هفت روز هفته

روز اول. جشنواره بين المللي فيلم بريزبن يک ماهي مي شود که شروع شده. درست برعکس جشنواره ی فجر در ايران که همه چيز در ده روز جمع مي شود و خيلي ها فرصت نمي کنند که فيلم های هنری را ببينند يا اصلأ بليت گيرشان نمي آيد اينجا در فاصله ی طولاني جشنواره و نمايش فيلم ها در سينماهای روباز به همه امکان داده اند که بتوانند فيلم ها را ببينند. يک بخش مربوط به سينما و اسلام هم دارند که بيشتر از همه روی موضوع ترکيه و ايران متمرکز شده

روز دوم. مصاحبه ی بي بي سي با ماشاالله آجوداني درباره ی مشروطه واقعأ خواندني ست. مي دانيد نقطه ی عطف گفتگو در آن حرف آجوداني ست که مي گويد روشنفکران ايراني هميشه سعي کرده اند برای حرف های نو هم بهانه ی شرعي پيدا کنند. حرف جالبي ست چون اين همان چيزی ست که به آن مي گويند خودسانسوری و همه فکر مي کنند که سانسور يک اتفاق دولتي ست. درست، اما اين سانسور محتوايي نقطه ی پيدايشش خود نويسنده است. مي دانيد وقتي داشتم مصاحبه با آجوداني را مي خواندم ياد حرف های سيد حسن تقي زاده افتاده بودم که در دوران مشروطه مي گفته بايد از فرق سر تا نوک پايمان فرنگي بشود. علي الظاهر بر خلاف روشنفکران ديگر تقي زاده اعتقادش را سانسور نکرده در حالي که ديگران از بس که خواسته اند انديشه های غربي را اسلاميزه کنند تا به قول خودشان بشود آن را در جامعه تسری داد حالا رسيده ايم به جايي که در تمام شئونات زندگي مان داريم از ملغمه ی فرهنگي ای مابين ايران و غرب و اسلام استفاده مي کنيم. کار بي بي سي بسيار جالب بوده

روز سوم. پريروز با تهمينه ميلاني و فاطمه (سيمين) معتمد آريا قرار داشتم. خيلي لذت بردم که هر دو در برخورد با استراليايي ها از پس هر سؤالي برمي آمدند و خيلي خوب انگليسي حرف مي زدند. معتمد آريا که اصلأ حرفه ای و با لهجه ی درست و حسابي حرف مي زد. توی پياده رو ايستاده بوديم منتظر ماشين يکي ديگر از دوستان که با هم برويم برای يک ميهماني رسمي يک باره يک ماشين آتش نشاني آژير کشان از کنارمان رد شد. معتمد آريا گفت تا حالا سوار ماشين آتش نشاني شدی؟ گفتم نه. گفت بابام يک وقتي کاپيتان (يا يک همچه چيزی) يک گروه آتش نشان بود و من يک بار آنقدر التماس کردم که مرا ببرد توی ماشين با خودش بنشاند. بلاخره بابايش راضي مي شود و او را در يک مأموريت مي نشانند توی ماشين و آژيرکشان مي روند. مي گفت هيجان انگيزترين روز زندگي اش بوده و حالا تا آژير آتش نشاني را مي شنود ياد بچگي اش مي افتد که تمام مدت مأموريت آن روز را مثل عصا قورت داده ها نشسته بوده توی ماشين که مبادا بگويند چرا بچه را آورده ايد توی ماشين آتش نشاني

روز چهارم. مدت ها بود آهنگر درست و حسابي نديده بودم. نه از اين درب و پنجره سازها، از اين هايي که با آهن هر چيزی مي سازند از قيچي و چاقو تا گلميخ. اول هفته ی پيش يک نمايشگاه محلي برگزار شده بود توی محله مان و يک آهنگری هم آمده بود و داشت کار کردنش را نمايش مي داد. يکي دو تا قطعه که ساخت رفت قهوه جوشش را آورد و پر از آب و قهوه کرد و برد گذاشت روی کوره که از آن قديمي ها بود و با پمپ باد دستي اش دو تا پمپ زد. به نظرم سنگ هم که مي گذاشت روی کوره ای که من ديدم آب مي شد. خلاصه يک قهوه ی آهنگری هم درست کرد. داشتيم با هم حرف مي زديم ديدم يک سندان کوچک 3-4 سانتيمتری را مثل گردنبند به گردنش آويزان کرده. گفتم خودت درستش کردی؟ گفت نه دخترم درستش کرده و کادو داده به من. فکر کردم لابد همسرش هم گوشواره آهني دارد و خودش درستش کرده. آهنگر که باشي کاردستي بچه ات هم مي شود ساخت سندان

روز پنجم. ببينم اگر همين هايي که حادثه ی تاسوکي را درست کردند يا يک گروه ديگری در شمال يا جنوب ايران مي رفت و يک ارتش کوچک درست مي کرد و عکس رهبر يک کشور ديگر را هم نصب مي کرد در تشکيلات اداری اش آنوقت چه مي گفتيد؟ حزب الله لبنان همين وضعيت را دارد. ارتش درست کرده، تانک و توپ دارند و بيشتر از اين که پيرو تشکيلات سياسي لبنان باشند دنباله روی ايران هستند. جمهوری اسلامي و همه ی ما ايراني ها برای خودمان همين وضعيت را در ايران تحمل نمي کنيم و اسمشان را جدايي طلب مي گذاريم. هزار جور نمونه اش را هم داريم که با رضايت تمام به سرنگون شدن جدايي طلب ها با رضايت نگاه کرده ايم آنوقت به حزب الله که نگاه مي کنيم يادمان مي رود که اين ها اصلأ يک کشوری درست کرده اند در داخل لبنان. خوب منتظريد همسايگان لبنان بنشينند تماشا کنند؟ يک کودتای نوژه در ايران شد هنوز که هنوز است هر بار که حرفي مي شود هزار جور طعنه به ارتشي ها مي زنند که نوژه يادتان هست؟ آنوقت حزب الله لبنان يک قسمتي از کشور را گرفته و علم و کتل زده برای خودش. مي دانيد من مقايسه که مي کنم مي بينم حزب الله و تاسوکي ها مثل هم هستند. ادعايشان يک جور است. حالا اگر پاکستاني ها مثلأ بريزند تاسوکي ها را قلع و قمع کنند جمهوری اسلامي مخالفت مي کند؟ حالا يک روزی بلاخره معلوم مي شود که دليل حمايت از عرب ها در جمهوری اسلامي اين است که اصلأ عرب ها دارند حکومت ايران را اداره مي کنند. وقتي رئيس مجلس اعلای انقلاب اسلامي عراق مي شود رئيس عدليه ی ايران خوب خودتان باقي اش را بخوانيد

روز ششم. فيلم "يک شب" نيکي کريمي را در جشنواره ديدم. وقتي تهيه کننده اش مي شود عبدالله کوثری انتظار بيشتری بايد داشت از فيلمساز. البته بي انصافي نمي کنم که اين اولين فيلم نيکي کريمي ست ولي خوب بود يکي از موضوعاتي را که رخ داد در فيلم مي گرفت و همان را به سرانجام مي رساند. شمردم 9 تا داستان در فيلم رخ داد که هر کدام برای خودشان مي توانستند عمق پيدا کنند و داستان را جذاب تر کنند. امروز هم قرار است "خانه سياه است" فروغ را نمايش بدهند که از بس که کار دارم نمي توانم بروم تماشا. فيلم "گيلانه" رخشان بني اعتماد را هم ديدم با بازی معتمد آريا. خيلي خوش ساخت است، صحنه پردازی های فوق العاده ای که از مناظر شمال ايران به دست مي داد جدأ هنرمندانه بودند. دست مريزاد

و روز هفتم. سه تا از محققان ايراني يک مقاله ای در نشريه ی معتبر "نيچر" چاپ کرده اند که به موضوع تشخيص تصوير در مغز ارتباط دارد. همين که در نيچر مقاله چاپ کني کلي برای آدم اعتبار درست مي کند. به عنوان محققي که دارد در همين موضوع مغز و اعصاب کار مي کند خيلي به اين سه تا ايراني افتخار مي کنم که حالا مي شود مقاله شان را گذاشت روی سر و حلوا حلوا کرد. کاشکي قدر اين سه نفر را در ايران بدانند. مي دانيد چه رقابتي وجود دارد برای چاپ کردن مقاله در نشريات معتبر علمي دنيا آن هم در اندازه های نيچر؟ مي گويند يکي مرد جنگي به از صد سوار حالا حکايت اين هاست

نظرات

پست‌های پرطرفدار