هفت روز هفته
روز اول. دالايي لاما، رهبر مذهبي و البته تبعيدی بوداييهای تبت، آمده استراليا. امروز ديدم روزنامهها بخشهايي از مصاحبهاش با اهل رسانه را منتشر کردهاند. يک جايي گفته که "از اين که ممکن است با نخست وزير استراليا نتوانم ملاقات کنم نگران نيستم چون ميدانم ممکن است برای دولت او مشکل ايجاد بشود". باز يک جای ديگر مصاحبه گفته که "تجارت با چين بسيار بسيار مهم است و من اين را خيلي خوب ميفهمم". و يک جای ديگری هم گفته که "هيچکدام از ما نميخواهيم تبت از کشور چين جدا بشود بلکه ميخواهيم زبان و فرهنگ تبتي به رسميت شناخته بشود و بتوانيم اعتقادات ديني خودمان را حفظ کنيم". ميدانيد، آدم وقتي دنيا را بشناسد و از روی شناخت با يک چيزی مخالفت کند نتيجهاش همين مدل واقع بيني ميشود. دالايي لاما ميتوانست مثل خيلي از رهبران معترض قيد همه چيز را بزند و مثلأ تجارت با چين را مادامي که دولت چين با تبتيها مشکل دارد از اساس رد کند. آنوقت نه تنها اعتبار خودش را از دست بدهد بلکه متهم به يک جانبه نگری بشود. واقعيات فعلي جهان يعني کشور چين از جنبهی تجاری قابل ناديده گرفته شدن نيست. هيچ کجای دنيا هم برنميدارند مشکل تبتيها را گره بزنند به چهار تا موضوعي که هيچ راهي برای حتي مطرح کردنشان به جز در خيال هم وجود ندارد. خوب کدام کشوری حاضر است منافع تجارت با چين را از دست بدهد. از اين طرف هم اگر تبت مستقل بشود که جز گرسنگي چيزی عايد مردمش نميشود، جز اين که رهبرانشان از صبح تا شب بنشينند برای گرسنگي مردم توجيه ديني بتراشند. دست آخر هم تبديل بشوند به کره شمالي که با تهديد موشک از باقي دنيا غذا برای سير شدن بگيرند. خوب دالايي لاما هيچ کدام از اين ادعاها را نگفته به جز اين که ميخواهيم زبان و دينمان را حفظ کنيم و اتفاقأ همين است که او را به يک چهرهی ممتاز بين المللي تبديل کرده، شبيه به نلسون ماندلا. لابد دالايي لاما فکر شعار نوشتنهای روی ديوارها را هم کرده که نکند اول يک حرفي بزند و آن را بنويسند روی ديوار اما بعد از مدتي مجبور بشود حرفش را عوض کند و شهرداری محل برود روی آن شعار قبلي را گل و بته نقاشي کند.
روز دوم. بلاخره دانيل اورتگا هم آمد ايران. لابد بايد ميرفت به ديدن بنيصدر چون هر دویشان اولين رئيس جمهورهای اول بعد از انقلاب در کشورشان بودند. اين حکومت ساندنيستي نيکاراگوئه بيشتر از ونزوئلای امروز به ايران نزديک است چون آن داستان محاکمهی اوليور نورث به خاطر داستان ايران-کنترا آنقدری در ايران اثر گذاشت که هنوز که هنوز است اهالي ميدان سياست در ايران بابت آن مشغول تسويه حساب با همديگر هستند. هنوز هم تا روزنامهی کيهان ميخواهد به صادق طباطبايي بد و بيراه بنويسد ميزند به صحرای کربلای اوليور نورث و ايران-کنترا. آن اول انقلاب نيکاراگوئه که مدام دربارهی سوموزا خبر و مطب در ايران چاپ ميشد که چقدر پدر همه را درآورده مدام او را با شاه ايران مقايسه ميکردند که اصلأ به اسم رياست جمهوری داشته سلطنت ميکرده. بعد از انقلاب نيکاراگوئه يک گروه پنج نفری ادارهی کشور را به عهده گرفتند که اورتگا هم يکي از آنها بود اما بعدأ با استعفای چهار تای ديگر عملأ خود او زمام امور را به دست گرفت. اورتگا بعدأ رقابت برای رياست جمهوری را به چامورو باخت. ولي نکتهی مهمش اين است که چامورو اصلأ يکي از همان پنج نفری بود که همان اول انقلاب آن گروه پنج نفری را تشکيل داده بودند. يعني واقعأ آدم تازهای وارد دستگاه رهبری اتقلاب نشده بود مثل همين اوضاع خودمان در ايران. خبر داريد که اورتگا هفت تا بچه دارد؟ اين که چيزی نيست، نه؟ اين چطور که اورتگا تازه در سال 2005 با همسرش ازدواج کرده ولي همين همسرشان هستند که آن هفت تا بچه را به دنيا آوردهاند؟ لابد يک مدال هم به اورتگا ميدهند بابت تلاش فراوان ايشان در اثبات مزايای ازدواج موقت با کوبيدهی اضافي!
روز سوم. اين داستان پاريس هيلتون هم خيلي خندهدار شده واقعأ. منظورم زنداني شدن و آزاد شدنش نيست، منظورم اين است که آن اولي که قرار بود برود زندان کلي شعار داد که ميروم که تجربه کسب کنم اما سه روز هم دوام نياورد. اين خندهدار است. واقعأ آدم وقتي از روی تعمد قانون شکني ميکند و بعد مجبور ميشود مسئوليت کارهای خودش را بعهده بگيرد چقدر دوام ميآورد؟ خوب بستگي دارد به آدمش. امروز يک طنزنويسي در يکي از هفته نامههای بريزبن نوشته بود با اين وضعيت ممکن است خانوادهی هيلتون بروند از کافهای که در آن مشروب زيادی خورده شکايت کنند که چرا اصلأ به او نوشابهی الکلي فروختهاند. شعار تو خالي دادن آن هم از سر شکم سيری ميشود مدل همين پاريس هيلتون که به وقت جواب پس دادن سه روز هم دوام نميآورد. حالا کاش يک وبلاگ هم داشت بلکه اين شعارهای اوليه و ثانويهاش را مينوشت ميخوانديم اقلأ.
روز چهارم. شما حرفهای مقتدی صدر را باور ميکنيد که در دفاع از مردم کردستان عراق و بر عليه ترکيه حرف زده باشد؟ من باور نمیکنم حقيقتش که اين حرف را از روی ميهن پرستي زده باشد که چرا ترکيه به خاک عراق حمله کرده چون مقتدی خودشان يعني حمله به خاک عراق. مقتدی صدر چه جايگاهي برای خودش قائل است که بر مبنای آن به ترکيه هشدار میدهد؟ کردهای عراق اصلأ بنایشان بر خودمختاریست. ترکيه و ايران هم با خودمختاری کردستان عراق مشکل دارند چون ممکن است کردهای ايران و ترکيه را هم ترغيب کند و ناگهان کشور کردستان با منابع غنی نفتي ظاهر بشود. خوب اين که مقتدی صدر از يک طرف به ترکيه هشدار ميدهد که به کردستان عراق حمله نکند اما از آن طرف خودش در شهرک صدر يک منطقهی خودمختار درست کرده چه جور وطن پرستيست؟ معنياش اين است که ايشان ميخواهد از منافع اقتصادی کردستان استفاده کند اما از خودمختاری خودش هم لذت ببرد. مقتدی صدر با نمايندگاني که در مجلس عراق دارد و هر روز دولت را تهديد ميکند که نمايندگانم را از مجلس خارج ميکنم عملأ گره انداخته به کار دولت عراق پس دفاع کردنش از عراق هم بيشتر به يک عرض اندام سياسي شباهت دارد. معنياش ميتواند اين باشد که تشکيلات مقتدی از دولت نوری المالکي هم قويتر است. يعني ترکيه بايد با مقتدی حرف بزند. يعني ترکيه در عراق عملأ با ايران طرف است. مقتدی همين مدل حرفها را خطاب به امريکا و در دفاع از ايران هم زده بود. حالا کمکم دارد با همسايگان عراق هم حرف ميزند. جالب است که هنوز نه بارزاني و نه طالباني حرفي نزدهاند اما مقتری موضع گرفته در برابر ترکيه. خوب آدم بايد خيلي پشتش گرم باشد ديگر.
روز پنجم. دنيا چقدر جای عجيبيست. آلباني دارد يک کشور اروپايي ميشود آن هم بعد از امپراتوری عثماني، آن هم بعد از اين همه سال که آلباني در اروپا بود ولي هيچ کجای آن به اروپا نميخورد. برای 45 سال کشور آلباني به وسيلهی يک ديکتاتور کمونيست-مسلمان به نام انور خوجه اداره ميشد. معروفترين راديوی بلوک شرق سابق که اسمش راديو تيرانا بود از همين کشور اداره ميشد. بخش فارسي هم داشت که تا قبل از فروپاشي شوروی هر روز کلي برنامه به زبان فارسي برای مائوتيستها پخش ميکرد. اما از آن طرف معروفترين توصيف دربارهی آلباني اين بود که همه گرسنه هستند. ميگويند انور خوجه پارانوئيد داشته و مدام در فکر حملهی احتمالي امريکا به آلباني بوده در نتيجه همه جا را پر از پناهگاه کرده بود و به مردم گرسنگي ميداده تا اسلحه به اندازهی کافي در مشور وجود داشته باشد. جالب اين بود که انور خوجه بعد از مدتي که تب استالينيستي- مائوئيستياش خيلي داغ شده بوده مسلمان بودنش را هم ميگذارد کنار و دستور ميدهد هر آدمي که کتاب مذهبي با خودش داشته باشد يا اسم مذهبي روی بچهاش بگذارد زنداني بشود. تا آخر هم اسم خودش همان انور باقي ماند البته. ميراث انور خوجه برای مردم آلباني ترس از دنيای بيرون بود. تمام رسانهها مجبور بودند دنيای بيرون از آلباني را فاسد تصوير کنند و در عوض آلباني را با بهشت يکي بدانند. تازه بعد از فروپاشي شوروی و بلوک شرق بود که معلوم شد در آلباني تلفن هم به اندازهی تعداد صاحبمنصبان بوده، آنوقت همان روزها مردم در اروپا موبايل داشتند. بيخود نيست که حالا جورج بوش که در همهی اروپا دارد ناسزا ميشنود در آلباني مورد استقبال مردم است. جهت اطلاعتان انور خوجه و فيدل کاسترو از دوستان خيلي صميمي بودند.
روز ششم. فروش و ورود يک کتاب را در نيوزيلند ممنوع کردهاند. نويسندهاش يک استرالياييست به نام Philip Nitschke. اسم کتاب اين است "چگونه خودکشي کنيم". حالا نکتهی جالبش اين است که علت ممنوعيت کتاب در خودکشي کردن نيست چون اين کار در نيوزيلند قانونيست، علت توقيف کتاب در اين است که نويسندهاش برداشته دربارهی نحوهی توليد مواد شيميايي برای خودکشي دستورالعمل نوشته. مثلأ نوشته که چطور چند تا مادهی شيميايي را بريزيد روی همديگر که نسبت موادشان جوری باشد که تا خورديد همانجا قبض را بدهند دستتان. ادارهی مربوط به طبقه بندی فيلم و نوشتار اعلام کرده که اگر نويسنده دستورالعملهای توليد مواد شيميايي را از کتاب حذف کند ميتواند آن را در نيوزيلند بفروشد. سال گذشته فروش همين کتاب در کتابفروشيهای استراليا هم ممنوع شد ولي از طريق سايتهای خريد ميشود آن را خريد. حالا جناب نويسنده اعلام کرده که ميرود از دولت نيوزيلند شکايت ميکند که چرا حتي اجازهی ورود به کتابش نميدهد. حالا آدم اين همه راه برود تا قبرس! خوب همينجا هم هست.
و روز هفتم. ميخواستم يک چيزی بنويسم دربارهی شعبان بي مخ. حالا بماند برای يک وقت ديگر.
روز دوم. بلاخره دانيل اورتگا هم آمد ايران. لابد بايد ميرفت به ديدن بنيصدر چون هر دویشان اولين رئيس جمهورهای اول بعد از انقلاب در کشورشان بودند. اين حکومت ساندنيستي نيکاراگوئه بيشتر از ونزوئلای امروز به ايران نزديک است چون آن داستان محاکمهی اوليور نورث به خاطر داستان ايران-کنترا آنقدری در ايران اثر گذاشت که هنوز که هنوز است اهالي ميدان سياست در ايران بابت آن مشغول تسويه حساب با همديگر هستند. هنوز هم تا روزنامهی کيهان ميخواهد به صادق طباطبايي بد و بيراه بنويسد ميزند به صحرای کربلای اوليور نورث و ايران-کنترا. آن اول انقلاب نيکاراگوئه که مدام دربارهی سوموزا خبر و مطب در ايران چاپ ميشد که چقدر پدر همه را درآورده مدام او را با شاه ايران مقايسه ميکردند که اصلأ به اسم رياست جمهوری داشته سلطنت ميکرده. بعد از انقلاب نيکاراگوئه يک گروه پنج نفری ادارهی کشور را به عهده گرفتند که اورتگا هم يکي از آنها بود اما بعدأ با استعفای چهار تای ديگر عملأ خود او زمام امور را به دست گرفت. اورتگا بعدأ رقابت برای رياست جمهوری را به چامورو باخت. ولي نکتهی مهمش اين است که چامورو اصلأ يکي از همان پنج نفری بود که همان اول انقلاب آن گروه پنج نفری را تشکيل داده بودند. يعني واقعأ آدم تازهای وارد دستگاه رهبری اتقلاب نشده بود مثل همين اوضاع خودمان در ايران. خبر داريد که اورتگا هفت تا بچه دارد؟ اين که چيزی نيست، نه؟ اين چطور که اورتگا تازه در سال 2005 با همسرش ازدواج کرده ولي همين همسرشان هستند که آن هفت تا بچه را به دنيا آوردهاند؟ لابد يک مدال هم به اورتگا ميدهند بابت تلاش فراوان ايشان در اثبات مزايای ازدواج موقت با کوبيدهی اضافي!
روز سوم. اين داستان پاريس هيلتون هم خيلي خندهدار شده واقعأ. منظورم زنداني شدن و آزاد شدنش نيست، منظورم اين است که آن اولي که قرار بود برود زندان کلي شعار داد که ميروم که تجربه کسب کنم اما سه روز هم دوام نياورد. اين خندهدار است. واقعأ آدم وقتي از روی تعمد قانون شکني ميکند و بعد مجبور ميشود مسئوليت کارهای خودش را بعهده بگيرد چقدر دوام ميآورد؟ خوب بستگي دارد به آدمش. امروز يک طنزنويسي در يکي از هفته نامههای بريزبن نوشته بود با اين وضعيت ممکن است خانوادهی هيلتون بروند از کافهای که در آن مشروب زيادی خورده شکايت کنند که چرا اصلأ به او نوشابهی الکلي فروختهاند. شعار تو خالي دادن آن هم از سر شکم سيری ميشود مدل همين پاريس هيلتون که به وقت جواب پس دادن سه روز هم دوام نميآورد. حالا کاش يک وبلاگ هم داشت بلکه اين شعارهای اوليه و ثانويهاش را مينوشت ميخوانديم اقلأ.
روز چهارم. شما حرفهای مقتدی صدر را باور ميکنيد که در دفاع از مردم کردستان عراق و بر عليه ترکيه حرف زده باشد؟ من باور نمیکنم حقيقتش که اين حرف را از روی ميهن پرستي زده باشد که چرا ترکيه به خاک عراق حمله کرده چون مقتدی خودشان يعني حمله به خاک عراق. مقتدی صدر چه جايگاهي برای خودش قائل است که بر مبنای آن به ترکيه هشدار میدهد؟ کردهای عراق اصلأ بنایشان بر خودمختاریست. ترکيه و ايران هم با خودمختاری کردستان عراق مشکل دارند چون ممکن است کردهای ايران و ترکيه را هم ترغيب کند و ناگهان کشور کردستان با منابع غنی نفتي ظاهر بشود. خوب اين که مقتدی صدر از يک طرف به ترکيه هشدار ميدهد که به کردستان عراق حمله نکند اما از آن طرف خودش در شهرک صدر يک منطقهی خودمختار درست کرده چه جور وطن پرستيست؟ معنياش اين است که ايشان ميخواهد از منافع اقتصادی کردستان استفاده کند اما از خودمختاری خودش هم لذت ببرد. مقتدی صدر با نمايندگاني که در مجلس عراق دارد و هر روز دولت را تهديد ميکند که نمايندگانم را از مجلس خارج ميکنم عملأ گره انداخته به کار دولت عراق پس دفاع کردنش از عراق هم بيشتر به يک عرض اندام سياسي شباهت دارد. معنياش ميتواند اين باشد که تشکيلات مقتدی از دولت نوری المالکي هم قويتر است. يعني ترکيه بايد با مقتدی حرف بزند. يعني ترکيه در عراق عملأ با ايران طرف است. مقتدی همين مدل حرفها را خطاب به امريکا و در دفاع از ايران هم زده بود. حالا کمکم دارد با همسايگان عراق هم حرف ميزند. جالب است که هنوز نه بارزاني و نه طالباني حرفي نزدهاند اما مقتری موضع گرفته در برابر ترکيه. خوب آدم بايد خيلي پشتش گرم باشد ديگر.
روز پنجم. دنيا چقدر جای عجيبيست. آلباني دارد يک کشور اروپايي ميشود آن هم بعد از امپراتوری عثماني، آن هم بعد از اين همه سال که آلباني در اروپا بود ولي هيچ کجای آن به اروپا نميخورد. برای 45 سال کشور آلباني به وسيلهی يک ديکتاتور کمونيست-مسلمان به نام انور خوجه اداره ميشد. معروفترين راديوی بلوک شرق سابق که اسمش راديو تيرانا بود از همين کشور اداره ميشد. بخش فارسي هم داشت که تا قبل از فروپاشي شوروی هر روز کلي برنامه به زبان فارسي برای مائوتيستها پخش ميکرد. اما از آن طرف معروفترين توصيف دربارهی آلباني اين بود که همه گرسنه هستند. ميگويند انور خوجه پارانوئيد داشته و مدام در فکر حملهی احتمالي امريکا به آلباني بوده در نتيجه همه جا را پر از پناهگاه کرده بود و به مردم گرسنگي ميداده تا اسلحه به اندازهی کافي در مشور وجود داشته باشد. جالب اين بود که انور خوجه بعد از مدتي که تب استالينيستي- مائوئيستياش خيلي داغ شده بوده مسلمان بودنش را هم ميگذارد کنار و دستور ميدهد هر آدمي که کتاب مذهبي با خودش داشته باشد يا اسم مذهبي روی بچهاش بگذارد زنداني بشود. تا آخر هم اسم خودش همان انور باقي ماند البته. ميراث انور خوجه برای مردم آلباني ترس از دنيای بيرون بود. تمام رسانهها مجبور بودند دنيای بيرون از آلباني را فاسد تصوير کنند و در عوض آلباني را با بهشت يکي بدانند. تازه بعد از فروپاشي شوروی و بلوک شرق بود که معلوم شد در آلباني تلفن هم به اندازهی تعداد صاحبمنصبان بوده، آنوقت همان روزها مردم در اروپا موبايل داشتند. بيخود نيست که حالا جورج بوش که در همهی اروپا دارد ناسزا ميشنود در آلباني مورد استقبال مردم است. جهت اطلاعتان انور خوجه و فيدل کاسترو از دوستان خيلي صميمي بودند.
روز ششم. فروش و ورود يک کتاب را در نيوزيلند ممنوع کردهاند. نويسندهاش يک استرالياييست به نام Philip Nitschke. اسم کتاب اين است "چگونه خودکشي کنيم". حالا نکتهی جالبش اين است که علت ممنوعيت کتاب در خودکشي کردن نيست چون اين کار در نيوزيلند قانونيست، علت توقيف کتاب در اين است که نويسندهاش برداشته دربارهی نحوهی توليد مواد شيميايي برای خودکشي دستورالعمل نوشته. مثلأ نوشته که چطور چند تا مادهی شيميايي را بريزيد روی همديگر که نسبت موادشان جوری باشد که تا خورديد همانجا قبض را بدهند دستتان. ادارهی مربوط به طبقه بندی فيلم و نوشتار اعلام کرده که اگر نويسنده دستورالعملهای توليد مواد شيميايي را از کتاب حذف کند ميتواند آن را در نيوزيلند بفروشد. سال گذشته فروش همين کتاب در کتابفروشيهای استراليا هم ممنوع شد ولي از طريق سايتهای خريد ميشود آن را خريد. حالا جناب نويسنده اعلام کرده که ميرود از دولت نيوزيلند شکايت ميکند که چرا حتي اجازهی ورود به کتابش نميدهد. حالا آدم اين همه راه برود تا قبرس! خوب همينجا هم هست.
و روز هفتم. ميخواستم يک چيزی بنويسم دربارهی شعبان بي مخ. حالا بماند برای يک وقت ديگر.
نظرات