حکايت پلنگي که مأمور امداد شد
آقای پلنگ صورتي تازگيها يک کارهايي ميکند که تقريبأ از زور ضد و نقيض بودن فقط از خود ايشان برميآيد که انجامشان بدهد. حالا مينويسم ببينيد.
سه هفته پيش پلنگ آقا آمد گفت خيلي مسخره شده که من صبحها سوار دوچرخه ميشوم و ميآيم دانشگاه و عصرها باز با دوچرخه برميگردم خانه. گفتم خوب گاهي با اتوبوس بيا که تنوع بشود. گفت نه مشکلم اين شده که فقط يک قسمت از عضلات بدنم که مربوط به دوچرخه سواریست دارند تقويت ميشوند و باقياش خيلي دارند دچار ضعف و اينها ميشوند.
يک روز بعد آمد گفت توی اينترنت يک آگهي ديدم که يک جايي آموزش رقص برزيلي ميدهند و فکر ميکنم آن قسمت از عضلاتم که خيلي وضعشان خراب شده به همين تمرين نياز دارند.
خوب البته خدا قسمت کند همهمان نياز به تقويت عضلاني از نوع برزيلياش پيدا کنيم و لاجرم برويم دوايش را از همان دوافروشي تهيه کنيم. آميييييين!
خلاصه که ايشان هفتهای يک روز ميرود عضلاتش را در کلاس رقص برزيلي نرمش ميدهد. البته تا برود و بيايد پدر صاحاب بچهاش درميآيد چون مسيرش را نميشود با دوچرخه رفت و ناگزير بايد با قايق و اتوبوس خودش را برساند و موقعي برميگردد که هوا تاريک شده و تازه بايد يک مسير دانشگاه تا خانه را هم باز برای تقويت عضلات دوچرخهسواریاش به طور اختصاصي پا بزند. حالا البته آن کلاس مربوطه آنقدری ميارزد که آدم سينهخيز هم برود باز يک چيزی گير عضلاتش بيايد. حالا...!
هفتهی پيش آقای پلنگ صورتي آمد گفت تو فکر نميکني من خوب است بروم باشگاه ورزشي هم ثبت نام کنم؟ گفتم خوب آدم حسابي چيزی ازت باقي نميماند که؟ هم دوچرخهسواری، هم رقص، حالا هم باشگاه ورزشي؟ گفت خيلي جدی بايد بروم باشگاه ورزشي ثبت نام کنم. از قرار يک باشگاه ورزشي تندی گرفته بود ايشان را!
دو روز بعد رفت باشگاه ورزشي دانشگاه ثبت نام کرد. حالا خوب است برود برای چه ورزشي ثبت نام کند؟ وجدانأ هر حدسي بزنيد غلط است! چون همين تصميمهاست که ايشان را تبديل کرده به پلنگ صورتي!
جنابشان رفتهاند برای جوجيتسو آن هم يک فقرهشان که خيلي بزن بزن تويش هست ثبت نام کردهاند به طوری که روز اول نميتوانست راه برود چون از قرار يک بابايي با لگد خوابانده بوده توی کمرش، امروز هم درست بالای پلک راستش زخمي شده بود. حالا داشت ميگفت توی تمرينهای دو نفره يک آدم خشن بالفطرهای روبرويش بوده که اين هر چه ميخنديده که بابا خيلي هم دنيا را سخت نگير آن طرف مربوطه به خرجش نميگرفته و هي دست پلنگ را ميپيچانده. خلاصه له و په آمد توی اتاق.
ميگفت بيا تو هم ثبت نام کن با هم تمرين کنيم. گفتم من که هر روز دارم ميروم باشگاه ورزشي، بندری خونم هم که هنوز مقدارش کافيست بنابراين جوجيتسو فعلأ هيچ رقم توی برنامهام جا نميگيرد. حالا بلکه تابستان يک فکری برای عضلات برزيليام بکنم، حالا هم کوووو تا تابستان!
به نظر ميرسد پلنگ صورتي در فکر يک همراهيست که آن آخر کلاس جوجيتسو که ايشان له و لورده شده زير بغلش را بگيرد و کشان کشان بياوردش به محل کار.
حالا يک چيز خيلي خندهداری هم شده که اساسأ ممکن است پلنگ آقا در آيندهی نزديک کل ساختمان دانشکده را تبديل کند به تلي از خاک.
همان هفتهی گذشته آمدند به پلنگ صورتي گفتند از امروز شما به عنوان مسئول امدادرساني در زمان آتش سوزی و ساير موارد در اين ساختمان انتخاب شديد بنابراين دو ساعت بايد دوره ببيني که دستت بيايد در زمان آتش سوزی بايد چکار کني و در ضمن فردای همان روز انتخاب ايشان هم قرار بود محض امتحان آدمها يک بار آژير بکشند و همهمان به راهنمايي مسئولان امداد برويم بيرون ساختمان جمع بشويم.
حالا هر آدم دوره نديدهای هم ميداند که در موقع آتش سوزی نبايد از آسانسور استفاده کرد بنابراين فردايش تا آژير را زدند همهمان از راه پلهها رفتيم پايين و آقای پلنگ صورتي به عنوان مسئول امداد، بعد از سرکشي اتاقها و آزمايشگاه همينطور که دستش توی جيب کاپشنش بود با آسانسور آمد پايين. جلوی همهی ملت!
به عبارت ديگر با اين مدل امدادرساني بهترين راه برای در امان ماندن اين است که يکي يک فقره طناب از پنجرههای اتاقهایمان آويزان کنيم پايين که تا خبری شد با همان طناب برويم پايين وگرنه ايشان لابد تا يک چند وقت ديگر پشت درهای اظطراری را چفت ميگذارد مبادا کسي ازشان استفاده کند و خودش هم از آسانسور ميرود پايين.
مسئول کل امداد که آمده بود برای مثلأ کنترل موضوع از زور خنده سرخ شده بود بدبخت. به پلنگ آقا گفت تو چرا از آسانسور آمدی؟ خوب است چي بگويد؟ گفت من ميدانستم الکي آژير کشيديد.
انصافأ اين مدل کارها از کسي ديگر برميآيد؟
سه هفته پيش پلنگ آقا آمد گفت خيلي مسخره شده که من صبحها سوار دوچرخه ميشوم و ميآيم دانشگاه و عصرها باز با دوچرخه برميگردم خانه. گفتم خوب گاهي با اتوبوس بيا که تنوع بشود. گفت نه مشکلم اين شده که فقط يک قسمت از عضلات بدنم که مربوط به دوچرخه سواریست دارند تقويت ميشوند و باقياش خيلي دارند دچار ضعف و اينها ميشوند.
يک روز بعد آمد گفت توی اينترنت يک آگهي ديدم که يک جايي آموزش رقص برزيلي ميدهند و فکر ميکنم آن قسمت از عضلاتم که خيلي وضعشان خراب شده به همين تمرين نياز دارند.
خوب البته خدا قسمت کند همهمان نياز به تقويت عضلاني از نوع برزيلياش پيدا کنيم و لاجرم برويم دوايش را از همان دوافروشي تهيه کنيم. آميييييين!
خلاصه که ايشان هفتهای يک روز ميرود عضلاتش را در کلاس رقص برزيلي نرمش ميدهد. البته تا برود و بيايد پدر صاحاب بچهاش درميآيد چون مسيرش را نميشود با دوچرخه رفت و ناگزير بايد با قايق و اتوبوس خودش را برساند و موقعي برميگردد که هوا تاريک شده و تازه بايد يک مسير دانشگاه تا خانه را هم باز برای تقويت عضلات دوچرخهسواریاش به طور اختصاصي پا بزند. حالا البته آن کلاس مربوطه آنقدری ميارزد که آدم سينهخيز هم برود باز يک چيزی گير عضلاتش بيايد. حالا...!
هفتهی پيش آقای پلنگ صورتي آمد گفت تو فکر نميکني من خوب است بروم باشگاه ورزشي هم ثبت نام کنم؟ گفتم خوب آدم حسابي چيزی ازت باقي نميماند که؟ هم دوچرخهسواری، هم رقص، حالا هم باشگاه ورزشي؟ گفت خيلي جدی بايد بروم باشگاه ورزشي ثبت نام کنم. از قرار يک باشگاه ورزشي تندی گرفته بود ايشان را!
دو روز بعد رفت باشگاه ورزشي دانشگاه ثبت نام کرد. حالا خوب است برود برای چه ورزشي ثبت نام کند؟ وجدانأ هر حدسي بزنيد غلط است! چون همين تصميمهاست که ايشان را تبديل کرده به پلنگ صورتي!
جنابشان رفتهاند برای جوجيتسو آن هم يک فقرهشان که خيلي بزن بزن تويش هست ثبت نام کردهاند به طوری که روز اول نميتوانست راه برود چون از قرار يک بابايي با لگد خوابانده بوده توی کمرش، امروز هم درست بالای پلک راستش زخمي شده بود. حالا داشت ميگفت توی تمرينهای دو نفره يک آدم خشن بالفطرهای روبرويش بوده که اين هر چه ميخنديده که بابا خيلي هم دنيا را سخت نگير آن طرف مربوطه به خرجش نميگرفته و هي دست پلنگ را ميپيچانده. خلاصه له و په آمد توی اتاق.
ميگفت بيا تو هم ثبت نام کن با هم تمرين کنيم. گفتم من که هر روز دارم ميروم باشگاه ورزشي، بندری خونم هم که هنوز مقدارش کافيست بنابراين جوجيتسو فعلأ هيچ رقم توی برنامهام جا نميگيرد. حالا بلکه تابستان يک فکری برای عضلات برزيليام بکنم، حالا هم کوووو تا تابستان!
به نظر ميرسد پلنگ صورتي در فکر يک همراهيست که آن آخر کلاس جوجيتسو که ايشان له و لورده شده زير بغلش را بگيرد و کشان کشان بياوردش به محل کار.
حالا يک چيز خيلي خندهداری هم شده که اساسأ ممکن است پلنگ آقا در آيندهی نزديک کل ساختمان دانشکده را تبديل کند به تلي از خاک.
همان هفتهی گذشته آمدند به پلنگ صورتي گفتند از امروز شما به عنوان مسئول امدادرساني در زمان آتش سوزی و ساير موارد در اين ساختمان انتخاب شديد بنابراين دو ساعت بايد دوره ببيني که دستت بيايد در زمان آتش سوزی بايد چکار کني و در ضمن فردای همان روز انتخاب ايشان هم قرار بود محض امتحان آدمها يک بار آژير بکشند و همهمان به راهنمايي مسئولان امداد برويم بيرون ساختمان جمع بشويم.
حالا هر آدم دوره نديدهای هم ميداند که در موقع آتش سوزی نبايد از آسانسور استفاده کرد بنابراين فردايش تا آژير را زدند همهمان از راه پلهها رفتيم پايين و آقای پلنگ صورتي به عنوان مسئول امداد، بعد از سرکشي اتاقها و آزمايشگاه همينطور که دستش توی جيب کاپشنش بود با آسانسور آمد پايين. جلوی همهی ملت!
به عبارت ديگر با اين مدل امدادرساني بهترين راه برای در امان ماندن اين است که يکي يک فقره طناب از پنجرههای اتاقهایمان آويزان کنيم پايين که تا خبری شد با همان طناب برويم پايين وگرنه ايشان لابد تا يک چند وقت ديگر پشت درهای اظطراری را چفت ميگذارد مبادا کسي ازشان استفاده کند و خودش هم از آسانسور ميرود پايين.
مسئول کل امداد که آمده بود برای مثلأ کنترل موضوع از زور خنده سرخ شده بود بدبخت. به پلنگ آقا گفت تو چرا از آسانسور آمدی؟ خوب است چي بگويد؟ گفت من ميدانستم الکي آژير کشيديد.
انصافأ اين مدل کارها از کسي ديگر برميآيد؟
نظرات