حکايت غذا خوردن و کاغذ بازی

امروز استاد اصلي درس ارتباطات که داستانش را نوشته بودم از من خواست بروم سر کلاس تا قبل از اين که درس دادن های خودم برای آن کلاس شروع بشود مرا معرفي کند به دانشجوها

حدود سه دقيقه ای دير رسيدم و او قبل از من رسيده بود به آمفي تأتری که کلاس ها آنجا تشکيل مي شوند و کلاس را شروع کرده بود. گفته بود که حدود 210 تا دانشجو برای اين کلاس ثبت نام کرده اند بنابراين وقتي رسيدم تا دم در هم نشسته بودند. چون استاد اصلي تازه داشت درباره ی کليات درس حرف مي زد و منابع را معرفي مي کرد ديدم بهتر است بروم يک جايي پيدا کنم برای نشستن تا بعد که موقع معرفي برسد

همان بين دانشجوها در رديف چهارم يک صندلي خالي ديدم و با ببخشيد و اين ها رفتم نشستم و استاد اصلي ديد که رفتم کجا نشستم. خلاصه اين شرح درس رسيد به بيست دقيقه و يک کاغذ هم روی دستگاه گذاشته بود که اسم من و آن استاد ديگر هم رويش بود که بعد معرفي مان کند. از شلوغي کلاس اين دانشجوهای کناری ام زده بودند به حرف زدن و غذا خوردن و به من هم تعارف مي کردند، من هم زده بودم به سيم آخر و همراهشان دو لپي مي خوردم که خرابکاری نشود، مثل خواروبار فروشي هم همه چيز داشتند در بساط شان. از قرار با چند نفری در رديف های پشتي و جلويي هم شوخي داشتند و دائم يک چيزهايي روی کاغذ مي نوشتند و دست به دست برای همديگر مي فرستادند. دو بارش هم يکي شان کاغذ را داد دست من که ردش کنم برای آن که رديف بالايي ام بود، من هم اطاعت اوامر کردم و کاغذ اول را رد کردم. انگار يک چيز خيلي خنده داری نوشته بود تويش چون آن طرفي که کاغذ را گرفت با دهان پر از غذا داشت خفه مي شد از خنده

بلاخره بعد از بيست دقيقه استاد اسم مرا صدا زد و با دستش اشاره کرد که اين فلاني ست که مي خواهد به شما درس بدهد. من هم بلند شدم و دستم را بلند کردم که ببينند کي هستم، توی آن دست ديگرم کاغذ دوم بود که بايد رد مي کردم به رديف بالايي. آمدم که دوباره بنشينم آن کاغذ دومي را دادم به رديف بالايي. اين دانشجويي که کاغذ را گرفت انگار برق بهش وصل کردند گفت نمي خواهم، گفتم بگير اشکالي ندارد. خلاصه گرفت اما به نظرم زهرمارش شد. ديگر تا آخر کلاس هيچکدام شان تکان نخوردند و البته از خوراکي هم خبری نیود

آخر کلاس آمدند دورم که ببخشيد و اين ها، گفتم خيلي تفريح کردم فقط اين خوردني ها چي بودند داديد خورديم مزه شان خيلي عالي بود؟ يکي شان آدرس داد که از فلان جا خريدم، کلي هم ذوق کرد که من از خودشان بدترم. خلاصه به نظرم از روزی که درسم شروع بشود اين ها يک کيسه از همان خوراکي ها هم بياورند برای من، حالا شايد کاغذ ها را هم يک جوری رد کنم برايشان رديف های ديگر

نظرات

پست‌های پرطرفدار