آن روزها
مرگ نجيب محفوظ با هزار جور تهمتي که در زندگياش از مذهبيهای مصر تحمل کرد خيلي بايد برای اهل فرهنگ مصر تأسف آور باشد
من به دليل اين که زبان عربي ميدانم خيلي از فيلمهای مصری را ديدهام و تا جايي که حوصله کردهام- که خيلي هم نبوده- بعضي کتابهای نويسندگان مصری را هم خواندهام، موسيقيشان را هم که تا توانستهام شنيدهام اما همهی اينها به کنار چون ميتوانم بگويم يک کتاب بوده که آنقدر بر روحيات من اثر گذاشته که وقتي از ايران ميآمدم جزو کتابهای کم شماری که آوردم همان يک کتاب هم بود
اسم کتاب "آن روزها" ست و نويسندهاش طه حسين است که همراه با محفوظ و حکيم از پايه گذاران رمان معاصر عرب قلمداد ميشوند، البته همين کتاب به فارسي هم ترجمه شده و "آن روزها" هم اسم همان ترجمهی فارسيست. يک وقتي در نوجواني يکي از دوستان اهل ادبيات دربارهی اين کتاب برايم توضيح داده بود و چند قسمتي از آن را و بخصوص اشعاری را که طه در آن نوشته برايم به زبان عربي برايم خواند، خيلي دلپذير بودند. همين که آذریها ميگويند که نميشود حيدر بابا را ترجمهاش کرد همين هم در مورد "آن روزها" وجود دارد- به نظر من
موضوع کتاب در واقع شرح زندگي طه حسين است که اصلأ نابينا شده و بعد از ده کوچکشان به هر دری زده تا رسيده به جامع الازهر که ميشود همان دانشگاه الازهر. و بعد هم بورس دولتي ميگيرد که از قرار به فلک هم نميدادهاند چون جزو مقرراتش اين بوده که متقاضيان بايد امتحان زبان فرانسه را بگذرانند و مثل يک فرانسوی حرف بزنند. ولي به قول طه حسين هيچ جايي ننوشته بودند که بورس را به نابيناها نميدهند و او ميرود و آنقدر زبان فرانسهاش را تقويت ميکند که روز امتحان همه مجبور ميشوند به صلاحيت او رأی بدهند
طه حسين بعدها با يک دختر فرانسوی ازدواج ميکند و تا بالاترين مدارج علمي و سياسي مصر ميرسد و از جمله اين که وزير فرهنگ هم ميشود. در آخر کتاب هم مينويسد که بايد از عدهای عذرخواهي کند چون آن موقعي که در روزنامهها قلم ميزده بي مهابا بعضيها را به باد انتقاد گرفته که حالا که فکرش را ميکند متوجه ميشود کارش درست نبوده
خيلي کتاب جالبيست خلاصه. من اين کتاب را آوردم با خودم به استراليا. گاهي که فکر ميکنم درهای دنيا به رويم بسته شدهاند ميروم سراغ طه حسين و تازه ميفهمم بسته بودن در دنيا برای يک آدم نابينايي که ميخواسته در قاهرهی هشتاد سال پيش درس یخواند و خود او سرگذشتش را شرح داده يعني چه و بعد ميبينم خيلي آدم بايد ننر باشد که قدم بگذارد عقب با يک نابساماني کوچک
طه حسين شرح داده که هر وقت غذا ميخورده ندانسته غذا از دست و دهانش ميريخته روی لباسش و مدام آنهايي که اطرافش بودند بايد حواسشان به او بوده و بيشتر از همه برادرش که با او در قاهره درس ميخوانده. همين باعث شده تا او تصميم بگيرد که منبعد برود و يک جايي غذا بخورد که کسي او را نبيند و ديگر هرگز جز با همسرش در هيچ کجای ديگر در معرض ديد ديگران غذا نخورد
فکر کردن به دشواریهايي که نسل محفوظ و حسين با آن روبرو بودند تا ادبيات عرب را از قصههای هزار و يک شبي و آميخته با خرافات ديني دربياورند و هوای تازهای به جامعهی بسته مصر بدمند و بعد مشکلات شخصي آدمهايي مثل حسين گاهي خارج از قدرت تحمل ما آدمهای عادی ست. تحمل همه چيز برای مدتهای طولاني و در عين حال نگه داشتن حريمهای خصوصي ديگران در حالي که کمتر کسي از يک آدم نيازمند به همراهي انتظارش را دارد از ويژگيهايي ست که همين روزها هم سخت ميشود پيدايشان کرد
خلاصه اين که کتاب "آن روزها" برای من هميشه خيلي مايهی تجديد قدرت فکری بوده
من به دليل اين که زبان عربي ميدانم خيلي از فيلمهای مصری را ديدهام و تا جايي که حوصله کردهام- که خيلي هم نبوده- بعضي کتابهای نويسندگان مصری را هم خواندهام، موسيقيشان را هم که تا توانستهام شنيدهام اما همهی اينها به کنار چون ميتوانم بگويم يک کتاب بوده که آنقدر بر روحيات من اثر گذاشته که وقتي از ايران ميآمدم جزو کتابهای کم شماری که آوردم همان يک کتاب هم بود
اسم کتاب "آن روزها" ست و نويسندهاش طه حسين است که همراه با محفوظ و حکيم از پايه گذاران رمان معاصر عرب قلمداد ميشوند، البته همين کتاب به فارسي هم ترجمه شده و "آن روزها" هم اسم همان ترجمهی فارسيست. يک وقتي در نوجواني يکي از دوستان اهل ادبيات دربارهی اين کتاب برايم توضيح داده بود و چند قسمتي از آن را و بخصوص اشعاری را که طه در آن نوشته برايم به زبان عربي برايم خواند، خيلي دلپذير بودند. همين که آذریها ميگويند که نميشود حيدر بابا را ترجمهاش کرد همين هم در مورد "آن روزها" وجود دارد- به نظر من
موضوع کتاب در واقع شرح زندگي طه حسين است که اصلأ نابينا شده و بعد از ده کوچکشان به هر دری زده تا رسيده به جامع الازهر که ميشود همان دانشگاه الازهر. و بعد هم بورس دولتي ميگيرد که از قرار به فلک هم نميدادهاند چون جزو مقرراتش اين بوده که متقاضيان بايد امتحان زبان فرانسه را بگذرانند و مثل يک فرانسوی حرف بزنند. ولي به قول طه حسين هيچ جايي ننوشته بودند که بورس را به نابيناها نميدهند و او ميرود و آنقدر زبان فرانسهاش را تقويت ميکند که روز امتحان همه مجبور ميشوند به صلاحيت او رأی بدهند
طه حسين بعدها با يک دختر فرانسوی ازدواج ميکند و تا بالاترين مدارج علمي و سياسي مصر ميرسد و از جمله اين که وزير فرهنگ هم ميشود. در آخر کتاب هم مينويسد که بايد از عدهای عذرخواهي کند چون آن موقعي که در روزنامهها قلم ميزده بي مهابا بعضيها را به باد انتقاد گرفته که حالا که فکرش را ميکند متوجه ميشود کارش درست نبوده
خيلي کتاب جالبيست خلاصه. من اين کتاب را آوردم با خودم به استراليا. گاهي که فکر ميکنم درهای دنيا به رويم بسته شدهاند ميروم سراغ طه حسين و تازه ميفهمم بسته بودن در دنيا برای يک آدم نابينايي که ميخواسته در قاهرهی هشتاد سال پيش درس یخواند و خود او سرگذشتش را شرح داده يعني چه و بعد ميبينم خيلي آدم بايد ننر باشد که قدم بگذارد عقب با يک نابساماني کوچک
طه حسين شرح داده که هر وقت غذا ميخورده ندانسته غذا از دست و دهانش ميريخته روی لباسش و مدام آنهايي که اطرافش بودند بايد حواسشان به او بوده و بيشتر از همه برادرش که با او در قاهره درس ميخوانده. همين باعث شده تا او تصميم بگيرد که منبعد برود و يک جايي غذا بخورد که کسي او را نبيند و ديگر هرگز جز با همسرش در هيچ کجای ديگر در معرض ديد ديگران غذا نخورد
فکر کردن به دشواریهايي که نسل محفوظ و حسين با آن روبرو بودند تا ادبيات عرب را از قصههای هزار و يک شبي و آميخته با خرافات ديني دربياورند و هوای تازهای به جامعهی بسته مصر بدمند و بعد مشکلات شخصي آدمهايي مثل حسين گاهي خارج از قدرت تحمل ما آدمهای عادی ست. تحمل همه چيز برای مدتهای طولاني و در عين حال نگه داشتن حريمهای خصوصي ديگران در حالي که کمتر کسي از يک آدم نيازمند به همراهي انتظارش را دارد از ويژگيهايي ست که همين روزها هم سخت ميشود پيدايشان کرد
خلاصه اين که کتاب "آن روزها" برای من هميشه خيلي مايهی تجديد قدرت فکری بوده
نظرات