احساس
سگ توی روحش. آدم وقتي احساسش با احساس طرف مقابلش يکي نباشه چيز افتضاحي از آب درمي ياد. آدم يک چيزی مي گه، طرف يک برداشت ديگه ای ازش مي کنه. واقعأ سگ توی روحش
گفتم کاملأ ملايم رفت يک چيزی آورد که هر دقيقه دوست دارم برم بشينم توی وان پر از آب سرد. ديشب رفتم رستوران هندی، غذايي که سفارش دادم با اين تأکيد بود که حتمأ ملايم باشه، تند نباشه اصلأ. ظاهرأ مثل اين فشفشه ها بود که بعد از پرتاب تازه که فکر مي کنين نورش تمام شده يک باره منفجر مي شه و يک قلنبه ی نور گرد خودش درست مي کنه. حالا اين قلنبه های نور اون فلفل های غذای هندی داره از گوش و سر و نوک انگشتان دست و پايم و البته بقيه ی جاهای نامربوط مي زنه بيرون
اولش که غذا رو آورد گفت حس مي کنم کاملأ ملايم باشه تندي غذا، اما انگار احساسات غذايي مون خيلي هماهنگ نبود، يا طرف کمبود دشنام داشته که حالا من دارم جبران مي کنم براش
خلاصه مسلمان نبينه کافر نشنوه شدم فعلأ. اسم غذاش هم نمي دونم چي چي خرما بود. سگ توی روحش اصلأ انگار خرمای هندی ها فلفل داره
يادآوری مي شود غذای هندی رو ببرين خونه و يک کاسه اش رو بريزين توی يک ديگ بزرگ مثلأ خورش و ديگر هيچ، به اندازه ی کافي بهتون فلفل و باقي قضايا رو ميده که غذاتون قابل خوردن بشه
اين احساس نامربوط طرفه که امروز منو کشته
نظرات