آقا ميخ داريد؟
يک چيز خنده داری يادم آمد آن هم به خاطر اين افتخار (!)غني سازی گفتم بنويسم برای آن هايي که ممکن است اين وبلاگ را بخوانند
در دوره ی جنگ من خيلي سر و کارم به مسافرت با اتوبوس مي افتاد. خانواده ام در خوزستان بودند و من بارها برای کارهای مختلف و اين اواخرش برای کارهای دانشگاهي مجبور بودم با اتوبوس به اين شهر و آن شهر بروم. گذارم هم دائمأ به ترمينال جنوب يا همان خزانه مي افتاد
يک روزی که بليط هم نداشتم زودتر رفتم بلکه بليط گيرم بيايد. اتفاقأ خيلي زود بليط گيرم آمد ولي برای چهار پنج ساعت بعد، چاره ای نبود که همانجا بمانم. داشتم برای خودم دور و اطراف را مي گشتم که ديدم يک جايي شلوغ شده. رفتم ديدم يک آقايي با دو تا پسر بچه اش گير کرده اند توی يک ماکت هليکوپتر. نمي دانم يادتان هست که آن دم در ورودی ترمينال از اين ماکت های هليکوپتر و هواپيما گذاشته بودند که مردم مي آمدند پشتش مي ايستادند و عکس مي گرفتند. بعضي ها مثل وانت دستشان را هم از پنجره ی هليکوپتر يا هواپيمای اف 4 بيرون مي آوردند. خلاصه اين بيچاره ها گير کرده بودند، هم خنده دار بود و هم به هر حال ناراحت کننده. خود آن عکاسي که قرار بود از اين ها عکس بگيرد از زور خنده ولو شده بود آن طرف تر از ماکت
از اين و آن پرسيدم که اين ها چطور گير کرده اند معلوم شد اين ها مي خواسته اند پول يک عکس را بدهند اما خانوادگي عکس بگيرند؛ پنجره ی ماکت هم کوچک بوده و اين راهي نداشتند جز اين که سرهايشان را به حد کافي از پنجره بياورند بيرون که ديده بشوند. با کش و قوس و رقابتي که داشته اند سرهايشان آمده بيرون برای عکس اما حالا که عکاسي تمام شده نمي توانند خودشان را خلاص کنند و گير کرده اند. عکاس هم نمي خواهد ماکتش را ببرد و ناکار کند تا اين ها دربيايند بيرون. نتيجه اين که دو ساعتي اين ها با سر گير کرده توی پنجره ی هليکوپتر داشتند با عکاس که از خنده نمي دانست چکار کند بر سر قيمت چانه مي زدند که چقدر بدهيم تا اين ماکت را ببری و ما خلاص بشويم، من و يک عالمه آدم ديگر هم که بيکار بوديم هر کدام داشتيم يک نظری مي داديم
مي دانيد اين خبرهای مربوط به غني سازی و اين که رفسنجاني پيشدستي کرده در اعلامش و بعد هم ظاهرأ اهدای کيک زرد به موزه ی امام رضا (که اين ديگر از آن کارهاست که معلوم مي شود اساسأ چاخان است چون ماده ی راديو اکتيو را که نمي گذارند همينطوری در جايي، آن هم موزه به قول دوستم بهروز) و اصلأ کل داستان که حالا جشن و پايکوبي هم دارند برايش، شبيه به همان گير کردن آن پدر و پسران در ماکت شده. حالا بايد بگردند يک آدمي بيايد از دست گرفتاری های بعدی اش نجاتشان بدهد. دنيای علم هم که تعطيل نشده که کسي نداند اين حرف ها چقدرشان بي ربط است
انصافأ دار و دسته ی احمدی نژاد مي خواهند قضای حاجت کنند در مملکت، دائم نپرسند آقا ميخ داريد؟
نظرات