تحزب و پول
نوشته ی الپر درباره ی کانديداتوری برای دبيرکلي حزب مشارکت و بعد جنبه های اقتصادی تحزب در ايران خيلي جالب است. البته من همه ی نوشته و کدهای اقتصادی اش را مثل اين که: "سران مشارکت البته پیش وجدان خود آسودهخاطرند که آلوده هیچ کار مالی نشدهاند که مبادا شائبه فساد داشته باشد و اگر پول ندارند لااقل پاک هستند؛ که این هم انصافا حرفی درست و تحسینبرانگیز است" مي گذارم به حساب ويژگي های نگاه الپر و نه واقعيت های بيروني. البته هرگز هم بدون ادله نمي خواهم به کسي انگ بزنم. اصلأ حرفم يک چيز ديگری ست
مي دانيد فکر مي کنم چطور ممکن است تحزب را در ايران هم مفيد دانست و هم به مردم توصيه اش کرد و هم برايش پول فراهم کرد؟ انگار جمع اضداد است. خوب يک بخشي از گرفتاری مربوط به فاصله ی هميشگي دولت و ارکان حکومت با مردم است که تقريبأ هم هميشه بدنام بوده اند و اگر آدم خوشنامي هم آمده و دولت را در دست گرفته تمام خوشنامي در خود آن آدم خلاصه شده و دولت و حکومت باز هم بدنام مانده اند. اين را مي شود از يک مسير ديگری هم ديد. مثلأ هنوز که هنوز است آمارگيری در ايران به سختي صورت مي گيرد چون بسياری از مردم فکر مي کنند هر اطلاعي از زندگي شان که به مأمور آمار گيری بدهند ممکن است بعدأ آن ها را به گرفتاری بيندازد. اگر بعضي گزارش های مؤسسه تحقيقات اجتماعي پيش از انقلاب يا گزارش های سازمان برنامه و بودجه سابق را بخوانيد متوجه مي شويد چقدر موضوع پيچيده است. گاهي حتي آدم های هوادار يا طرفدار يک حزب هم مورد غضب مردم واقع شده اند که چرا از چيزی دفاع مي کنيد که قابل دفاع نيست؟
حالا چطور مي شود يک حزب را در کشوری که ذهنيت اصلي مردمش بر بدنام بودن دايره ی حکومتي هاست از آب و گل درآورد که تازه بتوانند با رأی دهندگان حرف بزنند؟ من هيچ حرف علمي ندارم يعني جايي نخوانده ام که چطور مي شود اين مشکل را حل کرد اما حدس مي زنم که اهل يک حزب اول از همه بايد منش خودشان را در دفاع از سرمايه روشن کنند يعني مثلأ بگويند از نظر ما آدم پولدار آدم بدی نيست ولو که در خط ما هم نباشد و ايضأ مخالف مان هم باشد. حدس مي زنم امنيت ذهني ايجاد کردن برای آدم ها بيشتر کاربرد دارد تا اين که مثلأ يک حزب برود روزنامه تأسيس کند و بعد برای گذران امور کارکنان روزنامه اش مرتب نرخ را ببرد بالا و هر بار هم برای اين کار يک يادداشت در صفحه ی اولش بنويسد که بله ما نياز به اين افزايش قيمت داشتيم
به عبارت ديگر حزب بايد بتواند مردم را در حالي که ثروت دارند حامي خودش کند و اين درست برعکس روشي ست که تا به حال در ايران انجام مي شده. مثلأ دولت که منابع دست اول مالي را در دست خودش دارد به خودش و به سازمان های حکومتي اجازه مي دهد شب عيد يا قبل از شروع مدارس بيايند و با گريه وزاری از مردم پول بگيرند برای کتاب و دفتر آدم های تهيدست، مرتب هم عکس کودکان ژوليده را پخش مي کند از رسانه ها و در و ديوار. مردمي که مي روند و کمک مي کنند اول از همه به دولت بد و بيراه مي گويند که چرا نمي تواند سيستم را کنترل کند که کسي اجحاف نکند به مردم و دوم باز هم بد و بيراه مي گويند که پس اين پول نفت و فلان و بيسار کجا مي رود که حالا ما بايد پول بدهيم برای زندگي امثال خودمان. اين تصوير را بگذاريد در کنار اين حرمت گذاری به سرمايه و آدم پولدار که باعث مي شود آدمي مثل بيل گيتس يک باره زندگي اقتصادی اش را عوض کند و پول فراوان بريزد به صندوق های کمک به توسعه اجتماعي در سراسر دنيا
حزب راه انداختن جدا از داستان جدال برای قدرت يک داستان ديگرش، به نظر من، اين است که بايد توانست نگاه مردم را به سرمايه تغيير داد تا مردم با رغبت حاضر بشوند در جنگ قدرت بيايند از حزب مورد علاقه شان حمايت کنند. خيلي داستان طولاني مي شود اما يک مثال مي زنم که ببينيد چقدر ممکن بود جامعه نگاهش عوض بشود به موضوع سرمايه. آن وقتي که شهرام جزايری را گرفتند به مناسبت دعواهای جناحي از يکي از اهل اقتصاد شنيدم که کلي از مردم حتي عادی هم رفته بودند حساب های بانکي معمولي شان را بسته بودند يا طلا خريده بودند، آن سرمايه های بزرگ هم که اصلأ راهشان را کج کردند به خارج از کشور. هيچ کس از اهل سياست حاضر نشد از جزايری حمايت کند در حالي که آن آدمي که از بستني فروختن رسيده بوده به کارخانه داری اصلأ مستحق جايزه گرفتن بوده. فکرش را بکنيد چقدر آدم هايي رفتند پول شان را از بانک درآوردند که اصلأ سر تا ته پول شان برای يک جايزه ی قرض الحسنه بوده. حالا کدام حزبي مي تواند به اين آدم های معمولي بگويد ما از پول شما حمايت مي کنيم يا پولدار شدن چيز بدی نيست؟ نتيجه اش مي شود اين که احزاب بند ناف تغذيه شان مي افتد دست دولت يا اگر نخواهند آنوقت بايد مانور بدهند که ما پول نداريم اما آدم های سالم و پاکي هستيم آن هم توضيح برای مردمي که هميشه تمام حکومت را آلوده دانسته اند
مي دانيد فکر مي کنم چطور ممکن است تحزب را در ايران هم مفيد دانست و هم به مردم توصيه اش کرد و هم برايش پول فراهم کرد؟ انگار جمع اضداد است. خوب يک بخشي از گرفتاری مربوط به فاصله ی هميشگي دولت و ارکان حکومت با مردم است که تقريبأ هم هميشه بدنام بوده اند و اگر آدم خوشنامي هم آمده و دولت را در دست گرفته تمام خوشنامي در خود آن آدم خلاصه شده و دولت و حکومت باز هم بدنام مانده اند. اين را مي شود از يک مسير ديگری هم ديد. مثلأ هنوز که هنوز است آمارگيری در ايران به سختي صورت مي گيرد چون بسياری از مردم فکر مي کنند هر اطلاعي از زندگي شان که به مأمور آمار گيری بدهند ممکن است بعدأ آن ها را به گرفتاری بيندازد. اگر بعضي گزارش های مؤسسه تحقيقات اجتماعي پيش از انقلاب يا گزارش های سازمان برنامه و بودجه سابق را بخوانيد متوجه مي شويد چقدر موضوع پيچيده است. گاهي حتي آدم های هوادار يا طرفدار يک حزب هم مورد غضب مردم واقع شده اند که چرا از چيزی دفاع مي کنيد که قابل دفاع نيست؟
حالا چطور مي شود يک حزب را در کشوری که ذهنيت اصلي مردمش بر بدنام بودن دايره ی حکومتي هاست از آب و گل درآورد که تازه بتوانند با رأی دهندگان حرف بزنند؟ من هيچ حرف علمي ندارم يعني جايي نخوانده ام که چطور مي شود اين مشکل را حل کرد اما حدس مي زنم که اهل يک حزب اول از همه بايد منش خودشان را در دفاع از سرمايه روشن کنند يعني مثلأ بگويند از نظر ما آدم پولدار آدم بدی نيست ولو که در خط ما هم نباشد و ايضأ مخالف مان هم باشد. حدس مي زنم امنيت ذهني ايجاد کردن برای آدم ها بيشتر کاربرد دارد تا اين که مثلأ يک حزب برود روزنامه تأسيس کند و بعد برای گذران امور کارکنان روزنامه اش مرتب نرخ را ببرد بالا و هر بار هم برای اين کار يک يادداشت در صفحه ی اولش بنويسد که بله ما نياز به اين افزايش قيمت داشتيم
به عبارت ديگر حزب بايد بتواند مردم را در حالي که ثروت دارند حامي خودش کند و اين درست برعکس روشي ست که تا به حال در ايران انجام مي شده. مثلأ دولت که منابع دست اول مالي را در دست خودش دارد به خودش و به سازمان های حکومتي اجازه مي دهد شب عيد يا قبل از شروع مدارس بيايند و با گريه وزاری از مردم پول بگيرند برای کتاب و دفتر آدم های تهيدست، مرتب هم عکس کودکان ژوليده را پخش مي کند از رسانه ها و در و ديوار. مردمي که مي روند و کمک مي کنند اول از همه به دولت بد و بيراه مي گويند که چرا نمي تواند سيستم را کنترل کند که کسي اجحاف نکند به مردم و دوم باز هم بد و بيراه مي گويند که پس اين پول نفت و فلان و بيسار کجا مي رود که حالا ما بايد پول بدهيم برای زندگي امثال خودمان. اين تصوير را بگذاريد در کنار اين حرمت گذاری به سرمايه و آدم پولدار که باعث مي شود آدمي مثل بيل گيتس يک باره زندگي اقتصادی اش را عوض کند و پول فراوان بريزد به صندوق های کمک به توسعه اجتماعي در سراسر دنيا
حزب راه انداختن جدا از داستان جدال برای قدرت يک داستان ديگرش، به نظر من، اين است که بايد توانست نگاه مردم را به سرمايه تغيير داد تا مردم با رغبت حاضر بشوند در جنگ قدرت بيايند از حزب مورد علاقه شان حمايت کنند. خيلي داستان طولاني مي شود اما يک مثال مي زنم که ببينيد چقدر ممکن بود جامعه نگاهش عوض بشود به موضوع سرمايه. آن وقتي که شهرام جزايری را گرفتند به مناسبت دعواهای جناحي از يکي از اهل اقتصاد شنيدم که کلي از مردم حتي عادی هم رفته بودند حساب های بانکي معمولي شان را بسته بودند يا طلا خريده بودند، آن سرمايه های بزرگ هم که اصلأ راهشان را کج کردند به خارج از کشور. هيچ کس از اهل سياست حاضر نشد از جزايری حمايت کند در حالي که آن آدمي که از بستني فروختن رسيده بوده به کارخانه داری اصلأ مستحق جايزه گرفتن بوده. فکرش را بکنيد چقدر آدم هايي رفتند پول شان را از بانک درآوردند که اصلأ سر تا ته پول شان برای يک جايزه ی قرض الحسنه بوده. حالا کدام حزبي مي تواند به اين آدم های معمولي بگويد ما از پول شما حمايت مي کنيم يا پولدار شدن چيز بدی نيست؟ نتيجه اش مي شود اين که احزاب بند ناف تغذيه شان مي افتد دست دولت يا اگر نخواهند آنوقت بايد مانور بدهند که ما پول نداريم اما آدم های سالم و پاکي هستيم آن هم توضيح برای مردمي که هميشه تمام حکومت را آلوده دانسته اند
نظرات