چتر
دو روز است که دارد باران ميبارد و با اين وضع کم آبي و محدوديتهای مختلفي که برای ايالت کوئينزلند درست شده همين باران آمدن همه را ذوق زده کرده. اما يک چيز جالبي کشف کردهام. البته کشف جديدی نيست برای خيليهايي ولي چون چند بار امتحانش کردهام بنابراين برای خودم جالب هست.
تا جايي که به اندازهی خودم در ايران ديده بودم استفاده از چترهای خيلي بزرگ توی ايران مرسوم نيست. خوب تعجبي هم ندارد چون ايران آنقدرها کشور باراني نيست که زندگي مردم تحت الشعاع باران باشد و لباس و کفش مناسب باران توجه مردم را جلب کند.
از اين جنبه ميشود گفت ايالت کوئينزلند هم همينطور است، يعني آنقدرها باراني نيست و حتي به خوزستان خودمان هم بيشتر شباهت دارد چون دو ماه گرم و مرطوب تابستاني دارد. اما اين جا نسبت چترهای بزرگ به کوچک خيلي بيشتر است، البته باز هم بدون آمار حرف ميزنم و اندازهی آماری حرفم در همين مقداریست که خودم ديدهام. با همين معيار خودم تعداد چتر به دستها زيادتر از ايران هستند و تعداد چترهای بزرگ که لااقل دو برابر چترهای تاشو هستند هم بيشتر است. رنگ و تنوع چترها هم که بماند.
امروز با چند نفری داشتيم ميرفتيم جايي توی دانشگاه و چون باران ميآمد مجبور بوديم چتر بگيريم دستمان. تقريبأ همگي چتر بزرگ داشتند جز من که يکي از همين چترهای تاشو داشتم. بعد يادم آمد توی ايران اصلأ از چتر داشتن خجالت ميکشيدم. اين را البته يادم آمد که يک وقتي توی خوزستان و بين همين دوست و رفقای اطرافم چتر دست گرفتن خيلي سوسول بازی بود. درست مثل کلاه سربازی که اگر خيلي تر و تميز و مرتب بود اصلأ خجالت آور بود که بگذاريمش روی سرمان. لابد ديدهايد که کلاه سربازها چقدر مچالهست؟
کشفي که کردهام اين است که انگار هر عاملي که تمايلات اجتماعي ما ايرانيها را نشان بدهد مثل همين چتر که بزرگ و رنگي بودنش خيلي در ايران نامتعارف است يک جوری برای صاحبش هم خجالت آور است و اين داستان در اينجا کاملأ برعکس است. البته واقعأ آماری حرف نميزنم و چه بسا که شما نظرتان برعکس باشد و درست هم بگوييد.
همينطور توی راه که ميرفتيم داشتم فکر ميکردم که ميشود مثلأ از روی تمايل آدمها در ايران به استفاده از چتر، رنگ آن، بزرگياش، و مقدار جايي که ميگيرد که از چشم ديگران دور باشد مثلأ به شرايط اجتماعي مردم نگاه کرد؟ فکرش را بکنيد که آدم لباسي بپوشد که خيلي رنگ آن به چشم نيايد اما ناگهان يک چتر رنگي و بزرگ دستش بگيرد که تا چهار فرسخ آن طرفتر هم ديده بشود، به نظرم خيلي غير عادیست در ايران.
حالا البته اين گزارهها را ممکن است از جنبهی شخصي که نگاهشان کنيم بر حسب شرايط هر آدمي به کلي فرق کنند، من هم اصراری ندارم برای اثبات حرفم، منتها همينقدر که زندگي اجتماعي ما ايرانيها خيلي درونگراست و از ترس شاخ گربه خيلي آسه ميرويم و ميآييم بنابراين امروز به نظرم رسيد که ممکن است چتر به دست گرفتن هم يک نمونهاش باشد که در کوچکترين و بي رنگ و لعابترين شکل ممکن از آن استفاده ميکنيم مبادا که تمايلات درونيمان را آشکار کند.
خلاصه تا رسيديم به مقصد همينطور داشتم تحليل اجتماعي ميتراشيدم برای خودم.
تا جايي که به اندازهی خودم در ايران ديده بودم استفاده از چترهای خيلي بزرگ توی ايران مرسوم نيست. خوب تعجبي هم ندارد چون ايران آنقدرها کشور باراني نيست که زندگي مردم تحت الشعاع باران باشد و لباس و کفش مناسب باران توجه مردم را جلب کند.
از اين جنبه ميشود گفت ايالت کوئينزلند هم همينطور است، يعني آنقدرها باراني نيست و حتي به خوزستان خودمان هم بيشتر شباهت دارد چون دو ماه گرم و مرطوب تابستاني دارد. اما اين جا نسبت چترهای بزرگ به کوچک خيلي بيشتر است، البته باز هم بدون آمار حرف ميزنم و اندازهی آماری حرفم در همين مقداریست که خودم ديدهام. با همين معيار خودم تعداد چتر به دستها زيادتر از ايران هستند و تعداد چترهای بزرگ که لااقل دو برابر چترهای تاشو هستند هم بيشتر است. رنگ و تنوع چترها هم که بماند.
امروز با چند نفری داشتيم ميرفتيم جايي توی دانشگاه و چون باران ميآمد مجبور بوديم چتر بگيريم دستمان. تقريبأ همگي چتر بزرگ داشتند جز من که يکي از همين چترهای تاشو داشتم. بعد يادم آمد توی ايران اصلأ از چتر داشتن خجالت ميکشيدم. اين را البته يادم آمد که يک وقتي توی خوزستان و بين همين دوست و رفقای اطرافم چتر دست گرفتن خيلي سوسول بازی بود. درست مثل کلاه سربازی که اگر خيلي تر و تميز و مرتب بود اصلأ خجالت آور بود که بگذاريمش روی سرمان. لابد ديدهايد که کلاه سربازها چقدر مچالهست؟
کشفي که کردهام اين است که انگار هر عاملي که تمايلات اجتماعي ما ايرانيها را نشان بدهد مثل همين چتر که بزرگ و رنگي بودنش خيلي در ايران نامتعارف است يک جوری برای صاحبش هم خجالت آور است و اين داستان در اينجا کاملأ برعکس است. البته واقعأ آماری حرف نميزنم و چه بسا که شما نظرتان برعکس باشد و درست هم بگوييد.
همينطور توی راه که ميرفتيم داشتم فکر ميکردم که ميشود مثلأ از روی تمايل آدمها در ايران به استفاده از چتر، رنگ آن، بزرگياش، و مقدار جايي که ميگيرد که از چشم ديگران دور باشد مثلأ به شرايط اجتماعي مردم نگاه کرد؟ فکرش را بکنيد که آدم لباسي بپوشد که خيلي رنگ آن به چشم نيايد اما ناگهان يک چتر رنگي و بزرگ دستش بگيرد که تا چهار فرسخ آن طرفتر هم ديده بشود، به نظرم خيلي غير عادیست در ايران.
حالا البته اين گزارهها را ممکن است از جنبهی شخصي که نگاهشان کنيم بر حسب شرايط هر آدمي به کلي فرق کنند، من هم اصراری ندارم برای اثبات حرفم، منتها همينقدر که زندگي اجتماعي ما ايرانيها خيلي درونگراست و از ترس شاخ گربه خيلي آسه ميرويم و ميآييم بنابراين امروز به نظرم رسيد که ممکن است چتر به دست گرفتن هم يک نمونهاش باشد که در کوچکترين و بي رنگ و لعابترين شکل ممکن از آن استفاده ميکنيم مبادا که تمايلات درونيمان را آشکار کند.
خلاصه تا رسيديم به مقصد همينطور داشتم تحليل اجتماعي ميتراشيدم برای خودم.
نظرات