بارکد
امروز يک پسری توی اتوبوس بود و تقريبأ اواخر مسير آمد نشست روی صندلي جلويي. پشت گردنش را داده بود خالکوبي کرده بودند، تصوير يک "بارکد". عکسش را گرفتم که ميبينيد
اين نقش و نگار خالکوبيهای عجيب و غريب هميشه برای من جالب بوده. بدن خودشان است و هر کاری که دوست دارند با آن ميکنند
يادتان هست يک خانم باردار برای آگهيهای روی شکمش هم تبليغ کرده بود؟ تا به حال چند تایشان را اين جا ديدهام. البته خالکوبيهايي اينطوری بيشتر برچسب هستند و براحتي ميشود شستشان ولي اصل داستان که آدمها مالک تن و بدن خودشان هستند از آن موضوعاتيست که تا به حال در ضمرهی حق مردم شمرده ميشده و در خيلي از جاها مثل کشور خودمان هم اين ديگران هستند که تعيين ميکنند تن و بدن ما چقدرش به اختيار خودمان است و چقدرش مردميست و چقدرش دولتي يا به عبارت دينياش مربوط است به اشرف مخلوقات عالم، که معلوم نيست صاحب بدبختش بايد چه کسي را ببيند که از اين خلعت پادشاهي نجات پيدا کند و گاهي به اختيار خودش خلعتش را برنزه کند
تازه بخش خندهدار داستان در اين جا اين است که مراکز بهداشتي در استراليا دائم تبليغ ميکنند که بيائيد اين قبای تنتان را معاينه کنيم که مبادا از زور برنزه کردنش سرطان گرفته باشيد، يا اين حلقههايي که به گوش و دماغ و زبانتان آويزان کردهايد يک وقت چرک نکنند و همهی اينها را ميگويند اما کسي جرأت ندارد بگويد چرا اين کارها را با خودتان ميکنيد
نميدانم بايد دعا کنيم که اين اختيار خلعت اشرفيت عالم خلقت را در ايران بدهند دست خودمان که حالا که مدتهاست دارند از آن قايق درست ميکنند اقلأ خودمان قايقشان را سوراخ کنيم، يا دعا کنيم اين بزرگواراني که خلعت مردم را زورکي دستشان امانت گرفتهاند يک مدتي بيايند بيرون از ايران ببينند آن طرف دنيا را که سکانش را به زور گرفتهاند اين طرفش مردم دارند با توکلت علي الله ميرانند
حالا فعلأ اين بارکد را ببينيد که امروز فکریام کرده که آدم برود بارکد بزند پشت گردنش اما بعد معلوم بشود بارکدش مربوط بوده به يک قطعهی گمشده از فلان موزهی معروف. ديگه خر بيار و باقالي بار کن
اين نقش و نگار خالکوبيهای عجيب و غريب هميشه برای من جالب بوده. بدن خودشان است و هر کاری که دوست دارند با آن ميکنند
يادتان هست يک خانم باردار برای آگهيهای روی شکمش هم تبليغ کرده بود؟ تا به حال چند تایشان را اين جا ديدهام. البته خالکوبيهايي اينطوری بيشتر برچسب هستند و براحتي ميشود شستشان ولي اصل داستان که آدمها مالک تن و بدن خودشان هستند از آن موضوعاتيست که تا به حال در ضمرهی حق مردم شمرده ميشده و در خيلي از جاها مثل کشور خودمان هم اين ديگران هستند که تعيين ميکنند تن و بدن ما چقدرش به اختيار خودمان است و چقدرش مردميست و چقدرش دولتي يا به عبارت دينياش مربوط است به اشرف مخلوقات عالم، که معلوم نيست صاحب بدبختش بايد چه کسي را ببيند که از اين خلعت پادشاهي نجات پيدا کند و گاهي به اختيار خودش خلعتش را برنزه کند
تازه بخش خندهدار داستان در اين جا اين است که مراکز بهداشتي در استراليا دائم تبليغ ميکنند که بيائيد اين قبای تنتان را معاينه کنيم که مبادا از زور برنزه کردنش سرطان گرفته باشيد، يا اين حلقههايي که به گوش و دماغ و زبانتان آويزان کردهايد يک وقت چرک نکنند و همهی اينها را ميگويند اما کسي جرأت ندارد بگويد چرا اين کارها را با خودتان ميکنيد
نميدانم بايد دعا کنيم که اين اختيار خلعت اشرفيت عالم خلقت را در ايران بدهند دست خودمان که حالا که مدتهاست دارند از آن قايق درست ميکنند اقلأ خودمان قايقشان را سوراخ کنيم، يا دعا کنيم اين بزرگواراني که خلعت مردم را زورکي دستشان امانت گرفتهاند يک مدتي بيايند بيرون از ايران ببينند آن طرف دنيا را که سکانش را به زور گرفتهاند اين طرفش مردم دارند با توکلت علي الله ميرانند
حالا فعلأ اين بارکد را ببينيد که امروز فکریام کرده که آدم برود بارکد بزند پشت گردنش اما بعد معلوم بشود بارکدش مربوط بوده به يک قطعهی گمشده از فلان موزهی معروف. ديگه خر بيار و باقالي بار کن
نظرات