از خانه به گلف

حالا اگر اسمش را بشود معماری گذاشت ايالت کوئينزلند برای خودش يک معماری خاص دارد که يک جورهايي شبيه است به معماری شمال ايران. البته اين که مي‌نويسم شبيه به خاطر اين است که در هر دوی اين‌ها و البته بيشتر از همه در معماری قديمي‌ شمال ايران خانه‌ها را با يک فاصله‌ای از سطح زمين مي‌ساختند. هنوز هم اين مدل معماری در کوئينزلند هست ولي معمولأ صاحبان خانه‌ها بايد دلبستگي زيادی داشته باشند به مدل خانه چون از جنبه‌ی شکل ظاهری خانه‌های جديد را هم به همين شکل اما بدون فاصله از سطح مي‌سازند.

اين خانه‌ها که اسمشان‌ هم به خاطر کوئينزلند به نام Queenslander معروف است بعضي‌های‌شان خيلي برای زندگي کردن مي‌توانند عذاب‌آور بشوند. دليلش اين است که برای زندگي در آن‌ها بايد فرهنگ مرتبطش را هم پذيرفت. بدون آن فرهنگ که حالا مي‌نويسم درباره‌اش پدر صاحاب آدم درمي‌آيد توی‌شان.

اين فرهنگ يعني اين که: در کوئينزلندرها وسايل گرم يا سرد کردن خانه وجود ندارد. حالا البته الان گاهي مي‌شود يک گرمکن يا کولر توی‌شان پيدا کرد اما خيلي بندرت. توی زمستان بايد لباس گرم پوشيد از سر تا پا. توی تابستان هم بايد با شورت و تي‌شرت و گاهي بدون تي‌شرت توی خانه پلکيد. نکته‌ی خيلي جالب که دشمن‌تان ببيند اين است که هميشه و هميشه درجه‌ی حرارت داخل خانه بدتر از بيرون است، زمستان‌ها سردتر و تابستان‌ها گرم‌تر از بيرون هستند.

حالا منصفانه‌اش اين است که نه زمستان و نه تابستان کوئينزلند آنقدری جدی نيست که آدم از سرما يا گرمای توی کوئينزلندرها صدمه ببيند. اتفاقأ توی خانه‌های مدرن وضعيت بدتر است چون در کوئينزلند مي‌شود گفت علم و هنر معماری خيلي رشد نکرده و همه‌ی ساختمان‌های شيک و مدرن و تقريبأ مجهز همه در مرکز شهرهای ايالت هستند. اين حرف البته کلي‌ست و خيلي اما و اگر دارد.

اما يک حسن کوئينزلندرها اين است که مي‌شود جا به جای‌شان کرد. يعني درست مثل يک ماشين مي‌شود آن‌ها از يک جايي برداشت و يک جای ديگری گذاشت‌شان. چند شب پيش که داشتم از دانشگاه مي‌آمدم ديدم سه تا تريلي خيلي بزرگ هر کدام‌شان دارند يکي يک کوئينزلندر را منتقل مي‌کنند و صاحبان خانه‌ها هم سوار ماشين دارند دنبال خانه‌های‌شان مي‌روند. چند تا عکس ازشان گرفتم که ببينيد.



يک رستوران ترکي در بريزبن هست که اسمش "احمد" است البته خودش به تلفظ ترکي نوشته Ahmet. زرق و برق و ساز و آواز ترکيه‌ای‌‌اش است که اساسأ مشتری جلب مي‌کند و هر هفته يکي دو شب هم مراسم رقص دارد که اصلأ رقص عربي‌ست ولي نه اين که خبری از رستوران عربي نيست بنابراين رستوران احمد هنوز در حال و هوای عثماني همين رقص عربي را ضميمه‌ی خودش کرده.

يک وقتي يکي از دوستانم توی همين رستوران ساز مي‌زد ولي بعدها ساز زدن را تخفيف دادند و حالا رقص را با سي‌‌دی برگزارش مي‌کنند.

يک چيزی همان کنار در رستوران هست که مي‌شود گفت قسمت جلب سياحان رستوران است. اين چيز عبارت است از مقدار زيادی ديگ و مجمعه و آفتابه و لگن که ما ايراني‌ها ازشان فراری هستيم ولي ترکيه‌ای‌ها تازگي از قرار کشف‌شان کرده‌اند. خوب اگر به درد تجارت مي‌خورند چرا که نه؟ خلاصه عکسش را گرفتم که ببينيد.

تولد گرفتن در محل کار توی اين استراليا، تا جايي که ديده‌ام، خيلي مراسم راحتي دارد. همه‌ی همکاران با هم مي‌روند يک جايي يا قهوه مي‌خورند يا غذا مي‌خورند و بعد هر کدام پول خودش را حساب مي‌کند. من گاهي فکر مي‌کنم همين يک کار را بشود در بين ما ايراني‌ها رواج داد چقدر به بروز فرديت در جامعه‌‌مان کمک مي‌کند.

نه اين که ميهماني دادن يا حساب کردن صورتحساب چيز بدی باشد، نه، اتفاقأ من ميهمان دوستان استراليايي يا ايراني‌‌ام شدم يا ميهمانم بودند زياد منتها اين که حق انتخاب آدم تابع احساسش نباشد چيز خوبي‌ست که نکند تعارف کنم يا تعارفم کنند و خرج زيادی روی دست خودم يا مردم بگذارم اين خيلي کار زياده از حدی‌ست که ما ايراني‌ها از بس که گرفتارش هستيم گاهي آنجايي که بايد ميهمان کنيم يا بشويم برعکس رفتار مي‌کنيم.

خلاصه که هر از گاهي بابت يک تولد مي‌رويم يک جايي قهوه مي‌خوريم تا اين که هفته‌ی پيش يکي از همکارانم پيشنهاد کرد برای تولدش برويم گلف بازی کنيم، به هزينه‌ی خودمان.

رفتيم گلف و من هم برای اولين بار بازی کردم. خيلي بازی جالبي‌ست منتهای مراتب بابت اين که اقای پلنگ صورتي و من در يک گروه بوديم تبديل شده بود به گلف کمدی. عکس‌های گلف را هم ببينيد ضمنأ که پای توی عکس مربوط است به آقای پلنگ صورتي.


نظرات

پست‌های پرطرفدار