نسلي که دارد مجازات مي شود برای هيتلر
تقريبأ هر هفته يک و گاهي دو بار فيلم های مستندی درباره ی آلمان دوران هيتلر از شبکه های تلويزيوني استراليا پخش مي شود. تم اصلي همگي هم نگاه کردن به وضع مردمي هست که در دوره ی هيتلر از آن ها به اسم پشتوانه های رايش اسم برده مي شد
تصاوير مملو از رژه های چندين هزار نفری نيروهای ارتش، حمل پرچم های قرمز با صليب شکسته ی مشکي در ميانشان و ابراز احساسات مردم با سلام دادن های به سبک نازی هاست. بچه های با لباس سربازان عادی، نيروهای گشتاپو، يا نيروهای دريايي و هوايي همه جا با لپ های گل انداخته و مادران خندان ديده مي شوند. آدم بي اختيار با خودش فکر مي کند چه نيروی عظيمي پشتوانه ی آلمان نازی بوده، اما بعد هم از خودش مي پرسد پس اين نيروس عظيم بايد آب مي شده اند در يک آن که بعد از در هم شکستن نازيسم ديگر هيچ خبری از آن ها نشد الا اين نمايش های از سر عصبيت و تحقير نئونازی ها که به هر حال طاقت خرد شدن مداوم را ندارند و با بزک و دوزک کردن چهره هاشان مي خواهند بگويند ما هنوز زنده ايم، به قول يکي از دوستانم -اورس- که آلماني است همين نئونازی ها هم چند ساعتي ديرتر به ماری جوانا برسند مي روند ثبت نام مي کنند در قوای متفقين
دو سه شب پيش يکي از اين مستندها نقطه ی تمرکزش را گذاشته بود بر اين که در همان حالي که مردم مي آمدند برای هورا کشيدن برای رژه ی سربازان زندگي خودشان چگونه بوده؟ با فيلم و سند و بريده های بعضي روزنامه ها که گاهي خبری ازشان درز مي کرده نشان مي داد که آلماني ها ی معمولي هر چه در زندگي شان بوده اما زندگي نبوده. در واقع آن حرارت ايدئولوژيک راه را بر پردازش کردن زندگي عمومي آن ها بسته بوده، کسي نمي پرسيده يا جرأت نداشته که بپرسد پس کجاست آن حداقل های آن ايده آل بزرگي که وعده اش را مي دهند سران آلمان نازی. نتيجه گيری توليد کنندگان مستند اين بود که تنها شوک پس از حمله به نيروهای آلماني و فروپاشيدن نازيسم توانست به مردم نشان بدهد که آن پشت و پسله های سيستم واقعأ خالي بوده و مسدود کردن مجاری اطلاع رساني به اين وهم ملي دامن زده بوده که مردم باور کنند که همه چيز به زودی در يد قدرت نازيسم خواهد بود و بايد کمي صبر داشت و داوطلبانه در خدمت آرمان های نازيسم بود
مقامات صدر هيأت رئيسه ی اتحاد جماهير شوروی هم از آندره ژيد دعوت کرده بودند که بيايد و بعد از انقلاب سرخ به چشم خودش ببيند که جامعه ی تزاری چه پتانسيلي داشته که انقلاب را بپذيرد و محصول نو به جامعه ی جهاني بدهد. چيزی که ماکارنکو هم در لابلای صفحات "منظومه ی پداگوژيکي" درباره اش مي نويسد و خودش هم مرورشان نمي کند که ببيند در هر صفحه بيست تا سوال درست کرده برای خوانندگانش که همه بي جوابند. وقتي ژيد به فرانسه برمي گردد و کتاب "بّازگشت از شوروی" را مي نويسد اولين کشوری که ورود کتاب را ممنوع مي کند شوروی است، کلي هم ناسزا مي گويند به ژيد که آمدی و ديدي و دروغ بافتي
پيشنهاد مي کنم بازگشت از شوروی را حتمأ بخوانيد. ببينيد ايدئولوژی يک جامعه را چطور به جايي مي رساند که مردم صبح که از خواب بيدار مي شدند تصورشان اين بود که امروز چه صبحانه ای بخورند که پشت سرمايه داری جهاني را به خاک بمالد، آنوقت آمار بيماران رواني نسبت به جوامع ديگر چقدر بوده
آلماني هايي که من دور و اطرافم ديده ام و گاهي با هم گپ زده ايم مي گويند ما هر بار که مستندی درباره ی آلمان نازی مي بينيم باورمان نمي شود که واقعأ اين ما بوديم که در خيابان ها برای رژه ی ارتشمان سلام نازی مي داديم؟ اين ها بدنامي آلمان نازی را به دوش مي کشند، به قول دوستم "اورس" اين ها نسلي هستند که دارند مجازات مي شوند برای آلمان نازی و برای شخص هيتلر

نظرات

پست‌های پرطرفدار