من مديون تو هستم
ديروز بعد از ده سال رئيس يکي از بخش های دانشکده که در واقع رئيس بخش تحقيقات پزشکي و البته رئيس ما هم بود عوض شد. طبق معمول برايش جشن گرفتند و کادو دادند و همه هم دعوت بودند به خوردن و نوشيدن. او هم چند کادوی کوچک گرفته بود که به منشي های مختلفي که در اين سال ها با او کار کرده بودند بدهد به رسم تشکر، از تعريف هايي که مي کرد يکي از منشي ها طاقت نياورد و زد زير گريه، خيلي مهماني جالبي بود خلاصه. دو سال پيش هم يکي از استادان دانشکده ی محيط زيست بعد از پروفسور شدنش يک مهماني مفصل داد. اين همان پروفسوری بود که من قبل از آمدنم به حوزه ی تحقيقات پزشکي با او دو تا مقاله داده بودم درباره ی محيط زيست، امريکايي است و اساسأ باسواد. اين که اين جا تا دری به تخته مي خورد جشن مي گيرند و با صدای بلند به همه اعلام مي کنند که ترفيع گرفتيم يا شغلمان بهتر شده کاملأ با مخفي کاری هايي که ماها برای اتفاقات مشابه در ايران داريم متفاوت است
يکي از دوستان خانوادگي مان که حالا سال هاست ساکن کانادا شده و ديگر کانادايي است يک وقتي يک اتفاق مشابهي را تعريف کرد برايم که حالا اين جا مي نويسمش. اين آقا، مهندس شرکت نفت بود در ايران. تحصيلکرده ی امريکا بود و بعد از انقلاب آمده بود ايران که به قول خودش خدمت کند. تمام دوره ی جنگ را هم همراه زن و بچه هايش در شهر کوچک و نفتخيز آغاجاری در خوزستان زندگي کرد. مي گفت يک روزی رئيس اداره اش از او خواهش مي کند که بعد از تمام شدن وقت اداری بماند با او کار دارد. او هم مانده بوده. رئيسش دعوتش مي کند دفترش و مي گويد بابت فلان کار فني که انجام دادی و موفق بوده و خيلي باعث خوشحالي همه شده خواستم ازتان تشکر کنم. يک پاکت درمي آورد از کشوی ميزش که مثلأ چکي در آن بوده و مي دهد به اين آقا و مي گويد نمي خواستم همکاران ديگر از پاداشي که به شما دادم باخبر بشوند و کدورتي پيش بيايد. اين دوست ما مي گويد خوب به هر حال اگر کارم خوب بوده ترجيح مي دادم جلوی همکاران تشويقم کنيد نه اين طور مخفيانه و بعد از ساعت کار، طرف مي گويد نه به هر حال من تشخيصم اين بوده و خلاصه تمام مي شود
مي گفت فردايش که منتظر ميني بوس اداره بودم که بيايد مثل هميشه ببردمان سر کار از دور که ميني بوس مي آيد مي بيند چند تا دست از پنجره ی ميني بوس آمده بيرون و دارند برای او دست تکان مي دهند. ميني بوس که مي رسد و اين بابا مي رود بالا از اين طرف و آن طرف متلک است که سرازير ميشود به طرفش که مثلأ، پاداشي بيا اين جا بشين، يا، پاداشي حالا يواشکي مي ری دفتر رئيس. مي گفت هر چه قسم و آيه خوردم که من روحم هم خبردار نبود اين ها باور نمي کردند. خلاصه از زور ناراحتي ميني بوس را نگه مي دارد و مي رود خانه، چک پاداش را مي آورد و مي نشيند توی ميني بوس. تا مي رسند به اداره مي رود دفتر رئيس و از او خواهش مي کند که بيايد اتاقش، بقيه ی کارمندها را هم خبر مي کند. همه که جمع مي شوند جلوی همه چک پاداش را جر واجر مي کند و مي ريزد روی زمين، به رئيسش هم مي گويد اين پاداشي که به من داديد چيزی از حيثيتم نگذاشت. و خداحافظي مي کند و مي آيد بيرون
اين آقای مهندس که حالا مهندس ارشد يک شرکت نفتي است و به عنوان يک مهندس کانادايي در مالزی کار مي کند خودش برايم تعريف مي کرد که از همان روز شروع مي کند به دست و پا زدن که از ايران برود و آخر سر هم مي رود
هميشه پايم که به اين مهماني های ترفيع مي رسد ياد آن پاداش دوستم مي افتم. مي گفت بعد از سال ها که رفته بوده ايران مي رود آن رئيس سابق را پيدا مي کند و برايش کادو مي برد. مي گويد آن پاداشي که به من دادی با آن وضع، زندگي ام را از اين رو به آن رو کرد، من مديون تو هستم

نظرات

پست‌های پرطرفدار