من دلم نمي خواهد تو منزوی بشوی
مدت طولاني ست که نيک آهنگ دارد درباره ی مختصات روزنامه نگاران، سياسيون، حکومتي ها، اپوزيسيون، مردهای مجرد، زنان طلاق گرفته يا طلاق داده شده، فمينيست ها و تقريبأ هر چيزی که اطرافش گذشته و مي گذرد مي نويسد. حقيقتش از سر احترامي که برايش قائلم و کارهايش را پيگيری مي کنم به نظرم آمد برايش بنويسم که با اين استانداردهايي که جا به جا دارد توليد مي کند و همه چيز و همه کس را خط کشي مي کند عملأ دارد تنوع اجتماعي را ناديده مي گيرد. او به عقيده ی من به بازتوليد همان يکسان نگری کمک مي کند که نتيجه اش همان بغضي شد که در دوم خرداد ترکيد و حکومت را مجبور به پذيرش موجوديت تنوع کرد
ترديدی در اين ندارم که نيک آهنگ از روی حسن نظر دارد آدم ها را دسته بندی مي کند اما واقعأ دنيای واقعي در همه جا اين دسته بندی ها را برنمي تابد. بدون آن که اسم ببرم ادعای قابل اثباتم اين است که از بين همين آدم های تراز اول سياسي-علمي ايران هشتاد درصدشان با معيارهای نيک آهنگ بايد بروند اگر نه زندان اما خانه نشين بشوند و هرگز در ملاء عام هم ظاهر نشوند. فکر نمي کنم دست کم نيک آهنگ در مورد صحت اين مدل اطلاعات علمي-روزنامه نگاری من ترديد داشته باشد
نيک آهنگ از يک نکته ی ديگر هم غافل شده و آن اين است که اگر قرار بر به کرسي نشاندن يک آرمان اجتماعي بر پايه ی رأی اکثريت باشد رأی آن آدم دائم الخمر با آن فيلسوف هم برابر است. اين ديگر جزو بديهيات است. نيک آهنگ دارد چنان عرصه ی مشارکت آدم های معمولي را تنگ مي کند که چيزی برای همراهي باقي نمي ماند. اصلأ اين استانداردهايش دارد به توليد يک مدينه ی فاضله ای مي انجامد که ورود به آن از ورود به همه ی آن های ديگری که فيلسوف ها خلق مي کنند هم سخت تر است
مي خواهم يک قدم ديگر هم جلوتر بروم و يک چيزی بگويم که بداند دلسوزی وسواس گونه اش دارد برعکس نتيجه مي دهد. واقعأ ما چه نيازی داريم که سياسيون يا رهبران سياسي يا حتي علاقمندان به رهبری سياسي در آينده را وادار کنيم که از حلقه ی اعتقادات غير سياسي عبور کنند تا قلبأ به آن ها ارادت داشته باشيم؟ اصلأ چرا بايد ارادت داشتن به رهبران سياسي را ترويج کنيم؟ مگر رهبر سياسي اول بايد پيشنماز باشد بعد دبير کل يک حزب؟ مگر ما جز اين که اختيار عمل سياسي مان را برای يک دوره ی مشخص به يک آدم تفويض مي کنيم به او اختيار مي دهيم که در مورد زندگي خصوصي مان هم تصميم گيری کند؟ ما حتي همان اختيار عمل سياسي را هم اگر نخواهيم برای دوره ی بعد از همان آدمي به او رأی داده ايم سلب مي کنيم. بنابراين نه او حق دارد که بيش از آنچه اختيار دارد باشد و نه ما حق داريم بيش از آنچه به او داده ايم از او بخواهيم
ناسازگاری حوزه ی اختيار و عمل در جمهوری اسلامي محصول همين گرفتاری است، در دوره ی شاه هم همين بود. او هم زندگي خصوصي اش را ملاک گرفته بود تا باقي مردم هر چه را در ذهنشان داشتند بگذارند کنار و دنبال او راه بيفتند. صفرمراد نيازاف هم همين را مي گويد، کاسترو هم به همچنين، همه هم مي خواهند جامعه را منزه نشان بدهند. فاصله ی آرمانگرايي و واقعگرايي به شدت زياد است مثل فاصله ی مرگ و زندگي ست و اين که آرمان ها را به زور بخواهيم در ميان آدم ها جستجو کنيم و برای فقدانشان آن ها مواخذه کنيم فقط فراری شان مي دهيم
اين آخر هم يک چيزی بنويسم و ديگر اگر بتوانم خودم را متقاعد کنم برای مدت ها نخواهم نوشت. خيلي ها دوست دارند هر بار که تعطيلات مي روند ماسوله ببينند جنگل و سبزه و رودخانه سر جايش است و همان آدم ها با لباس محلي شان نشسته اند و دارند زندگي سنتي شان را مي کنند اما آن پشت صحنه را نمي بينند که اين دوست داشتن ما که اين ها را دائم به شکل آثار هنری ببينيم و تلاش نکنيم که وضع آن ها هم بهتر بشود قيمتش برای ما دو دقيقه غصه خوردن و برای ساکنان ماسوله يک عمر محروميت است. اين که دائم استاندارد توليد کنيم و بخواهيم مردم در همان چهارچوب ما همه را بپذيرند مي شود همان که بر سر مردم ماسوله و باقي مناطق محروم آمده. اين ها همه از استانداردها خارجند چون از زور محروميت مجبورند برای گرم شدن خانه هايشان در زمستان بروند درختان جنگل را ببرند و بفروشند يا بسوزانند. آن يکي در سيستان و بلوچستان برای سير کردن شکمش برود بشود عمله و اکره ی قاچاقچيان. آن يکي برای امرار معاش برود با لنج سيگار قاچاق از کويت و دبي بياورد. آن يکي از عراق و ترکيه قاچاق بياورد و در مهاباد بفروشد. آن يکي برای پرداخت اجاره خانه برود يک شيفت در اداره و يک شيفت مسافرکشي کند. آن استاد دانشگاه از اين کلاس به آن کلاس هروله کنان برود. اين ها همه با استانداردهای نيک آهنگ ناخوانا هستند. من حتي حق مي دهم به روزنامه نگاری که همين کار را دوست داشته و آمده در آن و حالا از زور هزار گرفتاری مي رود از قلمش نان درمي آورد ولو با سفارشي نوشتن. انصاف نيست که همه را بزنيم و بکوبيم که چرا با اين استانداردهايي که ما داريم ناهماهنگند، واقعأ منصفانه نيست
شکم سيری من و تو معني اش شکم سيری ديگران نيست. اما همين ها، حتي فواحش و دزدها هم در جامعه به اندازه ی من و تو حق دارند. آن هم در جامعه ی ايران که يک مثالش اين است که تو از روی علاقه درس خواندنت را رها کردی اما معلوم نيست آن مادر مرده ای که همان سال نتوانست با همه ی توانايي از پس امتحان مسخره ی کنکور بربيايد امروز کجا دارد کارگری مي کند و به من و تو مثلأ دانشگاه رفته و نه لزومأ باسواد دشنام مي دهد. نيک آهنگ جان من آدم سراغ دارم در همان ايران که روزها دارد در بازار بارکشي مي کند و وقت نهار شطرنج بازی مي کند اما نتوانست کنکور بدهد مي داني چرا؟ چون روز امتحان از زور بارکشي روز قبلش کمرش راست نمي شد، من بردمش پيش يکي از همين دوستان پزشکم. من و تو بايد از روی همين آدم ها خجالت بکشيم که نشسته ايم از شکم سيری پشت کامپيوتر و داريم هي اين و آن را از سوراخ تنگ استانداردهايمان مي گذرانيم. همان آدم بارکش اما نازنين برداشته برای من نامه ی کاغذی نوشته، در اين عالم ايميل فرستادن ها، که من از زور خستگي مي روم شب ها با دوستانم عرق خوری اما مي خواهم هر طوری شده بروم درس بخوانم. مي گويي برايش بنويسم چون عرق خوری کردی و شايد دختربازی بي زحمت ديگر اسم مرا هم نياور؟
من از روی ارادتي که به تو دارم گاهي دوست دارم تندتر هم برايت بنويسم که دست از اين استانداردهايت بردار و بگذار دنيای واقعي را به مردم نشان بدهيم. مي داني من مي ترسم دست آخر يک نفر آدم هم بنشيند اين بار از زندگي خصوصي تو بردارد بنويسد و آنوقت تو را مجبور کند بروی يک کنجي و ساکت بشوی، مي دانم سالمي اما ما همه آدم های معمولي هستيم. بلندتر مي گويم نيکان جان، ما همه آدم های معمولي هستيم. من دلم نمي خواهد آدمي مثل تو منزوی بشود، تو هم برای خودت نخواه

نظرات

پست‌های پرطرفدار