بفرمائيد، اين هم وطن
مدت کوتاهي قبل از انقلاب يکي از شناگران تيم خوزستان که با هم در تيم استان بوديم (عکسمان هم اين جاست) به دليل انتقال پدرش از آبادان به تهران مجبور شد برود تهران. مابين خوزستاني ها از قديم، و البته متأسفانه هنوز، "تهراني شدن" بدترين لقبي است که به يک آدم مي دادند و مي دهند. کمي تغيير لهجه، تفاوت لباس، حتي تغيير ذائقه و گاهي چيزهای مسخره ی ديگر مي تواند هر آدمي را به ملقب به "تهراني شده" کند و کلي برای آن آدم دردسر اجتماعي بتراشد. آن دوست بيچاره سال اول را درهمان تهران با يکي از تيم های تهراني تمرين کرد اما برای اجتناب از "تهراني شدن" آمد با تيم خوزستان مسابقه داد. ولي سال بعد در تهران با او ترشرويي کردند که تو اين جا با ما تمرين مي کني و فوت و فن کار ما را مي بيني بعد مي روی برای آن ها مسابقه مي دهي. درست هم مي گفتند. آمد و سال بعد را با تهراني ها مسابقه داد. تقريبأ بعد از آن برايش ممکن نبود پايش را بگذارد در هيچ استاديومي در خوزستان از بس که هر جا مي شد شنيد که "فلاني تهراني شده". سال سوم اصلأ مسابقه نداد و رفت که رفت که رفت. تبديل شد به يک متخصص در رشته ی پزشکي ولي در اسپانيا. من هم اند خوزستانم، خيلي هم افتخار مي کنم که هنوز با لهجه ی خرمشهری ام حرف مي زنم، اما دليلي نمي بينم هر چرندی را قبول کنم. مگر مي شود؟ اما هنوز هم ميان خوزستاني های متعصب، و نه بد، آن موضوع "تهراني شدن" کاملأ پابرجاست و قدرتنمايي مي کند. برويد يک مسابقه ی فوتبال حتي گل کوچک را در خوزستان ببينيد تا متوجه بشويد چه مي گويم
فرماندار بزگترين ايالت امريکا، کاليفرنيا، آرنولد شوارتزنگر سوئيسي الاصل است. رئيس سابق بانک جهاني که طبق موافقت بين المللي بايد امريکايي باشد پل ولفوويتز استراليايي الاصل بود. رئيس جمهور سابق پرو آلبرتو فوجيموری ژاپني الاصل بود. رئيس انجمن جراحان استراليا يک هندی الاصل است. رئيس قوه قضائيه ايران محمود هاشمي شاهرودی است که رئيس مجلس اعلای انقلاب اسلامي عراق بود. کانديد اولين دوره ی رياست جمهوری ايران جلال الدين فارسي افغاني الاصل بود. نماينده ی مجلس هلند فرح کريمي ايراني الاصل است. رئيس جمهور اسرائيل موشه کاتساو ايراني الاصل است. اصلأ اين وطن پرستي کجاست؟ واقعأ وقتي در دارفور و روآندا نسل کشي مي کنند انتظار داريد از سربازاني که از طرف کشورهای مختلف مي روند برای حائل شدن ميان طرفين جنگ بپرسند اگر در اروپا زندگي مي کني اما نبايد مثلأ اصل و نسبي که داری به افريقا برگردد. در بين افراد ارتش امريکا در حمله به عراق صدها عراقي هم بودند که بعد از سال ها مي رفتند به عراق تا هم ماموريتشان را انجام بدهند و هم خانواده شان را ببينند. همه س اين هايي که دو هفته پيش در امريکا و برای دريافت ويزای اقامت دائم تظاهرات مي کردند روی پلاکاردشان نوشته بودند ما امريکايي هستيم. در فرانسه نسل دوم مهاجران معترضند که چرا با ما مثل غريبه ها رفتار مي کنيد؟ مگر جمهوری اسلامي به اسم مسلمانيت سال ها نيست که از فلسطيني ها و حزب الله لبنان حمايت مادی و معنوی مي کند؟ در همين سفرهای استاني احمدی نژاد روی يک پلاکارد نوشته بودند به ما هم مثل فلسطيني ها کمک کنيد. اين وطن پرستي اصلأ چيست در دنيای امروز؟ اگر اين همه غليظ برايش برافروخته مي شويم پس چرا به دليل شهروندی افتخاری فلورانس ايتاليا برای اکبر گنجي شاخ و شانه نمي کشيم؟
واقعأ ما وطن پرستيم؟ پس بايد حقوق ديگران را هم در وطنشان و حتي بيرون از آن رعايت کنيم. يعني کتاب افست شده ای که قيمت اصلي اش هزار دلار است با دويست تومان نخريم. از سي دی قفل شکسته ای که حقوق قانوني اش در کشور ديگری و برای مالکيت يک آدم ديگری ثبت شده استفاده نکنيم. سوار پيکان آر دی نشويم که بدنه اش را از يک جای ديگری کش رفته اند. از روی نقشه های عبدالقديرخان که از اروپايي ها دزديده تاسيسات اتمي را سامان ندهيم. وطن همين نيست که رگ گردنمان کلفت بشود هر جا که دلمان خواست و مابقي را چشم بسته و زير سبيلي رد کنيم. التزام به وطن پرستي که به حرف نيست. مي خواهيد بشمارم به اندازه ی عقل معمولي خودم ببينيد ما چقدر وطن پرستي مان آبکي ست؟
همين هايي که آدم مي فرستند روآندا و بوسني تا آدمکشي را کاهش بدهند از ماليات مردمشان است که چنين مي کنند، ماليانشان مي رود برای برنامه های فضايي، برای ماهواره فرستادن به هوا، برای موبايل من و شما. ما هم ماليات مردم مان مي رود برای ساختمان اجلاس سران اسلامي که تا باران مي آيد سقفش چکه مي کند. ماليات مان مي رود برای همان که عمادالدين باقي حساب کرده بود غذای هر زنداني چقدر بايد گوشت داشته باشد و هيچ ندارد جز چند دانه لوبيا و دو ليوان آب رنگي. اصلأ اين وطني که از آن حرف مي زنيم کجاست؟ بيرون از اين کره ی زمين است؟ هوای تهران از وطن پرستي ما که تند و تند خودرو بي استاندارد مي فرستيم به خيابان ها آلوده است آنوقت ژاپني ها مي آيند درستش کنند، تا مي گويند خودرو توليد نکنيد آلودگي کم مي شود يک باره وطن پرستي مان غليان مي کند که خودرو ملي مي خواهيم. خودمان مي زنيم و خودمان مي رقصيم و به جای آواز خواندن نعره مي کشيم و ناسزا مي گوئيم. واقعأ ما کجای کارهايمان به وطن پرستي شبيه است؟ برويد ساحل آلوده به نفت کيش را ببينيد که از آن اسکله های غير قانوني به چنان وضعي افتاده اند، فيلم مستند ماني ميرصادقي را ببينيد درباره ی جزاير مرجاني آن جا، آنوقت قضاوت کنيد. شوخي نکنيد! ما هر چه هستيم اما وطن پرستي و اين ها در کارمان نيست. حقيقتش نديده ام اين روزها کسي از باب وطن پرستي بگويد چرا روی راديوهای موج کوتاهي که از ايران پخش مي شوند (و صدايش را روی اف ام هم مي شود شنيد) به تمام زبان های مرده و زنده و نيمه مرده ی دنيا برنامه پخش مي کنند؟ راديوی اف ام خانه تان را بپيچانيد گاهي اوقات ببينيد ما هم داريم همان کارها را مي کنيم منتها خبر نداريم. سه نمونه از وطن پرستي را مي گويم و تمام مي کنم نوشته ام را. اين پارک پرديسان را ديده ايد که؟ اگر آن رئيس سابقش را ديديد از او بپرسيد چه کسي از آن انتحاری ها قرار بود با شراکت چه کسي در آن جا يک هتل بسازد؟ از رئيس سازمان محيط زيست دوره ی رفسنجاني بپرسيد آن تويوتاهای سفيد را چه کساني داده بودند در ازای شکار هوبره در حوالي يزد؟ از آقای دکتر معين بپرسيد آن حضرت آقايي که در دوره ی وزارت شما (و صد البته نه به دستور شما) از طرف سازمان پژوهش های علمي و صنعتي ايران برای دوره ی يک ساله بورس شده بود که برود در دانشگاه ... مالزی (و من در دفتر کارش در همان مالزی کلي با او گپ زدم - جهت اين که نگوئيد از کجا مي دانم) چرا فارسي بلد نبود حرف بزند؟ بفرمائيد، اين هم وطن. من خيلي افتخار مي کنم که يکي از دوستانم دارد داد مي زند وطن، اما گاهي ممکن است دوباره آن داستان "ها! تهراني شدی" را هم برای ديگران درست کنيم. بروند که بروند که بروند
مدت کوتاهي قبل از انقلاب يکي از شناگران تيم خوزستان که با هم در تيم استان بوديم (عکسمان هم اين جاست) به دليل انتقال پدرش از آبادان به تهران مجبور شد برود تهران. مابين خوزستاني ها از قديم، و البته متأسفانه هنوز، "تهراني شدن" بدترين لقبي است که به يک آدم مي دادند و مي دهند. کمي تغيير لهجه، تفاوت لباس، حتي تغيير ذائقه و گاهي چيزهای مسخره ی ديگر مي تواند هر آدمي را به ملقب به "تهراني شده" کند و کلي برای آن آدم دردسر اجتماعي بتراشد. آن دوست بيچاره سال اول را درهمان تهران با يکي از تيم های تهراني تمرين کرد اما برای اجتناب از "تهراني شدن" آمد با تيم خوزستان مسابقه داد. ولي سال بعد در تهران با او ترشرويي کردند که تو اين جا با ما تمرين مي کني و فوت و فن کار ما را مي بيني بعد مي روی برای آن ها مسابقه مي دهي. درست هم مي گفتند. آمد و سال بعد را با تهراني ها مسابقه داد. تقريبأ بعد از آن برايش ممکن نبود پايش را بگذارد در هيچ استاديومي در خوزستان از بس که هر جا مي شد شنيد که "فلاني تهراني شده". سال سوم اصلأ مسابقه نداد و رفت که رفت که رفت. تبديل شد به يک متخصص در رشته ی پزشکي ولي در اسپانيا. من هم اند خوزستانم، خيلي هم افتخار مي کنم که هنوز با لهجه ی خرمشهری ام حرف مي زنم، اما دليلي نمي بينم هر چرندی را قبول کنم. مگر مي شود؟ اما هنوز هم ميان خوزستاني های متعصب، و نه بد، آن موضوع "تهراني شدن" کاملأ پابرجاست و قدرتنمايي مي کند. برويد يک مسابقه ی فوتبال حتي گل کوچک را در خوزستان ببينيد تا متوجه بشويد چه مي گويم
فرماندار بزگترين ايالت امريکا، کاليفرنيا، آرنولد شوارتزنگر سوئيسي الاصل است. رئيس سابق بانک جهاني که طبق موافقت بين المللي بايد امريکايي باشد پل ولفوويتز استراليايي الاصل بود. رئيس جمهور سابق پرو آلبرتو فوجيموری ژاپني الاصل بود. رئيس انجمن جراحان استراليا يک هندی الاصل است. رئيس قوه قضائيه ايران محمود هاشمي شاهرودی است که رئيس مجلس اعلای انقلاب اسلامي عراق بود. کانديد اولين دوره ی رياست جمهوری ايران جلال الدين فارسي افغاني الاصل بود. نماينده ی مجلس هلند فرح کريمي ايراني الاصل است. رئيس جمهور اسرائيل موشه کاتساو ايراني الاصل است. اصلأ اين وطن پرستي کجاست؟ واقعأ وقتي در دارفور و روآندا نسل کشي مي کنند انتظار داريد از سربازاني که از طرف کشورهای مختلف مي روند برای حائل شدن ميان طرفين جنگ بپرسند اگر در اروپا زندگي مي کني اما نبايد مثلأ اصل و نسبي که داری به افريقا برگردد. در بين افراد ارتش امريکا در حمله به عراق صدها عراقي هم بودند که بعد از سال ها مي رفتند به عراق تا هم ماموريتشان را انجام بدهند و هم خانواده شان را ببينند. همه س اين هايي که دو هفته پيش در امريکا و برای دريافت ويزای اقامت دائم تظاهرات مي کردند روی پلاکاردشان نوشته بودند ما امريکايي هستيم. در فرانسه نسل دوم مهاجران معترضند که چرا با ما مثل غريبه ها رفتار مي کنيد؟ مگر جمهوری اسلامي به اسم مسلمانيت سال ها نيست که از فلسطيني ها و حزب الله لبنان حمايت مادی و معنوی مي کند؟ در همين سفرهای استاني احمدی نژاد روی يک پلاکارد نوشته بودند به ما هم مثل فلسطيني ها کمک کنيد. اين وطن پرستي اصلأ چيست در دنيای امروز؟ اگر اين همه غليظ برايش برافروخته مي شويم پس چرا به دليل شهروندی افتخاری فلورانس ايتاليا برای اکبر گنجي شاخ و شانه نمي کشيم؟
واقعأ ما وطن پرستيم؟ پس بايد حقوق ديگران را هم در وطنشان و حتي بيرون از آن رعايت کنيم. يعني کتاب افست شده ای که قيمت اصلي اش هزار دلار است با دويست تومان نخريم. از سي دی قفل شکسته ای که حقوق قانوني اش در کشور ديگری و برای مالکيت يک آدم ديگری ثبت شده استفاده نکنيم. سوار پيکان آر دی نشويم که بدنه اش را از يک جای ديگری کش رفته اند. از روی نقشه های عبدالقديرخان که از اروپايي ها دزديده تاسيسات اتمي را سامان ندهيم. وطن همين نيست که رگ گردنمان کلفت بشود هر جا که دلمان خواست و مابقي را چشم بسته و زير سبيلي رد کنيم. التزام به وطن پرستي که به حرف نيست. مي خواهيد بشمارم به اندازه ی عقل معمولي خودم ببينيد ما چقدر وطن پرستي مان آبکي ست؟
همين هايي که آدم مي فرستند روآندا و بوسني تا آدمکشي را کاهش بدهند از ماليات مردمشان است که چنين مي کنند، ماليانشان مي رود برای برنامه های فضايي، برای ماهواره فرستادن به هوا، برای موبايل من و شما. ما هم ماليات مردم مان مي رود برای ساختمان اجلاس سران اسلامي که تا باران مي آيد سقفش چکه مي کند. ماليات مان مي رود برای همان که عمادالدين باقي حساب کرده بود غذای هر زنداني چقدر بايد گوشت داشته باشد و هيچ ندارد جز چند دانه لوبيا و دو ليوان آب رنگي. اصلأ اين وطني که از آن حرف مي زنيم کجاست؟ بيرون از اين کره ی زمين است؟ هوای تهران از وطن پرستي ما که تند و تند خودرو بي استاندارد مي فرستيم به خيابان ها آلوده است آنوقت ژاپني ها مي آيند درستش کنند، تا مي گويند خودرو توليد نکنيد آلودگي کم مي شود يک باره وطن پرستي مان غليان مي کند که خودرو ملي مي خواهيم. خودمان مي زنيم و خودمان مي رقصيم و به جای آواز خواندن نعره مي کشيم و ناسزا مي گوئيم. واقعأ ما کجای کارهايمان به وطن پرستي شبيه است؟ برويد ساحل آلوده به نفت کيش را ببينيد که از آن اسکله های غير قانوني به چنان وضعي افتاده اند، فيلم مستند ماني ميرصادقي را ببينيد درباره ی جزاير مرجاني آن جا، آنوقت قضاوت کنيد. شوخي نکنيد! ما هر چه هستيم اما وطن پرستي و اين ها در کارمان نيست. حقيقتش نديده ام اين روزها کسي از باب وطن پرستي بگويد چرا روی راديوهای موج کوتاهي که از ايران پخش مي شوند (و صدايش را روی اف ام هم مي شود شنيد) به تمام زبان های مرده و زنده و نيمه مرده ی دنيا برنامه پخش مي کنند؟ راديوی اف ام خانه تان را بپيچانيد گاهي اوقات ببينيد ما هم داريم همان کارها را مي کنيم منتها خبر نداريم. سه نمونه از وطن پرستي را مي گويم و تمام مي کنم نوشته ام را. اين پارک پرديسان را ديده ايد که؟ اگر آن رئيس سابقش را ديديد از او بپرسيد چه کسي از آن انتحاری ها قرار بود با شراکت چه کسي در آن جا يک هتل بسازد؟ از رئيس سازمان محيط زيست دوره ی رفسنجاني بپرسيد آن تويوتاهای سفيد را چه کساني داده بودند در ازای شکار هوبره در حوالي يزد؟ از آقای دکتر معين بپرسيد آن حضرت آقايي که در دوره ی وزارت شما (و صد البته نه به دستور شما) از طرف سازمان پژوهش های علمي و صنعتي ايران برای دوره ی يک ساله بورس شده بود که برود در دانشگاه ... مالزی (و من در دفتر کارش در همان مالزی کلي با او گپ زدم - جهت اين که نگوئيد از کجا مي دانم) چرا فارسي بلد نبود حرف بزند؟ بفرمائيد، اين هم وطن. من خيلي افتخار مي کنم که يکي از دوستانم دارد داد مي زند وطن، اما گاهي ممکن است دوباره آن داستان "ها! تهراني شدی" را هم برای ديگران درست کنيم. بروند که بروند که بروند
نظرات