اصلاحات، پسامدرنيسم بي پشتوانه
گاهي اين روزها فکر مي کنم خاتمي عليرغم اين که مي دانست که دولت های بعد از او هر چه هستند دست کم از جنبه ی ظاهر هم که شده شباهتي به دولت او ندارند چرا بعضي حوزه های سياسي را شکل نداد، حوزه هايي که به طور غير مستقيم و حتي غير قانوني در حال شکل گيری بودند؟
دقيقتر مي گويم. گلايه ی خاتمي و دولتش بر اين بود که يک دولت پنهاني در حال شکل گرفتن است يا اصلأ وجود دارد و دارند در بعضي امور هم تصميم مي گيرند. بديهي هم بود که وجود داشته باشند، اما همين را به عقيده ی من مي شد وجودش را پذيرفت و آن را در حد يک سيستم رسمي که اسمش را در کشورهای ديگر گذاشته اند "دولت در سايه" راه انداخت و از ثمراتش در دولت های بعدی هم استفاده کرد. همين الان اگر وزرای دوره ی خاتمي و رفسنجاني بخواهند يک دولت در سايه تشکيل بدهند که خيلي هم ضرورت دارد با همان اتهامي روبرو مي شوند که خودشان با جناح مقابلشان زدند حال آن که اين دولت در سايه مي توانست منتقد يا لااقل پنجره ای به روی انتقاد به دولت های بر سر کار باز کند
البته من از جنبه ی شخصي معتقدم دولت خاتمي بيش از اين که برنامه برای کارش داشته باشد بر موج نارضايتي عمومي سوار شد و اتفاقأ با همان موج هم پائين آمد. ي,ني خودش نتوانست از جنبه ی سياسي موجي توليد کند که افکار عمومي را شکل بدهد و بعد از نيروی آن استفاده کند. چرايش را بايد لابلای تحقيقات مفصل دانشگاهي و نه مقاله های ولو عميق روزنامه ای پيدا کرد. ولي در محرز بودن اين نکته نمي شود شک کرد که خود خاتمي و نه دولتش بيشتر بر قلب ها اثر کرد تا بر مغزها و اين اتفاقأ همان نکته ی منفي ای بود که خاتمي دائمأ در گفته هايش از آن تبری مي جست، نفي قهرماني معروفترين گفته ی خاتمي بود اما خود او در ايجاد يک تصوير احساسي از قهرماني خودش بلاشک قدم اول و مؤثر را برداشت. يعني هر چه در اطراف نگاه مي کنيد مي بينيد خاتمي تبديل شده است به مظهر اراده ی ملي جريحه دار شده و نه شکست خورده. همه ی ما از آن هايي که خاتمي الهي شده اند و دو آتشه از همه ی رخدادهای دوره ی خاتمي دفاع مي کنند تا آن هايي که اشکالاتش را بيشتر مي بينند همگي به او به چشم قهرمان افسرده دلي که بايد برايش و در ضمن به اسم او برای خودمان بنشينيم و گريه کنيم نگاه مي کنيم. نتيجه ی اين اتفاق هماني است که چند باری در همان دوره ی خاتمي بعضي ها به وقوعش اشاره کردند که همان خاموش شدن شور اصلاح طلبي مسالمت آميز بود. متأسفانه خيلي نمي توانم پنهان کنم که چشمم از جماعت اصلاح طلبي که هم در دولت نقش داشتند و هم در دانشگاه آب نمي خورد که اين داستان دوران خاتمي را به شکل يک تحقيق ببينند و ابعادش را برای همه باز کنند. يعني دست از کارهای تبليغاتي و روزنامه نگاری بردارند و بروند در يک گوشه ای بنشينند و محصول توليد کنند تا اشکالات آن دوره بازشناسي بشود. به قول زيدآبادی که چيزی به اين مضمون نوشته بود که آمدن و رفتن خاتمي با درجاتي نازل تر باز هم همان تجربه ی آمدن و رفتن مصدق شد منتها مصدق شور اجتماعي برای تغيير را افزايش داد و خاتمي آن را پائين آورد
مي دانيد من دارم کم کم مخالف اين جرياني مي شوم که اصلاح طلبان مي خواهند از ابزارهای مطبوعاتي استفاده کنند و جامعه را شکل بدهند، در واقع اين ها دارند در فضای پسامدرنيسمي سير مي کنند که کارکرد روزنامه ها به پشتوانه ی کارهای آکادميک افزايش پيدا کرده در حالي که بازشناسي نقاط ضعف دوران خاتمي به کاری در حدود دانشگاه ها احتياج دارد تا بشود برای قدم های بعدی از تکرار اشتباهات درس گرفت. مي دانيد گاهي رسانه ها مي توانند ضد تبليغ هم بشوند و اصلأ موضوع را عوض کنند. اين کارهايي که در مطبوعات دارد انجام مي شود و قرار است نهاد اصلاح طلبي را به مردم بشناساند هيچ پشتوانه ی آکادميکي ندارد و خودش بايد توليد کند و بعد در قدم بعدی از هماني که توليد کرده استفاده کند. اين بدترين شکل کمک به اصلاحات است، واقعأ اگر چيزی هست يا بوده که بشود اسمش را گذاشت اصلاحات

نظرات

پست‌های پرطرفدار