داراب بختياری و يعقوب يادعلي

اگر زبان لری بختياری مي‌دانستيد همين عنوان نوشته‌ام شما را مي‌برد تا آخر داستان، يعني مي‌دانستيد چه چيزی مي‌خواهم بنويسم. اما اين را مي‌نويسم برای آن‌هايي که نمي‌دانند.

هيچ لری پيدا نمي‌شود که اسم افسر داراب بختياری را نشنيده باشد، اسم افسر گره خورده به اشعاری که به زبان لری سروده شده‌اند و گويش لری را که بشناسيد آنوقت متوجه مي‌شويد که چرا کتاب اشعار داراب را نه تنها اهل مسجد سليمان و آغاجاری و گچساران و ياسوج بلکه لرهای ساکن در اصفهان و حتي قشقايي‌های فارس هم مي‌خوانند، من عرب‌های خوزستان را هم ديده‌ام که اشعار داراب را مي‌خوانند. هر کسي که به گويش لری آشنا باشد داراب را مي‌شناسد.

اشعار داراب ممنوع که نيست هيچ، خدا را شکر بارها و بارها از مقامش تجليل شده که انصافأ خيلي هم کم است. اگر دوست لر جنوبي داريد ولو که خارج زندگي مي‌کند همين را که نوشتم بپرسيد تا دست‌تان بيايد صحت حرفم را.

برای اين که بدانيد شعر داراب چه طور شعری‌ست اين چند بيت را از "خدائيه" که شاهکار اوست بخوانيد، توی پرانتزها معني بعضي واژه‌ها را نوشتم که بدانيد:

ای كه روزی ِ همه خلق ز ِ انبار ِ تو نه ِ (توست)
آسمونها و زمين كِرده ِ كردار ِ تو نه ِ
ئي (اين) همه نقش و نگاري كه مِنِه (توی) دنيا هِد (هست)
همه از پرتو يک جلوه ديدار ِ تو نه ِ
وَنديه (گذاشتي) جنگ اروپا و نبستي ته ِ عرش
هر چه ’مردِن مِنِه (توی) جنگ خين ِ(خون) همه بار ِ تو نه ِ
نيگو’هم (ميگم) كه ، زِ عربها به عجم ها چه رسي
همه دونِن (مي‌دونن) كه چه بيد (بود) چونكه ’هو (اون) شاهكار تونه
آبروسِه (آبرويش) اِ بَري (مي‌بری) سي (برای) دو سه كپ (مشت) گَندم و جو
سي چه (برای چي) گندم نخورِه پَس ’يو (او- انسان) چه سركار ِ (شاهکار) تو نه ِ
گديه ِ (گفتي) روز قيامت ز ِ ’لر اِ’خوم (مي‌خوام)’مو (من) حساو (حساب)
تو چه داديس؟ ’هو (او) چه داره؟ چه بدهكار ِ تو نه ِ
داراب اشعار عاشقانه هم دارد و البته يک شعری دارد به نام "هميلا" که به قول خود داراب مناظره‌ی يک دختر شهری و يک پسر لر است:

دختر- اي ’لر اثر نرگس شهلا تو نديدی
خم در خم آن زلف چليپا تو نديدی
چون سرو چمن با قد رعنا تو نديدی
ای ’لر بچه گويا زن زيبا تو نديدی
كاين سان سر ِ راهم بگرفتي به دل زار
رد شو ز سر راه من اي مست خبردار

پسر- كج بستن دَسمال ِ زليخان ِ تو نيدی (نديدی)
قر دادن ’شولار ِِ (شلوار) ’هميلان ِ تو نيدی
اِسپيدي پِستتون و پِس ِ پان ِ (پا) تو نيدی
ديدم همه جاسونه (جای‌شان) و هيچ جانِه تو نيدی
بدبخت ’مو نيدم (نبودم) مگو ای مست خبردار
بدبخت ’هو نونن (اونهايي هستن) كه نديدن قِرِ شولار


دختر- خفاش ز خورشيد اگر روي بتابد
از منزل و قيمت خورشيد چه كاهد
بادي كه به كوهي وزد از ’كه چه ربايد
ابري كه نبارد چه بيايد چه نيايد
رو رو كه تو را درخور اين عشق نديدم
صد خرمن مهرتو به يك جو نخريدم

پسر- الانه اِفيچم (مي‌جهم) مِنِه (روی) ’لوات ِ (لبات) اِ’بوسم (مي‌بوسم)
بعدِس (بعدش) مو (من) ئي ’يو’فتم (مي‌افتم) سر ِ پاهات ِ اِبوسم
دي پشت سر يک سر ِ هِي ’گپات (لپ‌هات) اِبوسم
اَر (اگر) بَووت (بابات) بيا، كيچه (کوچه) به كيچه اِ’گورسم (مي‌گريزم)
لومِه (لبم را) مِنِه (روی) ’لوات (لب‌هات) نِهم تا بِروه (برود) روز
ئي قدر (اينقدر) ببوسم كه ’لوامون (لبامون) بِزَنِن سوز


خوب اين‌ها را داشته باشيد تا بگويم.

دو سال پيش درست بعد از شروع رياست جمهوری آقای احمدی نژاد، يعني در دی ماه 1384، يک گروهي‌ از بختياری‌ها دست به کار شدند تا برای گراميداشت داراب افسر بختياری مراسمي‌ برگزار کنند، خيلي هم دست‌شان درد نکند. از قضا کار برگزاری اين مراسم به مجلس هم کشيده شد، همين مجلس فعلي. روز سوم آذرماه همان سال جناب آقای اميدوار رضايي نماينده‌ی مسجد سليمان که لابد مي‌دانيد برادر محسن رضايي، دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام، هستند و هر دو هم لر زبان و بختياری هستند علاوه بر حرف‌هايي که در اهميت بزرگداشت نامداران بختياری گفتند از اين کار فرهنگي هم اعلام حمايت همه جانبه کردند و در ضمن خواستار برگزاری همايش به بهترين نحو شدند.

لابد آقای دکتر رضايي بايد اشعار داراب را آنقدری مورد قبول بدانند که از برگزاری همايش هم حمايت کنند ديگر! ضمن اين که داراب افسر بختياری آدم افسانه‌ای يا خيلي قديمي هم نيست چون سال 1350 فوت کرده بود.
حالا يک نمونه‌ی ديگر از قطعه‌ی هميلان:

دخترـ از دار و پس ِ غار من آگاه نباشم
با عشق تو اي بچه لر همراه نباشم
من مثل هميلاي تو گمراه نباشم
من آدمم و هيچ در اين راه نباشم
بيزارم از اين عشق اگر عشق تو اين است
اي خاك به فرق تو اگر عشق چنين است


پسر- چي كهنه (چه مي‌کنه) ’لري ’وركِل مال (توی خونه) اَر (اگر) نروی شو (شب)
اَر (اگر) زير لاحافس (لحافش) نه تِپي (تپيدن - نخوابي) شَو (شب) به مِنِه (مي‌ماند) خَو (خواب)
اَر سينه بسينه س نَنِهي (ننهي- نگذاری) ’لو به مِنِه (مي‌ماند) ’لو
پستونِس ِ (پستانش) اَر (آگر) مثل اِناري نكني اَو (آب- آبلمبو)
ايطور (اينطور) اَيَربِس (اگرش) نكني،‌ كيف چِه دارِه
اَر (اگر) عشق نَبو (نباشد) حال دل و جون ِ ’مو (من) زاره

اگر همين چند بيت، نه همه‌ی قطعه‌ی هميلان، را به شيوه‌ی نثر ادبي پردازش کنيد و در و ديوار را هم تصويرسازی کنيد مثل اين همه داستان‌هايي که از منابع ديني اقتباس مي‌کنند‌ آنوقت لابد با اين وضعي که درست شده برای اهل ادبيات يک عده‌ای راه مي‌افتند که نويسنده چنين اثری را بايد دار زد!

جناب آقای قاضي که داريد يعقوب يادعلي را محاکمه مي‌کنيد! يعقوب هم که مجازات بشود با اين همه ابيات عاشقانه‌ای که قوم بختياری برای سراينده‌شان مراسم برگزار کردند و همين آقايان مجلس هم حمايت کردن ازشان چه کار مي‌کنيد؟ آقايان رضايي که ديگر مثل ما مردم عادی که نيستند که تا دری به تخته مي‌خورد همه‌‌مان مي‌شويم مزدور اجنبي. اگر شعر عاشقانه‌ی معاصر قوم لر که مايه‌ی هزاران داستان عاشقانه شده اشکال دارد خوب برويد آقايان رضايي را تنبيه کنيد که آن وقت که دنبال اسم درکردن هستند از ادبيات عاشقانه حمايت مي‌کنند اما حالا صدای‌شان درنمي‌آيد که از يعقوب يادعلي حمايت کنند.

جناب قاضي محترم! شما که مستقل هستيد. رأی بدهيد که در وزارت ارشاد را ببندند چون شعر و ادبيات هزاران سال است دارد از در و ديوار مملکت بالا مي‌رود، و تا ادبيات هست هر روز يک خانواده‌ای که يکي ازشان از راه قلم نان مي‌خورد نمي‌داند بايد شب منتظر خود آن آدم باشند يا منتظر خبرش.

شما که مستقل هستيد دستور بدهيد هر چه مربوط به قبل از انقلاب است همه را نابود کنند، لابد همه‌ی دست اندرکاران فعلي که تازه در عنفوان جواني هستند همه مي‌مانند که بعدأ ادبيات درست کنند و جای حافظ و سعدی را بگيرند. بلکه ما ملت هم عقل‌مان برسد دفعه‌ی بعد اول آدمش را بشناسيم بعد زير علمش سينه بزنيم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار