فهيمه، داستان يک زن ايراني
سال گذشته شبکه اس بي اس مستندی پخش کرد که از روی مشخصاتش معلوم شد هم سوژه ايراني است و هم کارگردانش
اسم مستند "داستان فهيمه" بود. از روی همان مشخصات به کارگردانش ايميل زدم و معلوم شد يک کارگردان جواني است که در همين شهر ما يعني بريزبن زندگي مي کند و همين جا در گريفيث هم درس خوانده بوده. با آن ايميل دوستي مان برقرار شد که هنوز ادامه دارد و همين جا بگويم که بسيار بيشتر از انتظارم بوده دوستي با او. بماند که از نظر رسانه ای به نظرم کارگردان فيلم- فرامرز رهبر- بهتر مي توانست روی موضوع کار کند و از طرف ديگر زندگي خودش هم موضوع جالبي است برای يک مستند که چند باری با او درباره اش حرف زده ام، اما محتوای فيلم هم چيز غريبي است که حالا مي خواهم اين جا بنويسمش به اختصار. ممکن است برای زنان و حتمأ برای مردان ايراني خيلي غير منتظره است
اين هايي را که مي نويسم همه از نگاه روزنامه نگارانه ی من است که رفته ام اين طرف و آن طرف گشته ام و درباره ی آن زن ايراني با چندين نفر حرف زده ام. با خودش حرف نزدم چون سوژه ی فرامرز بوده و دلم نمي خواسته روايت شخصي او را خدشه دار کنم، به هر حال
فهيمه که حالا 47 سال دارد، اما چهره اش بيش از اين ها را نشان مي دهد، از دست شوهرش-حسين- که تقريبأ سنتي است به ستوه مي آيد و هر کاری که مي توانسته مي کند که طلاق بگيرد اما شوهر راضي به طلاق دادن نمي شود. فهيمه بعد از کلي به اين در و آن در زدن بلاخره راهي پيدا مي کند و سه پسرش را به عبارتي به دندان مي گيرد و از ايران خارج مي شود. بعد از مدت ها اين و آن جا ماندن سر از استراليا درمي آورد، هنوز هم طلاق نگرفته بوده. چندی اين جا مي ماند، کلاس زبان مي رود و بلاخره در اين آشنايي های اجتماعي با يک ارتشي بازنشسته 77 ساله ی استراليايي-جان- آشنا مي شود و با او ازدواج مي کند. جان هم يک پسر دارد که هم بيمار است و هم تقريبأ دائم الخمر و همواره بيکار. شرط ازدواج فهيمه با جان اين است که شوهر جديد مسلمان بشود. او را به واسطه ی يک روحاني عرب به آئين اسلام مي آورد و زندگي شروع مي شود. فهيمه همه جا با شوهرش هست حتي در رژه ی بازماندگان جنگ جهاني دوم که شوهرش هم در آن دوره مدال شجاعت گرفته
از آن طرف پسرها هم که دو تايشان با مادر زندگي مي کنند کم کم بزرگ مي شوند و بعد از مدت ها به پدرشان در ايران اطلاع مي دهند که کجای دنيا هستند. فهيمه که نه طلاق گرفته و ايضأ در استراليا هم شوهردار شده به فکر مي افتد که شوهر ايراني اش را بياورد به استراليا که هم پسرهايش و هم دنيا را ببيند. او را دعوت مي کند به استراليا اما نه به شهری که خودش زندگي مي کند، او را به پسر بزرگش مي سپارد که در سيدني است. شوهر ايراني هم اصلأ نمي داند، که هنوز هم نمي داند، که فهيمه حالا شوهر استراليايي دارد. نشسته در خانه ی پسر بزرگ و خطاطي مي کند يا به گل و گياهان رسيدگي مي کند، زبان هم نمي داند که در اجتماع جديد جاگير شود
فهيمه کم کم هر چه مي گذرد مي بيند شوهر جديد هم گرفتاری هايش چيزی شبيه به شوهر قبلي اش است. چندين بار او را برای نصيحت شدن به روحاني مسجد مي سپارد و جان هم هر بار به شيوه ی مسلمان ها قول و قراری مي گذارد اما به نتيجه نمي رسند و دوباره همان داستان های قبلي تکرار مي شود. فهميمه که ديگر به ستوه آمده برمي دارد مراسم دعا برگزار مي کند در خانه اش، برای خودش اول و بعد برای زنان مسلمان و گرفتاری مثل خودش. بتدريج هم از جان-شوهر استراليايي- فاصله مي گيرد و در دعا و نيايش برگزار کردن جدی تر مي شود تا جايي که خانه اش مي شود محل شکايت کشي زنان مسلمان. دعاخواني ها چنان پر آوازه مي شوند که اين بار مردان مسلمان و مهاجر معترض مي شوند که زنانشان به واسطه ی فهيمه دارند از زندگي کردن با آن ها سر باز مي زنند و بحران فراگير مي شود، تا جايي که اسم فهيمه مترادف مي شود با اعتراض
من با چند نفر از مردهايي که از فهيمه متنفر بودند حرف زده ام، هم ايراني و هم عرب. حقيقتش فهيمه با زندگي پارادوکسيکال خودش اين ها را گيج کرده چون نمي دانند بايد به چه چيزی در فهيمه اعتراض کنند، فقط مي گويند آدم جالبي نيست. نمي توانند مسلمان بودنش را نفي کنند چون شوهر استراليايي اش را هم به مسلماني وادار کرده، دعا و نمازخوان هم هست. در فعاليت های اجتماعي هم هست. ايراني ها بدتر گير کرده اند با فهيمه چون لااقل عرب ها مي گويند موهايش را در انظار نمي پوشاند اما ايراني ها اين را نمي توانند ايراد بگيرند چون زنان خودشان هم همانطورند. روحاني مسجد که خودش خطبه ی عقد را خوانده و شوهر را مسلمان کرده از فهيمه حمايت مي کند اما گاهي دوست دارد به خاطر فهيمه هم که شده روحاني نباشد که بتواند از او متنفر بشود چون زن او هم در حلقه ی فهيمه درآمده
نتيجه اين که فهيمه يک تنه زده به خيمه ی مسلمانان. و من هر بار از دور مثل يک روزنامه نگار دارم نگاه مي کنم که ببينم چه بلايي دارد بر سر جامعه ی اطرافش مي آورد. يادداشت هايي که از اين طرف و آن طرف برمي دارم به اندازه ی يک تز دکترا ارزش پيدا کرده اند چون يک آدم، يک زن، دارد بر خلاف انتظارات معمول، يک جامعه ی ديني در اطرافش درست مي کند که به نظر من از جنبه ی جامعه شناسي دنيای اسلام بي سابقه است
سعي مي کنم گاهي از روی يادداشت هايم درباره اش بنويسم شايد برايتان جالب باشد

نظرات

پست‌های پرطرفدار