آن هايي که ساکت مي شوند، آن هايي که تمامش مي کنند
سال اولي که آمدم استراليا به اين فکر افتاده بودم که بروم از تجربه ام در زمينه ی رسانه ها و به خصوص راديو و تلويزيون استفاده کنم و يک دکترا در رسانه و علم بگيرم، يک چيز کاملأ جدا از تحصيلات دانشگاهي قبلي ام. اصل موضوع هم به اندازه ی کافي جذابيت داشت که هر جا رفتم از آن استقبال کنند. شروع کردم با دو نفر از استادان دانشگاه، يکي در دانشکده ی محيط زيست و آن يکي در دانشکده رسانه ها، کار کردن
کم کم که پيش مي رفتم مي ديدم دارد عرصه به خودم و ديگران تنگ تر مي شود. به هر حال تجربه ی کار در رسانه های ايراني يک نوع خودسانسوری در ذهن پديد آورندگان آثار فرهنگي به جا مي گذارد که مثل چسب به فکر و ذهن آدم مي چسبد و اصلأ با وجود آدم ممزوج مي شود. در رسانه های ايراني، تا جايي که من تجربه کرده ام که ممکن است قطعي هم نباشد، دنيا بر مدار حکومتي مي گردد و از هر ساخته ای بايد برای اثبات حکومت و لوازمش استفاده کرد. خلاص شدن از چنين ذهنيتي هم وقت مي برد و هم آدم بعد از اصلاح ديدگاهش تازه مي فهمد در کارنامه ی کاری اش چيز دندان گيری باقي نمي ماند. من اقلأ شانس داشتم که در زمينه ی علمي کار مي کردم که اثر حکومت در آن کمتر از باقي زمينه ها بود ولي به هر حال به طور گريز ناپذيری بود
اين درگيری ذهني با خودم را يک جايي فيصله اش دادم و دست کشيدم که ديگر تا وقتي ذهنم خلاص نشده دوباره به موضوع رسانه و توليد رسانه ای برنگردم. چند روزی هم نشستم و يک مقاله ی بلند نوشتم درباره ی رسانه. فکر کردم هر چه در ذهنم مي گذرد که رسانه بايد چه باشد و چه نباشد را بنويسم و بعد بدهم به يک آدمي بخواند و به من بگويد اصلأ تصورات من از رسانه چگونه است. نوشته ام را دادم به يک پروفسور با سواد امريکايي که اتفاقأ خيلي هم از ايران اطلاعات فرهنگي دارد و با ايران بيگانه نيست. با هم نشستيم به گپ زدن و نتيجه اش اين شد که من اگر بخواهم در رسانه فعاليت کنم بايد بروم مثلأ فيلم بسازم وگرنه دکترای رسانه اي ام چيزی از آب در مي آيد که مادام العمر در کتابخانه مي ماند و خودم بايد گاهي امانتش بگيرم، گرفتاری اش در همين باورهای ايدئولوژيکي بود که در تمام فضای رسانه ای ايران موج مي زند- و البته در ذهن من هم بود و کم کم کاهش پيدا کرد- و هيچکداممان تا در آن فضای رسانه ای هستيم راه فراری برايمان نيست
حالا بعد از دو نزديک به سه سال ذهنم تقريبأ از گرفتاری های رسانه ای خودمان در ايران خلاص شده، هنوز دارم آثارش را، ولي مي توانم دنيا را منصفانه تر ببينم و به نظرم حالا وقتش شده که بروم و کار رسانه ای انجام بدهم، مثلأ مستند های کوتاه بسازم. من برای کارهای رسانه ای ام سه جايزه ی جهاني گرفته ام اما فکر مي کنم آنقدری که حالا راحتتر دنيا را مي بينم آنوقت ها نمي ديدم
خيلي سخت است برای آدم های رسانه ای در ايران که از چنبره ی ذهنيات ايدئولوژيک خارج بشوند، اگر استثنايي هست که حتمأ هست با آن کاری ندارم. تازه اگر گذار آن آدم ها به خارج از کشور بيفتد مي بينند چه کارنامه ی عقيدتي داشته اند که ناگزير بوده اند داشته باشند، چقدر واژه ساخته اند تا يک حرفي را بزنند که به کسي برنخورد که اصلأ لزومي به ساختشان نبوده، چقدر يک موضوعي را پيچانده اند تا در همين پيچ و واپيچ ها بلاخره مطمئن بشوند مخاطبشان دست آخر متوجه شده، از بس که نمي شود صاف حرف زد، و آنقدر موضوع را پيچانده اند که همه را راضي مي کند و به قول رضا مارمولک "راه در رو" هم دارد
حالا باور مي کنم چرا اهل فرهنگ در ايران وقتي مي آيند خارج از کشور مدت ها ساکت مي شوند، بعضي ها که اصلأ تمامش مي کنند
نظرات