در پناه حق، شديدأ غليظ
حتمأ توی ادارات ايران ديدين که يک پاکتي کنار هر ميز به ديوار چسباندن و روی اون نوشته اند محل جمع آوری اسمأ متبرکه. کاربردش هم رو که مي دونين؟ برای اون هايي که نمي دونن خيلي خلاصه مي گم
بعد از انقلاب روی تمام کاغذهای اداری آرم "الله" و يک "بسمه تعالي" چاپ کردند که هر کسي از کاغذها استفاده مي کنه اگر يادش رفت به نام خدا رو بنويسه توی اون کاغذ از قبل چاپ شده باشه. بعضي ها هم که دو آتشه هستند، در ظاهر، به همين ها هم اکتفا نمي کنند برمي دارند يک چند تا آيه ای، شعاری چيزی هم بالای نامه مي نويسند، خود نامه هم ممکنه برای مثلأ تقاضای چهار تا مداد از انبار اداره باشه. به هر حال ، بعضي از آدم های خشکه مقدس همون اوايل ايراد گرفتند که اين کاغذها به هر حال ممکنه زير دست و پا ول بشه و چون اسم خدا روی اون ها هست گناه داره بنابراين بايد هر کاغذی رو اول اون اسم های مقدس رويش رو کند و بعد خود کاغذ رو دور انداخت. من به چشم خودم ديدم که بعضي ها وسط آت و آشغال های توی جوی آب يک کاغذی اداری با آرم و اين ها رو مي ديدن و مي رفتند درش بيارن که مبادا به اسم خدا بي احترامي بشه
از اين مدل احترام گذاشتن ها يکيش هم گذاشتن سه تا نقطه به جای الله در دنباله ی اسم آيت الله هست که نکنه اون کاغذ باز جايي بيفته و بي احترامي بشه به اسم خدا. آدم ياد اون جوکه مي افته که يارو اسم بچه ش رو گذاشته بود رستم بعد مي ترسيد صداش بزنه. خوب اگر اينقدر مقيد هستيد که به اسم خدا بي احترامي نشه دليلي نداره همه جا بنويسينش
طرف برای يک تکه کاغذ که بي احترامي نشه بهش خودش رو خفه مي کنه اما آدم ها رو از حيوان هم کمتر مي بينه. من هرگز نفهميدم اين منطقي رو که آدم ها که قراره خليفه ی خدا باشند روی زمين کمتر از کاغذ ارزش دارند. گاهي فکر مي کردم که اگر اين سلسله مراتب آرم و کاغذ رو بگيريم بريم به عقب بايد ماشين چاپ اين کاغدهای آرم دار رو هم با گلاب بشورن، کاغذش رو هم از درختاني تهيه کنن که با آب کر آبياری شدن، کارگر چاپخانه هم بي وضو دست به کاغذ نزند، تا برسد به دست يک آدم معمولي که مي خواهد روی کاغذ بنويسد آقا بي زحمت چهار تا مداد به من بدهيد يا تقاضای اضافه حقوق بنويسد. خودتان داستان را دنبال کنيد خنده داري اش را مي فهميد. يعني کاغذ آرم دار از وقتي آرم دار مي شود بايد بي احترامي نبيند، مگر عملي است؟
يک چيز خنده داری هم بگم در همين مورد. يک آدمي بود توی راديوی ايران، از همين بر و بچه های عادی و يک کمي بفهمي نفهمي قرتي راديو که حالا در تلويزيون است. يک وقتي ديديم بعضي روزها مي ايستد کنار يک راهرويي نماز مي خواند، غليظ و با صدای بلند، اشکي مي ريزد، شديدأ دعا مي کند وسط روز کاری، خيلي متحول شده بود ناغافل. کم کم مي آمد از باب امر به معروف دم در بعضي اتاق ها که لطفأ اين آرم های کاغذها را بدهيد به من مي خواهم آتششان بزنم صوابي ببرم. به همين جديت مي گفت، ما اطرافيانش هم فک مان کش آمده بود که اين همه تحول اصلأ راه ندارد
خلاصه گذشت تا اين که يک روزی توفيق حيدرزاده سردبير سابق مجله ی نجوم آمد راديو برای ضبط يک برنامه. اتفاقأ توی راه که مي رفتيم استوديو اين ها با هم رو به رو شدند. توفيق تا اين بابا را ديد گفت چطوری فلاني؟ اون هم آمد کم نياورد گفت در پناه حق هستيم، خيلي غليظ. توفيق بهش گفت آره شنيدم از فلان آدم که چند ماه پيش در پناه حق نزديک بود شلاق بخوري، زياد نخور آقا برای سلامتي ات خوب نيست. معلوم شد ايشان کمي تا قسمتي هر وقت که بشود دمي به خمره هم مي زند. البته از رو هم نرفت که نرفت، مي آمد آرم ها را جمع مي کرد و آن وسط راهرو هم نماز مي خواند. به سلامتي تان مدير هم شد

نظرات

پست‌های پرطرفدار