سرباز صفر
چند هفته ی پيش يک ايميلي زدند به همه ی دانشجويان و استادهای دانشکده ی علوم که هر کسي مايل هست برای يک دوره ی يک هفته ای طيف سنجي پيشرفته ثبت نام کنه تا يک هفته فرصت داره اقدام کنه و بنويسه چه استفاده ای مي خواد داشته باشه از اين تکنيک، هفت نفر مي تونستن در اون دوره باشن. اين از اون موضوعات بسيار جالب و مهمي هست که اگر سر و کارتون با طيف سنجي پروتئين ها و مواد آلي و اين ها باشه خيلي به درد آدم مي خوره. با يک قطره از هر ماده اي مي شه کلي اطلاعات از اون به دست آورد، البته همون يک قطره رو که بخواين به دست بيارين کلي کباب مي شين
خلاصه من هم نوشتم، از قرار پنجاه نفری اسم نوشته بودن چون اواسط هفته يک ايميل اومد که چون استقبال زياد بوده يک کمي طول مي کشه که انتخاب شده ها را معرفي کنيم
امروز که اومدم ايميل های دانشگاه رو چک کنم همون اول صبح ديدم به به من هم انتخاب شدم و بايد في الفور برم سر آزمايشگاه مربوط به اون دوره. من رسيدم همه اومده بودن، چشمتون هم روز بد نبينه دو تا پروفسور از اين گردن کلفت های دانشکده و دو تا استاد زيست شناسي سلولي که يکيشون يک فصل از يک کتاب معروف درباره ی الکتروفورز رو هم نوشته اونجا بودن. هنوز کلاس شروع نشده بود رفتم يواش به اين کسي که قرار بود درس بده گفتم من ايميل شما رو دريافت کردم اسمم فلاني هست، مي خواستم ببينم من درست ايميل رو دريافت کردم؟ گفت بله درست بوده ولي لطفأ از فردا دير نيا
من هم با رودرواسي رفتم نشستم اون عقب. از وسط اين جماعت که رد مي شدم پام گير کرد نمي دونم به کجا نزديک بود با کله هم بخورم زمين. کار که شروع شد گفت سه تا گروه بشين که بعضي کارها رو گروهي انجام بدين. يکي از پروفسورها گفت فلاني تو بيا با من. من هم رفتم. يک ورقه ی بزرگ آزمايش های جور و واجور گذاشتن جلومون که اين ها رو انجام بدين که برسين به 3 ميلي ليتر از ماده ی آخر. خلاصه تا من مي اومدم يک اظهار فضلي کنم اون پروفسوره چهار تا عدد رو جمع و ضرب مي کرد مي گفت اين رو بريز توی اون شيشه او يکي هم بريز توی اون يکي شيشه. من هم دستورات رو مثل سرباز صفر انجام مي دادم، در واقع . خلاصه وسط های کار که ديگه در حال فتيله پيچ شدن بودم و چون کار جديدی هست خود پروفسوره هم کم کم داشت گيج مي شد تلفنش زنگ زد و يک کمي حرف زد و به استاد کلاس گفت من يک جلسه دارم بايد برم فلاني بقيه ی کار رو انجام مي ده. من هم هاج و واج مونده بودم چي بگم بهش،رفت. من هم هي توی سرم زدم و هي خوندم و سوال کردم تا يواش يواش کارش رو تموم کردم، آخر از همه با فلاکت
از قرار اين گروه هايي که درست کرديم تا آخر دوره هم همينطور باقي مي مونه، يعني تا آخر هفته کارمون دراومده با اين حضرت پروفسور. گفتم آخر سر برم باز از اون استاد دوره بپرسم اين اسم من رو عوضي ننوشتين، ديگه روم نشد

نظرات

پست‌های پرطرفدار