انقلابيون بعدی، انقلابيون قبلي
چقدر دنيا همه چيزش دارد به هم شبيه مي شود. حالا مي گويم چرا اين طور فکر مي کنم
اين داستان فروش گندم توسط استراليايي ها به عراق در دوره ی صدام و بر اساس برنامه ی نفت در برابر غذا و بعد رو شدن رشوه هايي که مقامات سازمان گندم استراليا از عدی پسر صدام گرفته بودند توسط سازمان ملل و بعد هم مشارکت استراليا در جنگ عليه همان هايي که بهشان رشوه داده بودند و نعل وارونه زدن های جان هوارد که نه مي دانستم اين ها را و نه درگير بودم همه و همه باعث شده تا جو عمومي در استراليا به شدت بر عليه ليبرال ها و نشنال ها که دولت را در دست دارند تحريک بشود. اما اين ها آنقدر در دوره ی پيش و همين دوره زيرآب اپوزيسيونشان که حزب کارگر هست را زده اند که حالا هم که گند خودشان بالا آمده آن گروه رقيبشان کاری جز همين فحش دادن های سياسي ندارد که انجام بدهد، شده اند مثل ايران که از بس که جمهوری اسلامي هر چه رقيب و داخلي و خارجي و خودی و غريبه را زده تار و مار کرده حالا که گند تندروهايشان درآمده کسي را ندارند که بتواند اوضاع را جمع و جور کند و همان قبلي ها به کارشان ادامه مي دهند. امريکا را هم که نگاه مي کنيد همين است. انگليس هم همين شده. اسرائيل هم همين به همچنين، ليبي هم، حتي سودان هم با وحود ننگي که از دارفور بر پيشاني اش هست باز هم حکومتش لايتغير باقي مانده
يک جوری همه ی دولت ها و حکومت ها دارند يک دست مي شوند و اين البته چيز خطرناکي است چون همه ی اين ها افتاده اند در يک مسابقه ی تسليحاتي عظيم. نمونه ی غير ايراني اش فروش اورانيوم توسط استراليا به چين و از آن طرف قرارداد اتمي امريکا با هند و رد و بدل شدن پول توسط شرکت های عظيم خودروسازی از کره جنوبي به کره شمالي همينطور اين داستان را بگيريد تا امريکای جنوبي و افريقا و البته معاملات موشکي روسيه با ايران
مي شد فهميد که زور کوچک تر ها نمي رسد که ولو با حمله و موشک پراني کار زيادی به سر بزرگترها و قدرتمندترها بياورند ولي آن قويترها فادرند کارهای بيشتری در ايجاد تغييرات در کوچکتر ها انجام بدهند، مثلأ شروع کنند به سر و صدا و انقلاب نما راه انداختن که زمينه هايش در کشورهای يک دست شده ی کوچک اساسأ فراهم تر است. اين ها تجربه ی اين انقلاب نما درست کردن را هم دارند و از بعد از استقلال هند تا به امروز هيچ حرکتي را نگذاشته اند که مفت از دستشان دربرود. البته که نگذاشته اند و من هم عقيده ی شخصي ام را مي گويم که مي توانيد با آن موافق نباشيد
به هر حال دنيا دارد يک دست مي شود. شايد راه شکستن اين يک دستي در جايي غير از عرصه ی سياسي باشد، جايي مثلأ در هنر که سوابق طولاني در اين کار دارد اما از بخت بد اين هنر هم از بيرون به کشورهای کوچک صادر مي شود. چرا؟ چون در کشورهای ضعيف با حاکميت يکدست، هنرمندان هم در امان نمانده اند. کتابشان چاپ نمي شود، موسيقي و سينماي شان بايد حکومتي باشد و الي آخر. خوب اين ها مواد کافي هستند که کوچک ترها در اختيار بزرگترها قرار داده اند تا آن ها بتوانند همان حکومت های کوچک را کله پا کنند. بنابراين باز هم مي رسم به آن حرفي که زدم که بعد از استقلال هند ديگر حرف زدن از استقلال بي معني ست. دنيا يک دست دارد مي شود تا دوباره با يک حرکت انقلابي همه با هم برويم عقب و جا برای واردات باز بشود. از واردات ايدئولوژی تا کارخانه ی نساجي. حتمأ انقلابيون بعدی يک جايي کنار زمين دارند خودشان را گرم مي کنند. مثل فعلي ها که بعد از 28 مرداد کنار زمين شروع به گرم کردن خودشان کردند، مثل مصدقي ها که بعد از مشروطه شروع کردند به گرم کردن، مثل مشروطه طلب ها که بعد از قائم مقام و عباس ميرزا شروع کردند و همينطور بشماريد چند بار مثلأ انقلاب کرده ايم
نظرات