با چشم باز و نابينا
يک دوست دنيا ديده ای دارم که يک وقتي قبل از اين که بيايم به استراليا يک نصيحتي کرد که بعد از عمل کردن به آن نصيحت- و البته کمي هم دير- حالا دارم مي فهمم چقدر راست مي گفته. نصيحتش اين بود که پايت که به خارج رسيد از جامعه ی ايراني فاصله بگير. انصافأ هم درست مي گفت. نمونه های شخصي اش را خودم اين جا ديده ام و نمونه های وبلاگي اش هم اين روزها حي و حاضر است و لينکشان را نمي گذارم، چون حداقل خارج از توقع شخصي ام مي بينمشان. من به شدت فاصله گرفته ام و حتي سعي مي کنم اسمم هم اگر در ايران هست ولي اين بيرون و بين جامعه ی ايراني نباشد
مي دانيد ما هنوز نمي دانيم چطور در جوامع آزادتر از جامعه ی خودمان، مثل جوامع غربي زندگي کنيم، تقصيری هم نداريم چون هميشه مجبور بوده ايم جواب پس بدهيم و زندگي مان را از مسيرهای مشخصي بگذرانيم برای همين هم چيزی که اسمش را بگذاريم تنوع فکر در بساطمان نيست، در واقع بلد نيستيم
اين جا راهپيمايي راه مي اندازند در دفاع از حقوق همجنسگراها، در دفاع از کمتر شدن ساعات کاری، در دفاع از حيوانات، برای چهار تا آزمايش روی موش ها بايد بيست تا کاغذ پر کنيد و سير تا پياز کارتان را بنويسيد. آدم ها راست راست از چيزی دفاع مي کنند که ممکن است در نظر ماهايي که از کشورهای سنتي و آرمانگرا آمده ايم اصلأ تهوع آور باشند اما دفاع مي کنند از چيزی که به نظرشان منطقي ست ولو سال آينده نظرشان را عوض کنند. کسي هم اجازه ندارد بهشان بگويد بالای چشمتان ابروست. مي گويند رزومه تان را طوری بنويسيد که مي خواهيد خودتان را بگذاريد برای جلب نظر خريداران، مي گويند برای خودتان بازاريابي کنيد. اين ها تازه ذره هايي از شالوده های زندگي غربي ست که مادامي که اين جا زندگي مي کنيد بايد بپذيردشان. تجربه هم نشان داده اثر همين آدم های با ذهن عملگرا بسيار بيشتر از اثر ما آدم های درونگرا و آرمانخواه بوده
ايراني جماعتي که من دارم مي بينم و مي خوانم مي خواهد اين جا را تبديل کند به همان ايراني که از آن بيرون آمده، نمي پذيرد که بيرون است، مي خواهد با همان ترازويي که در کشورش و بنا بر مصلحت ها و سنت ها گاهي مي تواند کفه هايش هموزن نباشند آدم های بيرون از ايران را هم توزين کند. اين را معما مي داند که مثلأ بوش با همه ی معايبي که ما در دستور حمله صادر کردنش به عراق مي بينيم محصول رأی آدم های کشورش است. نمي پذيرد که وجود بوش يعني کلي آدم در امريکا جنگ مي خواهند، هر کدام به دليل شخصي خودشان، واقعأ هم شخصي
نکته ی جالبش هم اين است که همين جماعت ايراني- که اتفاقأ همين ها غرب زده و فرنگي مآب هستند- به راحتي آزادی عقيده را برای غربي ها مي بينند، از تنوعش لذت مي برند و تشويقش مي کنند اما رويشان را که برمي گردانند به ايران مي شوند سنتگرای دو آتشه. خيلي باعث تأسف مي شود که ما بيرون نشين های نصفه نيمه فقط به خاطر همين که خارج از ايران هستيم بشويم الگوی يک عده آدم های کم سواد داخل ايران که خارج بودنمان را ارزش تلقي مي کنند. مطمئنم که باسوادهای توی ايران در اين چاله نمي افتند
آدم تازه مي فهمد امثال فروغي که بدون اين همه امکانات قرن بيست و يکمي و بدون آن که مقيم خارج از ايران بشود نشسته و سير حکمت در غرب را ترجمه کرده چقدر باسوادتر از مايي بوده که اين جا زندگي مي کنيم و غرب را نمي بينيم

نظرات

پست‌های پرطرفدار