عکاس‌ها

اين نوشته را فقط از قلم يک آدم معمولي بخوانيد که مثل همه‌ی آدم‌های معمولي ديگر ممکن است دوستاني داشته باشد که در يک کاری استادند و از تخصص‌شان چيزی به آن دوست نرسيده الا نگاه دقيق‌تر. نمي‌دانم دقيقأ چند سال پيش اما فکر مي‌کنم همان حدود‌هايي که روزنامه‌ی نشاط در‌مي‌آمد عکس‌های حسن سربخشيان خيلي معروف شد. البته منصفانه‌اش هم اين است که بگو‌يم عکس‌های حسن اصلأ سبک ويژه‌ای داشتند و دارند (البته من با حسن فقط چند باری در تحريريه‌ي روزنامه نشاط گپ زديم). کلي از مفاهيم سياسي را مي‌شود در عکس‌های سربخشيان پيدا کرد بخصوص آن عکس‌هايي مثلأ از دو سه لايه دورتر به سوژه نگاه مي‌کنند
طبيعي‌ست که مثل هر کار ديگری خيلي ها دنباله‌رو مي‌شوند که بعدها از شاگردی کردن برسند به اينکه خودشان هم استاد بشوند. با اين حال گرفتاری اصلي در اين است، البته به نظر من، که آن آدم‌هايي که قرار است کار عکاسان را چاپ کنند به عکاس‌های جوان کمي سخت نمي‌گيرند که از يک جايي به بعد يک تغييراتي در سبک خودشان بدهند. يکباره مي‌بينيد همه دارند مثل هم عکاسي مي‌کنند. مثلأ اگر يک گلدان هم يک جايي گذاشته‌اند با دو تا گل و چهار تا شاخه‌ي اضافي مي‌روند از لای شاخه‌ها عکس سوژه‌شان را مي‌گيرند که اصلأ ربطي به موضوع کار هم ندارد
البته من تخصصي در اين کار ندارم اما بلاخره اين عکس‌های روزنامه‌ها قرار است برای آدم‌های معمولي مثل من هم قابل استفاده باشد وگرنه جايشان در نمايشگاه‌های تخصصي بايد باشد که شايد گذر آدم‌های غير متخصص به اين نمايشگاه‌ها یه سال و ماه برسد. منظورم اين است که اگر قرار باشد شاگردان و علاقمندان حسن سربخشيان مدام از سبک او استفاده کنند نه تنها ارزش کارهای حسن را هم از بين مي‌برند و اين به نفع هيچکس نيست بلکه خودشان هم دست آخر هميشه نفر دوم مي مانند. بماند که گله‌اش را بايد از سردبيران روزنامه‌ها هم کرد که گاهي فرقي بين دوغ و دوشاب نمي‌گذارند و به جای تشويق عکاسان جوان به انجام دادن کارهای نو دائمأ يک سليقه را به عنوان مبنای کارشان مي‌گيرند و همين باعث مي‌شود که عکاس‌های جوان هم از همين يک روش برای ثبت تصاويرشان استفاده کنند
آن موقعي که صبح امروز درمي‌آمد دبير سرويس عکاسي‌اش برای مدتي در اوايل کار به‌ عهده‌ی محسن راستاني بود که هم همشهری هستيم (خرمشهری) و هم دوست خانوادگي قديمي. کلي با اهل سردبيری سر و کله مي‌زد که به قول خودش بين عکاس‌های صاحب سبک و تشويق‌ جوانترها فرق بگذارند. از قرار به نتيجه نرسيد و از روزنامه آمد بيرون
خلاصه يک روز مثل هميشه که در صبح امروز بودم رفتم ديدم محسن خداحافظي کرده و رفته. بعدها خودش مي گفت که ديگر طاقتش را نداشته که ببيند حتي روزنامه‌هايي که آدم‌های معروف مطبوعاتي هم راهشان مي‌اندازند به موضوع عکس که مي‌رسند اين همه ناشيانه برخورد کنند. من که آمدم استراليا جند باری محسن راستاني زنگ زد و گفت با رضا ميرکريمي دارد کار مي کند برای عکاسي از فيلم "اينجا چراغي روشن است" و بعد هم مجموعه‌ي عکس‌های همان فيلم را برايم فرستاد. فوق‌العاده زيبا عکاسي کرده. کاش يک راهي پيدا کنم برای نمايش دادن عکس‌های چند تا از عکاس‌های خوب ايران در استراليا
چند روز پيش داشتم عکس‌های آرش عاشوری‌نيا را مي‌ديدم چشمم افتاد به عکس محسن و بعد هم که داستان آن عکسي که کلي گله و گله‌گذاری شد برايش را مي‌خواندم که آرش هم در موردش نوشته بود، ديدم هنوز بايد مشکل عکاسان را از چشم سردبيران ديد. اين هم عکس محسن راستاني اهل خرمشهر که خيلي هم اينبار خندان است از سايت کسوف
آخرش هم اين که حسن سربخشيان در حياط روزنامه نشاط يک عکسي از من گرفت که جزو بهترين عکس‌هايي ست که داشته‌ام، تا مدت‌ها برای هر مطلبي که مي ‌نوشتم و برايش از من عکس مي‌خواستند همان عکس را مي‌دادم از بس که درست و حسابي بود‌

نظرات

پست‌های پرطرفدار