پسر ... بپر صورتحساب آقا رو بده خدمتشون

ما توی آزمايشگاه‌مان خيلي وقت‌ها سعي مي‌کنيم وقايع سلولي و مولکولي سيستم عصبي را شبيه سازی‌ ِ اجتماعي کنيم. کار جالبي‌ست چون مي‌شود اتفاقاتي که در اندازه‌های مولکولي يا سلولي توی بدن رخ مي‌دهند را تعميم داد و به يک پيش‌بيني‌های اجتماعي هم رسيد. حالا البته دقيق دقيق درنمي‌آيند ولي تصوير کلي‌شان خيلي نزديک به واقعيت است. البته خيلي هم من درآوردی نيست اين کارها چون مثلأ شرطي کردن مخاطب که پايه‌ی کار رسانه‌هاست يک موضوع فيزيولوژيکي‌ست و همان داستان معروف آزمايش پاولوف با سگ و صدای زنگ است. باز يک نمونه‌ی ديگرش مربوط است به اصل عدم قطعيت که همان محاسبات هايزنبرگ برای پيدا کردن محل الکترون‌هايي‌ست که دور هسته‌ی اتم حرکت مي‌کنند، که جنبه‌ی فلسفي‌اش هم خيلي مورد علاقه‌ی اهل فلسفه‌ست.

البته يک نکته‌ی مهم اين است که اين حرف‌ها را از سر تا ته با همان منطق علمي جلو ببريم چون خيلي راحت مي‌شود از دو تا گزاره‌ی علمي يک نتيجه گيری ضد علم بيرون آورد. تا جايي جلو مي‌رويم که بشود حرف دقيق علمي زد وگرنه معلوم شده که ما آدم‌ها هم‌مان نزده مي‌رقصيم، مثل همين اتفاقي که در مورد علم نجوم افتاده که از فرط تفسير‌های غير علمي حالا طالع‌بيني در بين مردم طرفدار بيشتری دارد تا خود علم نجوم. زمينه‌های اجتماعي اين جور برداشت‌های غير علمي هم همه جا هست حتي توی کشورهای توسعه يافته، در واقع همه جا آمادگي برای نزده رقصيدن هست.

خوب حالا اگر همين حرف‌ها را ببريم و شبيه سازی اجتماعي کنيم آيا مي‌شود مثلأ گفت چه اتفاقي توی يک جامعه‌ای مي‌افتد که ناگهان تعادل يک جامعه به هم مي‌خورد؟ دقيق‌تر يعني چه اتفاقي مي‌افتد که يک ايده‌ای فراگير مي‌شود در يک جامعه؟ چرا بعضي جوامع ايده‌های فراگيرشان از يک جنس ديگری‌ست و مثلأ بنيان‌های جامعه را تغيير نمي‌دهد ولي در بعضي جوامع همه چيز به هم مي‌ريزد؟ آن مکانيسمي که دارد چنين حرکتي را کنترل مي‌کند کجاست؟ آيا مي‌شود اين مکانيسم را روشن و خاموش کرد؟

توی دستگاه مغز و اعصاب مرکزی موجودات زنده يک مکانيسم‌های کنترلي وجود دارد که بنا به شرايط به بعضي اجزا‌ء اجازه‌ی رشد مي‌دهند و اگر رشد يک قسمتي زياد بشود جلويش را مي‌گيرند تا همه چيز متوازن باشد. بنابراين وقتي يک اتفاق غير عادی مي‌افتد معني‌اش اين است که توازن به هم خورده. اين که توضيح واضحات بود.

وقتي يک سلول عصبي شروع به حرکت مي‌کند کلي از اين مکانيسم‌ها در طول مسير حرکت سلول فعال مي‌شوند. بعضي‌های‌شان سلول را به حرکت بيشتر تشويق مي‌کنند و بعضي‌ها جلوی حرکتش را مي‌گيرند. اين اتفاقات باعث مي‌شود يک چيزی شبيه به تونل درست بشود که سلول عصبي درست وسط آن حرکت مي‌کند و هر بلايي که سرش بيايد اما از تونل خارج نمي‌شود. اين مربوط است به شرايط طبيعي. اما آمديم و در اثر يک مشکلي تونل عصبي خراب شد آنوقت چه مي‌شود؟ خوب اين اتفاق را توی ايران خيلي ديده‌ايم همه‌مان، کساني که در دوره‌ی جنگ نخاعي شدند اشکال اصلي‌شان در اين است که آن تونلي که اسمش نخاع هست صدمه ديده و در نتيجه سلول‌های تويش مثلأ پاره شده‌اند.

نتيجه‌ی اين اتفاق اين است که دو سر سلول پاره شده هر کدام‌شان شروع مي‌کنند به رشد کردن، اما نه به طرف همديگر. ريشه‌های يک گياه را که توی يک گلدان هست ببينيد. توی آن لبه‌های پارگي يک چيزی مثل ريشه‌ی گياه درست مي‌شود. گاهي بعضي رشته‌های نازک اين ريشه‌ها در يک جای دوری به همديگر مي‌رسند و گاهي هم هرگز به هم نمي‌رسند. همين هم هست که بعضي‌ها که نخاعي مي‌شوند حرکات‌شان خيلي کند مي‌شود، دليلش اين است که پيامي که از مغز راه مي‌افتد تا برسد به عضلات وسط آن ريشه‌هايي که ته عصب رشد کرده‌اند گم مي‌شود و بعد از مدت طولاني از راه تماس دو تا رشته‌ی نازک امکان پيدا مي‌کند که به آن طرف پارگي منتقل بشود و راه بيفتد و بلاخره به عضله برسد و همين مي‌شود که هر حرکتي با کندی انجام مي‌شود.

توی کارهای آزمايشگاهي خيلي از وقت‌ها همين را بازسازی مي‌کنند و بعد نگاه مي‌کنند ببينند اگر فلان ماده را به بدن مثلأ موش اضافه کنند آيا تونل عصبي را ترميم مي‌کند يا نه. گاهي جواب‌های جالبي از توی همين کارها درمي‌آيد، مثلأ ما دو تا موش درست کرده‌ايم که يکي‌شان اصلأ بو را حس نمي‌کند و جان مي‌دهد که ژن مربوطه‌اش را بدهيم به خانم‌ها يا آقاياني که انگار توی کفش همسرشان گربه مرده انداخته‌اند. يک موش ديگری هم دست کرده‌ايم که اين يکي وحشتناک بو را تشخيص مي‌دهد و اين هم لابد ژن مربوطه‌اش را بايد بدهيم به خانم‌ها يا آقاياني که هر چقدر هم عطر و گلاب به خودشان مي‌زنند باز همسرشان مي‌گويد امروز سر صبح قورمه سبزی پختي؟

اين موش‌های محترم را با دستکاری کردن در ژن‌های سيستم عصبي‌شان و تقويت يا ضعيف کردن همان تونل مورد نظر به چنين وضعي درآورديم. دليلش هم اين است که ببينيم تا کجا مي‌شود سلول‌های عصبي را دستکاری کرد و دست آخر ببينيم مي‌شد يک کاری کرد که سلول معيوب را برداشت و به جايش يک سلول تازه گذاشت يا نه؟ اين همان چيزی‌ست که اسمش استفاده از سلول‌های ساقه‌ای‌ست. يعني يک سلولي که خودمان رشدش مي‌دهيم تا در يک جای خاص ازش استقاده کنيم. اين جای خاص مي‌تواند نخاع باشد يا يک جای ديگری مثل کبد يا کليه.

حالا اگر اين را در يک جامعه بازسازی کنيم نتايجش خيلي جالب مي‌شود. مثلأ فرض کنيد به دليل ترس از يک چيزی مثل کتک خوردن هيچکس نرود توی خيابان. اگر اين ترس برای مدت‌های طولاني باقي بماند مي‌تواند به طور اکتسابي منتقل بشود به نسل‌های بعدی و اگر خيلي پايدار بماند مي‌شود يک رفتار اجتماعي و خودبخود سيستم‌های کنترلي مغز همين رفتار را تقويت مي‌کنند و آن‌های ديگر را که مي‌گويند مي‌شود رفت توی خيابان و کتک نخورد از کار مي‌اندازند. باز اين را خيلي ديده‌ايد، مثلأ توی ماه رمضان که روزه مي‌گيريد مغزتان بعد از مدتي ياد مي‌گيرد که دستور ترشح اسيد معده را به تعويق بيندازد. باز يکي ديگرش اين است که سيستم مغزی يک آدمي تصميم مي‌گيرد خودش را نابود کند و تمام عضلات و اندام‌ها را آماده‌ی اين کار مي‌کند، اسمش مي‌شود خودکشي، جالبش اين است که مغز مي‌تواند آماده‌ی ديگر کشي هم بشود. تفاوت‌شان هم در همان رفتار اجتماعي‌ست که او را احاطه کرده، اگر بگويند جنگ يا دشمن آنوقت مغز همين را مبنا مي‌گيرد برای تنظيم بدن در راه کشتن دشمن.

خوب، اين که يک سيستمي قابليت بازدارندگي هم داشته باشد نکته‌ی مهمي‌ست. مثلأ به طور طبيعي توی بدن ما اين قدرت وجود دارد. اين قدرت را حالا اسمش را گذاشته‌اند سلول‌های ساقه‌ای. اين‌ها را مي‌شود آموزش‌شان داد تا بروند به جای سلول‌های معيوب بنشينند و دوباره‌ توازن بدن را برقرار کنند. يک کمي داستان دارد ولي همين الان خيلي‌ها توی دنيا و از جمله ماها داريم روی اين موضوع کار مي‌کنيم که چطور مي‌شود يک تونلي از همين سلول‌های ساقه‌ای ساخت که صاف جای آن تونل خراب شده و سلول‌های تويش را بگيرد و پيام مغزی آن وسط گم و گور نشود. يک اتفاق عجيب اين است که گاهي دستگاه ايمني بدن آنقدر فعال شده که تا اين سلول‌ها مي‌خواهند تکان بخورند ريشه‌شان را از ته مي‌زند. نتيجه؟ نتيجه اين که آنقدر عدم توازن بدن زياد مي‌شود که تمام اندام‌ها از کار مي‌افتند و به دنبالش هم همين دستگاه ايمني که خودش همه را داغان کرده بود. باز نکته‌ی اساسي اين است که نمي‌شود سلول‌های ايمني را آورد که کار سلول‌های مثلأ کليه را انجام بدهند، حالا شأن سلول‌های ايمني هست که گلاب به روی‌تان توليد کنند به کنار، اصلأ تخصص‌شان اين نيست.

حالا همين را بازسازی اجتماعي کنيد. اين که نرويد توی خيابان که کتک نخوريد منجر مي‌شود به اين که زندگي منتقل مي‌شود به داخل خانه‌ها. آن سيستمي که دارد همه را خانه‌نشين مي‌کند بعد از مدتي مي‌بيند هيچکس از آدم‌های نسل بعدی اصولأ نمي‌دانند خيابان به چه کاری مي‌آيد. چون خيابان به کار نمي‌آيد هيچکس هم نسبت به وقايع توی خيابان انگيزه‌ای ندارد، خوب اين بار همان سيستم مجبور مي‌شود با کتک مردم را از خانه‌ها بيرون بياورد، چرا؟ چون ممکن است يک کساني بيايند خيابان را بگيرند و بايد با کتک سرباز جمع کرد. خوب اين با کتک به داخل فرستادن و بعد با کتک بيرون آوردن توازن را از سيستم مي‌گيرد.

از آن طرف هم هر چه سلول ساقه‌ای آدم حسابي توی جامعه بوده توسط همين دوستان کتک بزن همگي آش و لاش شده‌اند و اگر بنا بود همين‌ها بيايند توی خيابان و باقي را هم بياورند که مبادا کسي بيايد خيابان را بگيرد، اين‌ها هم نابود شده‌اند. در نتيجه اين که آن کتک بزن‌ها تا يک مدتي ممکن است خلاف شأن‌شان بروند سلول کليه بشوند و کارشان را دم اسکله‌ انجام بدهند ولي همانجا را هم مي‌زنند خراب مي‌کنند بنابراين دست آخر چيزی از آن جامعه نمي‌گذارند که بتواند مقاومت کند در مقابل يک ويروس مثلأ سرماخوردگي در سرحدات. خوب همين ويروس نه چندان مهم مي‌زند جامعه را رو به قبله مي‌کند.

حرف عجيبي نيست که ويروس‌ها سعي کنند توازن بدن را به هم بزنند، عجيب اين است که سيستم ايمني بدن خودش به اندازه‌ی هزار تا ويروس بزند اندام‌های بدن را از کار بيندازد، که چي؟ که به نظرم امروز که نوشتي آخ دم تمام آن‌هايي که شکل تو بودند را مي‌گيرم مي‌اندازم يک جايي که عرب ني انداخت. آنوقت؟ آنوقت خودت بايد سطل بگيری دستت مثل سلول‌های کليه فعلگي کني و لحظه‌شماری کني برای صدور صورتحساب.

پسر ... بپر صورتحساب آقا رو بده خدمتشون ...، ايشون سر ميز عباس آقا صفوی و ممد خان قاجار نشسته بودن ...

نظرات

پست‌های پرطرفدار