طرفش به دنيا راه دارد نشدني‌ست. جالب اين است که دولت بدش هم نمي‌آيد که تمام سيستم اطلاع‌رساني را مسدود کند تا تصور جزيره در ذهن مردم شکل بگيرد و بعد تکليف قدرت را سر سفره حل کند. اين البته نمي شود. چرا؟ چون اين سفره قبلأ توی اتاق‌های ديگر هم پهن شده و همه‌ی اهل قدرت مزه‌ی غذا را چشيده‌اند و کدام اهل حکومتي‌ست که تحمل کند سفره‌اش خالي باشد؟ همين است که احمدی نژاد در حالي که مجبور است بيايد روی زمين و حذف کند و شعارهايش را پس بگيرد در عين حال نمي‌تواند با حذف رقبا سفره را فقط با يک آدم ديگری شریک شود. يادتان هست خبر موفقيت هسته‌ای را اول چه کسي اعلام کرد؟ يعني چيزهايي در سفره‌ی ديگران هم هست. معنای گزاره‌ها اين است که اهل حکومت سهم خودشان را روی زمين حساب مي‌کنند ولي به ما که مي رسند حواله‌مان مي‌دهند به آسمان. مسافران محترم خلبان دارد صحبت مي‌کند، هواپیما دارد سقوط مي‌کند توی دريا، هيچ نگران نباشيد، آن پايين را که نگاه کنيد يک قايق مي‌بينيد که خلبان از همانجا دارد با شما صحبت مي‌کند.

روز ششم. در ايالت نيِوساوث ولز 5 تا پدر را برده‌اند دادگاه به جرم اين که نيمه شب با صدای گريه‌ی نوزادشان از خواب بيدار شده‌اند و چون هيچ کاری از دست‌شان برنمي‌آمده نوزاد را محکم تکان داده‌اند که مثلأ "چته؟". اين داستان " تکان" و بعد "چته" سال گذشته 135 پدر را راهي دادگاه‌ها کرده بود و وزير بهداشت ايالت اعلام کرده که چون چنين کارهايي ممکن است منجر به وقوع صرع در بچه‌ها بشود بنابراين مجازاتش خيلي شديد است. از قرار مادرها که در تمام روزها گرفتار تر و خشک کردن بچه هستند شب‌ها با لگد زدن به جناب شوهر آن‌ها را روانه مي‌کنند که ببينند نوزاد چرا گريه مي‌کند. آقای شوهر هم در حال گيجي عقلش نمي‌رسد که يا بچه خيس کرده که بايد پوشکش را عوض کرد يا گرسنه‌ است و بايد او را ببرند پيش مادر. بنابراين دست آخر او را خيلي شديد تکان مي‌دهند و مي‌گويند "چته؟" و بعد يک بلايي سر بچه مي‌آورند که ناگزير او را مي‌برند بيمارستان. احتمال مي‌دهم آقايان شوهر که دادگاهي شده‌اند قبل از آن يک مقداری هم نشسته‌اند نوزادشان را نصيحت کرده‌اند و بعد که عکس‌العمل مناسبي نديده‌اند با بچه دست به يقه شده‌اند. معمولأ آقايان علاقه دارند نصف شب‌ها هم بحث کنند منتها زمينه‌اش نيست ... آقا امکانات نيست!

و روز هفتم. ديروز توی استخر داشتم با خودم مسابقه مي‌دادم. خدا از آسمان يک رقيب رساند. يک پسری آمد گفت مسابقه مي‌دی؟ گفتم شديدأ. يک طول مسابقه داديم آن هم پروانه. کاملأ دود گرفته شد. رسيديم آن طرف گفت اگر اهلش هستي يک طول ديگر مسابقه بدهيم، کرال سينه. گفتم باشد. باز شديدأ بردمش. رسيديم به آن طرف گفت اگر حوصله داری بيا با تيم ما تمرين کن. کلي‌اميدوار شدم. جو گرفتم خواستم بگم کاکا استخر چيه بريم دريا اونجا با نهنگ‌ها تمرين کنيم. ديروز تا حالا همينطور احساس نهنگ بهم دست داده.

نظرات

پست‌های پرطرفدار