طنزپردازان استراليايي

با وجود منابع نوشتاری طنز در ادبيات ايران که سرانگشتي هم که حساب کنيد تعدادشان کم نيست و بعد هم فراواني سوژه برای طنزپردازی که به هر حال انتظار آدم را برای خلق آثار کمدی يا ظهور کمدين‌ بالا مي‌بره باز هم کمدين‌ها اول از همه از تلويزيون سردرمي‌يارن. خوب خيلي هم تعجبي ندارد چون وقتي همه چيز دولتي باشد ناگزير هر کاری که بخواهيد انجام بدهيد اجبارأ سر و کارتان با دولت مي‌افتد.

بعد از انقلاب و تقريبأ برای مدت‌های طولاني خبری از کمدين‌هايي که فقط بيايند روی صحنه به شکل Stand up با مردم حرف بزنند نبود. گرچه ايراني‌هایي که خارج از کشور بودند و به زبان فارسي طنز مي‌گفتند و گاهي ظاهر کمدين را هم مي‌گرفتند محدود ماند به هادی خرسندی. البته حرفه‌ای‌اش را مي‌گويم. و بعد که ابراهيم نبوی هم اين کار را ادامه داد.

لااقل بين فارسي زبان‌های خارج از کشور که سواد طنزپردازی داشته باشند و زبان امروزی جامعه را هم بدانند و همه‌ی اين‌ها را بتوانند روی صحنه به کار بگيرند فقط هادی خرسندی و به نظر من با يک فاصله‌ی قابل توجه جلوتر از او نبوی‌ست. علت اين فاصله هم مربوط به سواد و اين‌ها نيست که هيچکس نمي‌تواند منکر سواد خرسندی بشود، اين فاصله مربوط است به دور شدن از جغرافيای ايران که به هر حال اثر خودش را روی تمام جنبه‌ی زندگي آدم‌ها مي‌گذارد که طنز هم يکي از آن‌هاست.

خلاصه اين که طنزپردازی روی صحنه و وصل شدن طنز زباني به مهارت‌های اجرا که از تويش کمدی توليد مي‌شود خيلي در ايران وابسته شده به دم و دستگاه رسمي. همين هم هست که در يک مجموعه برنامه‌ی طنز آنقدر شخصيت‌ها را به کار مي‌گيرند که ديگر هم خود موضوع يکنواخت مي‌شود و هم مردم از سوژه‌ها و آدم‌ها خسته مي‌شوند.

ديروز با اهل آزمايشگاه رفته بوديم يک محلي که اصلأ برای معرفي کمدين‌ها درست شده. در مدت 3 ساعت 5-6 تا کمدين را معرفي کردند و هر شب همين داستان برقرار است و مي‌شود حساب کرد که در مدت يک هفته چند چهره‌ی جديد به جامعه معرفي مي‌شوند. خيلي هم علاقمند زياد دارد و برای همين هم بايد چند روز زودتر جای برای نشستن رزرو کرد.

دو تا نکته‌ی کوتاه هم بنويسم و بعد عکس‌ها را ببينيد.

اول اين که واقعأ با همه شوخي مي‌کردند و درباره‌ی همه چيز هم حرف مي‌زدند ولي يک کلمه هم از مليت آدم‌ها حرفي نزدند. همين هم جالب بود که برای پرهيز از طعنه زدن‌های قومي راه‌های تازه‌ای برای توليد محتوا پيدا کرده‌اند. يکي از اين راه‌ها دنبال کردن تضادهای اجتماعي‌ست که لزومأ قوميتي نيستند. البته دولت استراليا را حسابي دست مي‌انداختند.

و دوم اين بود که خود مردم هم مي‌دانستند که برای طنز شنيدن آمده‌اند برای همين هم در مقابل حرف‌هايي که از روی صحنه زده مي‌شد جبهه نمي‌گرفتند و تازه جواب هم مي‌دادند و به طنزپرداز فرصت مي‌دادند تا سوژه‌اش را پرداخت کند و طبيعتأ مردم را بيشتر بخنداند.

خوب عکس‌ها را ببينيد با بعضي توضيحات در فاصله‌شان.

اين آقای کمدين مجری برنامه بود.

کمدين دوم در آخرين قسمت کارش يک شعر طنز خواند.


اين گروه سه نفره يک آهنگ درباره‌ی بريزبن خواندند.


چهارمين اجرا مربوط بود به اين کمدين که حدود بيست دقيقه جملاتي گفت که شروع همه‌شان اين بود: فکرش رو بکنيد ... آن اواخرش تا مي‌گفت فکرش رو بکنيد مردم مي‌افتادند به خنديدن.


و اين خانم که تمام طنز‌هايش درباره‌ی اين بود که چطور از دست مادرش که مي‌خواهد درباره‌ی ضرورت ازدواج با او حرف بزند درمي‌رود. تا برنامه‌اش تمام شد صدای قهقهه‌ی خانم‌ها يک لحظه قطع نشد.



و اين آخری که با دست و پا هم مردم را مي‌خنداند. يک خانمي آن جلو نشسته بود که همان شب برای ميهماني تولد هشتاد سالگي‌اش با همسرش و چند تا از دوستانش آمده بودند به محل اجرای برنامه‌ی کمدی. طنزپرداز آخری آنقدر به مناسبت هشتاد سالگي خانم طنز گفت و همه را خنداند که دست آخر خود همان خانم آمد کنار صحنه و او را بوسيد.


اين هم يک خودکار با نشاني محل برگزاری برنامه.

نظرات

پست‌های پرطرفدار