اصول يا بنياد
من البته برای اين حرفم هيچ سند علمي ندارم برای همين هم مي شود به اين حرف ايراد گرفت يا به اون انتقاد کرد
حرفم اين است که بنيادگرايي اتفاقأ وقتي از آدم های تحصيلکرده انتشار پيدا مي کند به مراتب خطرناک تر است. البته يک اسم اين جور بنيادگرايي گاهي مي شود اصول ولي خيلي به نظر من فرقي بين بنياد گرايي و اصول گرايي در بين جامعه ی با سواد نيست
شايد هم بايد ريشه های بنيادگرايي در بين ما مردم عادی را در با سوادهايمان سراغ گرفت که الگوهايي که به ما مي دهند هميشه متعصبانه ست و فرصت تجديد نظر را از خودشان و بعد ما دريغ مي کند. اين را که مي گويم حداقل به طور شخصي اش را تجربه کرده ام
يک آقای دبير ادبياتي در بين بستگان يکي از دوستانم بود که ماها خيلي به او ارادت داشتيم. هم نسبت به ما طبيعتأ و هم نسبت به خيلي های ديگری که بعدها ديدم باسوادتر بود. شعر و داستان و اين ها هم به مقتضای تحصيلاتش خيلي مي دانست و خلاصه نعمتي بود همنشيني با او. دست بر قضا ظاهرأ در بين همان فاميل يک درگيری يا سوء تفاهمي رخ داده بود و به اين آقای دبير برخورده بود. يک مدتي ما او را نتوانستيم ببينيم و بعد معلوم شد به خاطر همان مسئله بوده. بعدها از همان دوستم شنيديم که يک باره اين آدم متواضع تبديل شده بود به يک موجودی که حرف روزانه اش هم با فحش و اهانت همراه بود. خيلي بعد خودمان هم تحربه اش کرديم که اصلأ نمي شد با او يک کلمه حرف زد. هر نظرب که مي داديم درباره ی هر چيزی و مثل هميشه انتظار راهنمايي داشتيم با سيلي از حرف های نامربوط روبرو مي شديم که اصلأ پشيمانمان مي کرد از حرف زدن
داستان همنشيني ما چند تا دوست با آن آقای دبير وقتي تمام شد که يک روزی آن دوستم آمد و گفت فلاني را برده اند زندان. خشک مان زد. ظاهرأ يک جايي از همين درگيری های لفظي داشته و طرفش هم اصلأ آدم دعوا و مرافعه بوده و خلاصه زده اند به توپ هم. کار کشيده شده به کلانتری و فاميل آقای دبير که بايد قاعدتأ طرف فاميل شان را مي گرفتند رفته اند طرف آن يکي را گرفته بودند و خودشان هم شاکي که اين به همه توهين مي کند . آقا را نگه داشته بودند در کلانتری
حالا حکايت اين جور بنيادگرايي هايي ست که اسمشان مثلأ اصول يا هر چيز ديگری ست ولي طرف مربوطه آنقدر دور خودش مي پيچد که يک وقت مي بيند اصلأ تبديل شده به ماشين توهين پراکني و توليد نفرت
حرفم اين است که بنيادگرايي اتفاقأ وقتي از آدم های تحصيلکرده انتشار پيدا مي کند به مراتب خطرناک تر است. البته يک اسم اين جور بنيادگرايي گاهي مي شود اصول ولي خيلي به نظر من فرقي بين بنياد گرايي و اصول گرايي در بين جامعه ی با سواد نيست
شايد هم بايد ريشه های بنيادگرايي در بين ما مردم عادی را در با سوادهايمان سراغ گرفت که الگوهايي که به ما مي دهند هميشه متعصبانه ست و فرصت تجديد نظر را از خودشان و بعد ما دريغ مي کند. اين را که مي گويم حداقل به طور شخصي اش را تجربه کرده ام
يک آقای دبير ادبياتي در بين بستگان يکي از دوستانم بود که ماها خيلي به او ارادت داشتيم. هم نسبت به ما طبيعتأ و هم نسبت به خيلي های ديگری که بعدها ديدم باسوادتر بود. شعر و داستان و اين ها هم به مقتضای تحصيلاتش خيلي مي دانست و خلاصه نعمتي بود همنشيني با او. دست بر قضا ظاهرأ در بين همان فاميل يک درگيری يا سوء تفاهمي رخ داده بود و به اين آقای دبير برخورده بود. يک مدتي ما او را نتوانستيم ببينيم و بعد معلوم شد به خاطر همان مسئله بوده. بعدها از همان دوستم شنيديم که يک باره اين آدم متواضع تبديل شده بود به يک موجودی که حرف روزانه اش هم با فحش و اهانت همراه بود. خيلي بعد خودمان هم تحربه اش کرديم که اصلأ نمي شد با او يک کلمه حرف زد. هر نظرب که مي داديم درباره ی هر چيزی و مثل هميشه انتظار راهنمايي داشتيم با سيلي از حرف های نامربوط روبرو مي شديم که اصلأ پشيمانمان مي کرد از حرف زدن
داستان همنشيني ما چند تا دوست با آن آقای دبير وقتي تمام شد که يک روزی آن دوستم آمد و گفت فلاني را برده اند زندان. خشک مان زد. ظاهرأ يک جايي از همين درگيری های لفظي داشته و طرفش هم اصلأ آدم دعوا و مرافعه بوده و خلاصه زده اند به توپ هم. کار کشيده شده به کلانتری و فاميل آقای دبير که بايد قاعدتأ طرف فاميل شان را مي گرفتند رفته اند طرف آن يکي را گرفته بودند و خودشان هم شاکي که اين به همه توهين مي کند . آقا را نگه داشته بودند در کلانتری
حالا حکايت اين جور بنيادگرايي هايي ست که اسمشان مثلأ اصول يا هر چيز ديگری ست ولي طرف مربوطه آنقدر دور خودش مي پيچد که يک وقت مي بيند اصلأ تبديل شده به ماشين توهين پراکني و توليد نفرت
نظرات