مثل همان مادربزرگ
بذاريد يک چيزی بنويسم درباره ی اين جنجال کاريکاتورها
يکي از دوستان من در اهواز يک مادر بزرگ بامزه ای داشت، خيلي خوش مشرب و بذله گو، و البته نخود هر آش. يک وقتي به قول اين دوستم خانه ی مادربزرگش مثل کلانتری بوده، هر جور گرفتاری اهل محل رو مي آوردن اونجا و مادربزرگ اين دوستم يک جوری قال قضيه رو مي کنده، اما بعد ها کم کم خود مادربزرگ از بس از اهل محل اطلاعات خصوصي داشته مي تونسته برای مردم هم مشکل درست کنه، يعني امنيت مردم از دست مادر بزرگ به هم ريخته بوده. دوستم مي گفت يک وقت هايي مادر بزرگم بيکار که مي شد و حوصله ش سر مي رفت و مدتي بود کسي سراغش نمي رفت از همون اطلاعات خصوصي اش استفاده مي کرد و بدون اين که کسي بفهمه چطوری و از کجا فلان خبر دراومده يک دعوايي راه مي انداخت و با آمدن مردم به خونه اش چند وقتي سرگرم بود. ظاهرأ هر چه مادربزرگه به دليل کهولت سن خونه نشين تر مي شده تعداد دعواهای اهل محل هم زيادتر مي شده و ديگه گاهي کار به جاهای باريک تر مي کشيده
جوانترهای محل با همکاری همين دوست من که تقريبأ مي دونستند اين گرفتاری ها زير سر کيه شروع مي کنند از روی الگوهای مادربزرگ به خود مادربزرگه کم و بيش کلک زدن. بلاخره اين دوست من هم اطلاعات خصوصي تر مادربزرگش رو داشته و تلافي مي کنه به نيابت از همسايه ها. من اين قسمتش رو ديده بودم خودم که گاهي جلوی مادر بزرگش مي نشست و شروع مي کرد يکي يکي درباره ی اين که امروز سرش يا پاش درد مي کنه و مي دونست که مادر بزرگش هم دنباله ش رو مي گيره. با زرنگي دست و پا درد رو مي چسبوند به کليه درد و ستون فقرات و همينطور ادامه مي داد تا ديگه چيزی از مادر بزرگش نمي موند که سالم باشه. خودش مي گفت من فهميده ام که از اين راه بايد دردهای مادربزرگم رو براش بزرگ کنم که مردم از دستش خلاص بشن. يعني اعتبار مادر بزرگه رو اونقدر کم کرد، که کرد، که اين بار هر وقت قرار بود مادر بزرگش مشکل کسي رو حل کنه اصولأ ديگران بودند که پيش دستي مي کردند که نه بابا شما خودت وضعت از ما بدتره. در واقع من پايان برو بروی مادر بزرگه را ديدم
حالا بعد از اين داستان کاريکاتورها من خيلي ياد مادر بزرگ دوستم مي افتم
به نظرم اون کساني که کاريکاتورها رو سفارش دادند و بعد هم منتشر کردند دارند اول از همه به جماعت مسلمان های کشورهای خودشون نشون ميدن که اين هم شما مسلمان ها که اين جا فيلم های مسيح برهنه و گاهي زنباره رو مي بينين و از انعطاف ما در پذيرش خودتون استفاده مي کنين اما طاقت ندارين کسي بهتون بگه بالای چشمتون ابرو هست. اگر واقعأ بهتون بر مي خوره خوب بايد کمي هم از اون طرف بهتون بربخوره که اساسأ برنمي خوره
دوم اين که در غرب برای متقاعد کردن مردم به انجام دادن هر کاری لازمه که يک درک تصويری و ملموس از اون کار به مردم ارائه بشه. نوشابه يا غذا يا ماشين جديد رو مي دن به مردم مجاني که استفاده کنن و بفهمند خوبي ها و بدی هاش چيه و اتفاقأ تا جايي که من مي بينم محدوديتي در اين ها ندارند که کسي بگه من بايد برای متقاعد شدن امکان بررسي بيشتر داشته باشم، امکانش رو فراهم مي کنند. حالا اگر قرار باشه اين ها، يعني غربي ها سرباز بفرستند به خاورميانه برای آنچه که نظم نوين جهاني خوانده مي شه، يا در کشورهای خودشون برای مسلمان ها محدوديت های اجتماعي قائل بشن و دهان مدافعين حقوق اقليت ها را ببندند چه چيزی بهتر از اين که نشان بدهند اين جماعت مسلمان حرف زدنشان يعني تخريب و آتش سوزی، و اصلأ اين ها خودشان مريض ترند که بخواهند نسخه ی شفا برای ما غربي ها بپيچند و لايقند که بچه های شما را به عنوان سرباز بفرستيم سرشان. من مطمئنم، مثل روز برايم روشن است که اين جماعتي که دارند آتش مي زنند و شعار مي دهند 10 درصدشان هم اصلأ کاريکاتورها را نديده اند، مگر چند نفر در خود ايران کتاب آيات شيطاني را خوانده بودند که اين همه سر و صدا به پا شد برای انتشارش؟ هزار بار بدتر از آن کتاب را مردم در جوک هايي که مي گويند دارند هر روز به هم منتقل مي کنند، تعارف که نداريم
مي دانيد ما خودمان داريم در اين جهان اسلامي که درش زندگي مي کنيم بر دنباله رويمان از امثال بن لادن پافشاری مي کنيم و اين برای غربي ها که هيچ برای خودمان هم مايه ی سرشکستگي است. همين هفته ی پيش مراسم اهدای جوايز کتاب سال بوده در ايران. کسي اصلأ از خودش نمي پرسد چه نسبتي هست بين جايزه دادن برای نشر و از آن طرف حمله کردن و آتش زدن يک ساختمان برای يک نشر ديگر؟ ما داريم بازي مي خوريم و اتفاقأ خوب هم داريم بازي مي کنيم. از سر درد داريم به پوکي استخوان هم اعتراف مي کنيم، مثل همان مادربزرگ دوست من
نظرات