هفت روز هفته

روز اول. وضع تشکيلات خودگردان فلسطين خنده‌دار شده. فعلأ دو دولت با ده‌ها تشکيلات امنيتي دارند برای کنترل همان باريکه‌ی محصور شده‌ی غزه با همديگر رقابت مي‌کنند. خوب اصل داستان گريه‌آور است که اين‌ها با اين ناسازگاری ملي که با همديگر دارند چطور قرار است کشور فلسطين را سر و سامان بدهند، حالا اگر دست آخر خودشان رضايت بدهند به يک کشور چون با اين وضعيت به نظر مي‌رسد ترجيح‌شان بر چند منطقه‌ی مستقل از همديگر باشد. ولي حالا خنده دارش اين است که کشورهای عربي 30 سال است که دارند هر روز زير يک قطعنامه‌ای را امضاء مي‌کنند که مثلأ حق حاکميت امارات متحده‌ی عربي بر جزاير سه گانه در خليج فارس به رسميت شناخته بشود آنوقت جمهوری اسلامي از آن طرف کم‌کم دارد نوار غزه را هم ضميمه مي‌کند به خاک ايران. في‌الواقع به اين مي‌گويند حمله‌ی گاز انبری که يک سر گاز انبر از طرف‌های عراق وارد شده و آن سر ديگرش کشورهای جنوبي خليج فارس را دور زده و از طرف‌های يمن دارد به عربستان نزديک مي‌شود. در قسمت نوار غزه هم اهل حماس دارند مي‌آيند جلو. به اين ترتيب تا مدتي ديگر نقشه‌ی خاورميانه يک جوری مي‌شود که ايران مي‌رسد به مديترانه و تقريبأ نزديکي‌های اروپا. من همينطوری حدس مي‌زنم دوستي احمدی نژاد با اهل امريکای لاتين هم بايد برای يک حمله‌ی گاز انبری ديگر باشد، لابد به طرف تسخير مسجد الحمراء در اسپانيا. آندلس آندلس ما داريم مي‌آييم. ‌

روز دوم. دانشمندان علوم هوا-فضا در استراليا يک موتور جت ساخته‌اند که قادر است 10 برابر سرعت صوت حرکت کند و در 12 دقيقه به ارتفاع 530 کيلومتری برسد. آنطوری که اعلام شده اگر اين موتور جت را بتوانند بگذارند روی هواپيماها آنوقت فاصله‌ی سيدني تا لندن دو ساعت طول مي‌کشد. حالا البته ساخت چنان هواپيمايي که تحمل اين همه فشار را داشته باشد خيلي کار دارد. با اين همه، نفس ساخت چنين موتوری مي‌تواند به توانايي‌های ديگری منجر بشود که اولينش کارآيي بيشتر سوخت است. از جنبه‌ی علمي نمي‌شود اين موتور پرقدرت را روی يک متحرکي نصب کرد که وزن زيادی داشته باشد، معمولأ بيشتر وزن هواپيماها هم ناشي از سوخت‌شان است. بنابراين موتور جديد مي‌تواند نشاندهنده‌ی تجربه‌های جديد در مصرف بهينه‌ی سوخت باشد. همين است که مي‌تواند منجر به ساخت موتورهای کم مصرف‌تر برای خودروهای فعلي بشود. البته يک راه بهتری هم برای بهينه کردن مصرف سوخت هست که همين الان دارد انجام مي‌شود. آن راه بهتر عبارت است از چاپ کارت بنزين. اگر هم کارت نداريد به گفته‌ی آقای نعمت زاده، معاون وزير نفت، مي‌توانيد کارت بنزين در و همسايه را بگيريد، ممنوعيتي هم ندارد. حالا پدرجان چاپخانه‌ی تازه خريدی خوب پوستر چاپ کن چرا کارت بنزين چاپ مي‌کني؟

روز سوم. حقيقتش بلاخره آدم متوجه نمي‌شود که چرا اين علي شاکری را بازداشت کرده‌اند. يعني از جنبه‌ی منافع مثلأ ملي متوجه نمي‌شود. يک مقاله‌ای از اين آقای شاکری ديدم در اينترنت که اگر اسمش را برمي‌داشتيد خيلي به سختي متوجه مي‌شديد که اين را يک آدمي از داخل ايران ننوشته. يادتان هست که روز انتخابات در نمي‌دانم کدام شهر در خارج از کشور يک عده‌ای از هموطنان معترض ما رفته بودند کنار محل رأی گيری و آن‌هايي را که برای رأی دادن مي‌رفتند داخل به باد انتقاد مي‌گرفتند؟ چند تايي عکس مربوط به همان داستان هم توی اينترنت منتشر شد. حالا فکر کنيد در همين حال و هوا همين آقای شاکری يک نوشته‌ای منتشر کرده برای تشويق مردم به رأی دادن در انتخابات رياست جمهوری. دلايلي که آورده برای تشويق مردم آن هم در خارج از کشور که زمينه‌ی اتهام زدن به آدم‌ها خيلي فراهم‌تر از داخل است هيچ کم ندارد از دلايل رسانه‌های داخلي. نوشته‌اش آنقدر به سبک برنامه‌های راديو تلويزيون شبيه است که آدم متعجب مي‌شود. آن وسط‌های نوشته هم چيزهايي از اين قبيل زياد هست که "اگر تحریم بمعنی دعوت از نیروهای خارجی به اشغال برای «رهائی مردم» است که خواست هیچکدام از ما نیست"، يا، "دفاع از منافع ملی ایران و جلوگیری از دخالت خارجی، در گرو دخالت مردم ایران در تعیین سرنوشت خویش است". همان جا هم توضيح داده که "با دلخوری و با حفظ اصول خويش به رفسنجانی می‌دهم". اين آدم همه‌اش تبليغ کرده برای رأی دادن آن هم در نظام جمهوری اسلامي، آن هم در خارج از کشور، خوب احتمالأ بايد به او مدال هم مي‌دادند که در بين اين همه مخالف جمهوری اسلامي در خارج از کشور شروع به تبليغ برای رأی دادن به آن نظام کرده. پس چرا او را بازداشت کرده‌اند؟ في الواقع معلوم نيست بلاخره تبليغ برای رأی دادن در جمهوری اسلامي خوب است يا نه! خيلي معمای لاينحلي‌ست انصافأ. حالا هي شما بگو با پای راست وارد مي‌شوند يا با پای چپ، خوب معلوم نيست ديگر. همين است که همه با سر وارد مي‌شويم دست آخر.

روز چهارم. سازمان نظام پزشکي ايالت کوئينزلند يک آقای دکتری به نام Cleland را احضار کرده که تقريبأ با وبلاگش گند زده است به حرفه‌ی پزشکي. اين جناب که در شهر Cairns در شمال ايالت زندگي مي‌کند از بس که از صبح تا عصر هيچ جايي جز مطب و بيمارستان نمي‌رفته و در ضمن يک وبلاگ هم داشته که لاجرم بايد يک چيزی مي‌نوشته تويش شروع مي‌کند به شرح حال بيمارهايش را نوشتن. در همين راستا هم موضوع يکي از بيمارانش که مشکل گوارشي داشته خيلي در وبلاگش گل مي‌کند. ايشان هم لحظه به لحظه گزارش مي‌داده از حال و روز بيمار مربوطه، با اسم و مشخصات. خلاصه اين که بعد از مدتي که جناب دکتر همه جا را مزين مي‌کنند به شکوفه‌های بهداشتي و همه‌ی اهالي منطقه هر لحظه منتظر خبر تازه بوده‌اند مقامات بهداشتي ايالت سرمي‌رسند و جناب دکتر را حواله مي‌دهند به دادگاه. ضمنأ که آقای دکتر از کار هم اخراج مي‌شود. حالا مقامات بهداشتي ايالت کوئينزلند اخطار کرده‌اند که منبعد هيچ مدل از اين شاهکارها را تحمل نمي‌کنند. اين هفته رسانه‌ها چند بار به مردم يادآوری کردند که حواس‌شان باشد. منتهای مراتب اسم وبلاگ را هيچ جايي ننوشته‌اند فقط گفته‌اند که در Myspace بوده و حالا در دسترس نيست. آدم بخواهد درباره‌ی مسايل گلاب به روی شما مطلب بنويسد لابد از يک اسم با مسمايي در همين حدودها استفاده مي‌کند ديگر.

روز پنجم. اين که نرخ سود بانک‌های خصوصي به 13 درصد رسيد يعني اين که نظر احمدی نژاد که گفته بود بايد 12 درصد باشد مورد قبول شورای پول و اعتبار قرار نگرفته. به نظرم همين را هم از روی اجبار تعيين کرده‌اند که خيلي با احمدی نژاد مخالفت نکرده باشند و درضمن به او پيام بدهند که در هر کاری دخالت نکن. خوب توی شرايطي که وضع اقتصاد کشور تعريفي ندارد فکر کنيد مردم پول‌شان را نگذارند توی بانک بايد چکارش کنند؟ بخش خصوصي درست و درماني که وجود ندارد که با خيال راحت بشود سرمايه گذاری کرد در کارهای‌شان. بنابراين با پول سرگرداني که دست مردم هست يا بايد ماشين خريد و فروش کرد يا زمين و خانه، يا دوباره برگشت به اقتصاد سنتي يعني خريد طلا. اما يک اشکال اصلي وجود دارد که همان است که همه چيز را ريخته به هم. آن اشکال عبارت است از اين که از جنبه‌ی تئوری بانکداری ايران فاصله‌ای با بانکداری اسلامي ندارد اما از جنبه‌ی عملي هر روز دارد از آن دورتر مي‌شود. در بانکداری جمهوری اسلامي فقط اسم کارهای بانکي عوض شده ولي مکانيسم‌ها همان قبلي‌ها هستند. صندوق‌های قرض‌الحسنه هم که شده‌اند قوز بالای قوز. برای همين هم نه مردم و نه حکومت نمي‌دانند بايد چطور اين دوگانگي تئوری و عمل را حل کنند. پاکستاني‌ها موضوع را حل کردند و سه سال پيش اعلام کردند که بررسي‌های اقتصادی نشان داده که نمي‌توانند سيستم بانکداری‌شان را اسلامي کنند ولي برای آدم‌های خيلي مؤمن يک بانک اسلامي درست کردند که اگر مي‌خواهند بروند همانجا حساب باز کنند. بلاخره تکليف را يکسره کردند. حالا در بانک‌های ايران سود 17 درصدی مي‌دهند اما اسمش را يک چيز من درآوردی گذشته‌اند. خوب پدر جان اين که داری به من مي‌فروشي که قور قور مي‌کنه، به جای راه رفتن هم ورجه ورجه مي‌کنه، خوب مجبوری اسمش را بذاری فولکس واگن؟ بگو قورباغه‌.

روز ششم. ايالت نيوساوث ولز که مرکز آن سيدني‌ست دارد سومين ايالتي مي‌شود که قانون منع سيگار کشيدن در خودروهای شخصي را به اجرا مي‌گذارد. داستان اين است که اگر مسافری در خودرو باشد که سن او کمتر از 16 سال است هيچکس حق سيگار کشيدن در خودرو را نخواهد داشت. قبلأ در دو ايالت ديگر يعني استراليای غربي و جنوبي بحث بر سر اين قانون درگرفته بود و به نظر مي‌رسد در حال نهايي شدن باشد. بنابراين پدر و مادرهای سيگاری قادر نيستند در حالي که فرزندان زير 16 سال‌شان در ماشين هستند سيگار بکشند. در نتيجه بايد خودرو را يک جايي متوقف کنند و بروند بيرون دودشان را بکنند و باز برگردند توی ماشين. مبنای اين قانون اين است که دود سيگار در محيط بسته برای غير سيگاری‌ها هم به اندازه‌ی سيگاری‌ها خطرناک است. حالا کو تا برسه به اونطرفا! بچه من سيگار مي‌کشم برای خودت وگرنه هي برم بيرون و بيام دير مي‌رسي مدرسه ها!

و روز آخر. ابطحي در وبلاگش و به قول خودش "در حاشيه‌ی استقبال مداوم از ته مانده رهبران کمونیستی دنیا در ایران" نوشته که از نظر آيت الله خميني دوستي با امريکا ارجح‌تر از دوستي با روس‌های ملحد خدانشناس بوده. اين که آيت الله خميني يک نظری داشته باشد و يک نفر بخواهد به بدترين وجه از او دفاع کند که در ضمن يک متلکي هم به احمدی نژاد گفته باشد فقط و فقط از عهده‌ی ابطحي برمي‌آيد. چرا؟ ابطحي چند روز قبل از اين نوشته‌اش يک چيزی نوشته بود درباره‌ی مصاحبه‌ی تلويزيون با حسن خميني و اين که ايشان خيلي به نسل جوان نزديک است و بهترين مبلغ برای نظرات آيت الله خميني‌ همين ايشان هستند. بعد هم زده بود به صحرای کربلا که " در دوران رشد نسل سوم انقلاب ما انقلاب ارتباطات فراگیر شد. کسان زیادی دیدگاه های مخالف خود با امام را از آن منفذ در ذهن نسل جدید وارد کردند. آنان برای اینکه با انقلاب مردم مخالف بودند، همه‌ی مشکلات را به امام منتسب کردند تا اساس ریشه ی انقلاب اسلامی را مورد تردید قرار دهند". حالا اين انقلاب فراگير ارتباطات را ببينيد. روز 26 جولای سال 2001 حسن خميني در معيت فيدل کاسترو در هاوانا بر ضد امريکا راهپيمايي کردند و عکس و خبرش را تمام رسانه‌های جهان پخش کردند. اين که فيدل کاسترو هم از جمله ته مانده‌های رهبران کمونيستي‌ست که شکي درش نيست. در اين که حسن خميني هم از قرار مبلغ خوبي برای آيت الله خميني هستند هم که شکي نيست، به قول ابطحي " اگر گفت و گوی این چنینی [در تلويزيون] با حاج حسن آقا ادامه یابد البته امکان آن هست که ابهاماتی که از زندگی امام هست برای هم نسلانش توضیح دهد". خوب حالا بفرماييد اين ابهام را هم برطرف کنيد که اين نوه‌ای که رفته و با يک ته مانده‌ی کمونيسم ملحد خدانشناس راهپيمايي کرده چطور مي‌تواند مبلغ خوبي برای پدربزرگش باشد و تازه رفع ابهام هم بکند؟ روبوسي کردن چاوز و اورتگا با احمدی نژاد، با راهپيمايي کردن حسن خميني با کاسترو در هاوانا چه فرقي با هم دارند؟ سر جدتان تا اطلاع ثانوی اصلأ مارادونا را ول کنيد، اين محمدعلي ابطحي را بگيريد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار