هفت روز هفته
روز اول. به نظرم مردم غزه دارند تاوان يک درگيری سياسی جديد در منطقه را میدهند که اصلأ ربطی بهشان ندارد. سوريه دارد آرام آرام در ازای پس گرفتن بلندیهای جولان با اسرائيل به صلح میرسد و رابطهشان چيزی در حدود رابطهی مصر و اسرائيل میشود. اين که اصولأ سوریها در تمام معاملاتشان با دنيا حساب منافع خودشان را بيشتر دارند باعث شده بود تا هم شريک دزد باشند و هم رفيق قافله. يعنی هم دوست جمهوری اسلامی باشند و هم زير بيانيههای اتحاديهی عرب برای جزاير سه گانهی ايران را امضاء کنند. بنابراين بايد يک جايی تعهدشان به مذاکره با اسرائيل اثبات میشد. اثبات اين تعهد هم ترورعماد مغنيه بود. از آن طرف هم اعراب حاشيهی خليج فارس دارند بابت پذيرش طرح صلح عربی با اسرائيل به امريکا نزديکتر میشوند. در نتيجه حالا جمهوری اسلامی مانده است با تشکيلات حماس در غزه و حزب الله در جنوب لبنان. اوضاع مردم غزه هم شده است مثل يک ايران کوچک که مردمش نه راه پس دارند نه راه پيش. تحريم از همه طرف و حکومتی که منافع مردمش در آخرين اولويت است. آنقدری که من خواندهام و گپ زدهام اين طرف و آن طرف هر کسی در غزه میتوانسته کاری در کشورهای عربی به دست بياورد زندگیاش را جمع کرده و رفته و آنهايی که باقی ماندهاند از سر ناچاری ماندهاند و همين ناچاری شده است عامل حکمرانی تشکيلات حماس بر باريکهی غزه. يک نکتهی قابل توجه به نظرم اين است که بر اساس سوابق قبلی، حماس از همان روز بعد از پايان آتش بس میتوانست حدس بزند که در ازای هر موشکی که به طرف اسرائيل شليک کند اسرائيلیها غزه را شخم میزنند، پس چرا آتش بس را تمديد نکردند؟ خوب چه چيزی از جان آدمها مهمتر است؟ به نظرم به هم خوردن توازن منطقه به نفع جمهوری اسلامی بخصوص حالا که سوريه دارد به اسرائيل نزديک میشود دليل اصرار حماس بر پايان آتش بس است. دقيقأ به همين دليل است که حماس به تنها چيزی که اهميت نمیدهد ساکنان غزه است درست شبيه به جمهوری اسلامی که ايدئولوژیاش مهمتر از تمام عالم است. جالبش اين است که شبيه به وضعيت گلبدين حکمتيار که سالها در شمال تهران مورد پذيرايی جمهوری اسلامی بود و بعد با آرامش تمام تشريفشان را بردند به افغانستان تا در رکاب ملا عمر با اجانب بجنگند حالا تا اوضاع نوار غزه به يک جد بحرانی برسد حضرات حماس هم يک جايی در تهران جا خوش میکنند. نمونهاش مقتدی صدر بود که در اوج درگيریهای بين جنگجويانش با نيروهای امريکايی آمده بود ايران. واقعأ کافیست گلبدين حکمتيار در افغانستان و مقتدی صدر در عراق را به خالد مشعل حماس و حسن نصرالله حزب الله اضافه کنيم تا بابت جمع شدن اين همه دوستان در کنار جمهوری اسلامی بلاخره در فراز کنيم.
روز دوم. کودتای سروان موسی دادیس کامارا در گينه کوناکری از آن اتفاقاتیست که در کشورهای فقير دنيا خيلی شايع است. وقتی آدمها فقيرند ديگر چه فرقی دارد که چه کسی رئيس است. منتها حالا يک کمی بشنويد از اين کشور کودتا زده. گينه کوناکری حدود 10 ميليون نفر جمعيت با درآمد سرانهی 400 دلار در سال دارد. قانون اساسی گينه حداکثر مدت رياست جمهوری را 7 سال تعيین کرده اما لاسانه کونته، آخرين رئيس جمهوری اين کشور که 5 روز پيش درگذشت، از سال 1984 تا همين امسال رياست میکرده، يعنی 24 سال تا اين که در سن 74 سالگی جوانمرگ شد. اين عزيز دل برادر اصلأ دروس حوزوی خوانده بوده و يکی از بزرگان طايفهی Susu بوده. اهل اين طايفه مسلمان هستند و بر اساس شريعت زدهاند به سيم آخر و قانون چهار همسری را رعايت میکنند. آقايان اين طايفه فقط شکار میکنند و اصولأ امور خانه و بچه و اينها مربوط به خانمهایشان است. لابد همسر هم جزو شکار محسوب میشود. جالبش اين است که بچههای طايفه به طور گروهی بزرگ میشوند يعنی لازم نيست حتمأ بچهای که توی اين خانه زندگی میکند مال يک پدر و مادر مشخص باشد هر کسی آمد تو خوش آمد، يا به عبارتی هر کی هر کی. در سيستم خانه سازیشان که يا گلیست يا چوبی هميشه يک اتاق مخصوص مرد خانهست. حالا اين جناب موسی داديس کامارا که کودتا کرده هم عضو طايفهی Susuست. جالب است که داديس کامارا ليسانس حقوق و فوق ليسانس اقتصاد دارد.
روز سوم. اين فقط اوضاع سياسی ايران نيست که از فرط تعدد مراکز تصميم گيری مثل کلاف سر در گم شده. در امور روزمره زندگی هم همين رويه برقرار است و نتيجهی عملیاش اين است که تصميم گيری برای کارهای حياتی هم متوقف شده. فکر کنيد توی يک اتاقی گير کردهايد و شير گاز هم باز شده و گاز دارد همهی اتاق را میگيرد، در و پنجره هم هست که باز کنيد برويد بيرون منتها همه را قفل کردهاند. چه کسی و چه وقت قفلها را باز میکند بستگی دارد به توافق جمعی که خودشان هم توی اتاق هستند. اين اوضاع مربوط به تهران است. هوای تهران آلودهست و برای هر تصميمی که قرار است گرفته بشود يک کميتهی متشکل از نمايندگان 7 سازمان عريض و طويل شامل استانداری، شهرداری، سازمان حفاظت محیط زیست، سازمان هواشناسی، اورژانس، وزارت بهداشت و وزارت آموزش و پرورش بايد تصميم بگيرند. جالبش هم اين است که همهی اين حضرات که تصميم گرفتند آنوقت دولت بايد نظر بدهد. هر سال هم همين آلودگی يک عدهای را از پا میاندازد و باز سال بعد همين میشود. بخش بزرگی از گرفتاری هم ايدئولوژيک است چون اگر يک زن و شوهر جوان تصميم بگيرند به جای خودرو از دوچرخه استفاده کنند اهل حکومت نگران آن دنيا میشوند و همين شده که جوانهایی که میتوانند سبک زندگی شهری را تغيير بدهند از ترس بگير و ببند خودشان را کنار میکشند و راه حلهای سادهای که میتواند مردم را از آلودگی بيشتر نجات بدهد در پيچ و خمهای حکومتی گم میشوند.
روز چهارم. يعنی آخر مهارت ارتباط اجتماعی بوده که برداشتهاند به فرماندهان محلی افغان وياگرا دادهاند. اصلأ کارشان حرف نداشت در اين که چطور يک جامعه را مطالعه کردهاند و چه نسخهای پيچيدهاند برايش.
روز پنجم. بدترين تعريفی که از کارکرد بسيج دانشجويی میشد ارائه داد همين بود که آمادگی داشته باشند برای گروگانگيری. اين يعنی ترس از سرمايه گذاری در ايران از چيزی که هست بدتر میشود چون همينقدر که هيئتهای ديپلماتيک مصونيت نداشته باشد باقی اتباع خارجی هم حساب کار دستشان میآيد که اگر بيايند به ايران برای بازگشتشان تضمينی وجود ندارد. میدانيد اشکال کار کجاست؟ اول اين که اهل حکومت میگويند يک عدهای در مرزهای شرقی کشور با حمايت دولتهای خارجی و متخاصم راه مردم را میبندند و آدمهای بيگناه را به گروگان میگيرند و میکشند. خوب اسم اين دار و دستهها را گذاشتهاند ياغی يا اشرار. قرار هم نيست اشرار اهل يک حکومت مشخصی باشند که بشود رسمأ آن حکومت را بابت گروگانگيری محکوم کرد. منتها حالا که يک مقام حکومتی خودش برای گروگانگيری اعلام آماده باش میدهد يعنی منبعد اگر يک اتفاقی برای اتباع بيگانه بيفتد هر دولت خارجی میتواند يک دليلی بتراشد که دولت ايران بنا بر مخالفتش با ما اتباعمان را به گروگان گرفته. همين چيزی که الان با حرفهای احمدی نژاد در مقام يک آدم حقوقی دربارهی اسرائيل گريبان حکومت را گرفته و خود احمدی نژاد هم هر کاری میکند که حرفش را تغيير بدهد نمیتواند چون بند را آب داده. اشکال دومش اين است که همين حالا هم اهل دانشگاههای ايران با هزار زحمت دارند با مراکز علمی دنيا مراوده میکنند، حالا که نقش گروگانگيری را هم به دانشگاهها دادهاند وضع مراودهی علمی هم سختتر میشود که نکند آن آدمی که میآيد يک مرکز علمی خارجی ناغافل از همان گروگانگيرهای آماده به کار باشد و برود يک کسی را گروگان بگيرد. واقعأ اهل حکومت خودشان هم نمیدانند چه حرفهايی دارند تحويل دنيا میدهند.
روز ششم. دعوتتان میکنم برای هفتهی ديگر بنويسيد که با هم يک هفت روز هفته دربارهی تجربياتتان در يکسال گذشته در خارج از کشور بنويسيم. خوب است تجربياتمان را با ديگران به اشتراک بگذاريم. ما ايرانیها تازه داريم دنيای مهاجرتی را کشف میکنيم و هر چه بيشتر بدانيم به ايرانیهای ديگر در خارج و داخل کمک میکنيم که دنيا را بهتر ببينند. خلاصه اگر دوست داريد بنويسيد دعوتم پا بر جاست.
و روز هفتم. عکس نان خامهای که گذاشته بودم و از خجالتتان درآمدم. برای آنهايی هم که همين طرفها هستند و عکسها را ديدند ولی نان خامهای نخوردند قول میدهم يک شيرينی پارتی بدهم پر از نان خامهای و کيک و باقی شيرينیها. منتها جان مادرتان ورزش کنيد. حوصله داريد مريضی بکشيد؟ ضمنأ دارم میروم عکاسی شديد. عکسهايش را خواهيد ديد.
روز دوم. کودتای سروان موسی دادیس کامارا در گينه کوناکری از آن اتفاقاتیست که در کشورهای فقير دنيا خيلی شايع است. وقتی آدمها فقيرند ديگر چه فرقی دارد که چه کسی رئيس است. منتها حالا يک کمی بشنويد از اين کشور کودتا زده. گينه کوناکری حدود 10 ميليون نفر جمعيت با درآمد سرانهی 400 دلار در سال دارد. قانون اساسی گينه حداکثر مدت رياست جمهوری را 7 سال تعيین کرده اما لاسانه کونته، آخرين رئيس جمهوری اين کشور که 5 روز پيش درگذشت، از سال 1984 تا همين امسال رياست میکرده، يعنی 24 سال تا اين که در سن 74 سالگی جوانمرگ شد. اين عزيز دل برادر اصلأ دروس حوزوی خوانده بوده و يکی از بزرگان طايفهی Susu بوده. اهل اين طايفه مسلمان هستند و بر اساس شريعت زدهاند به سيم آخر و قانون چهار همسری را رعايت میکنند. آقايان اين طايفه فقط شکار میکنند و اصولأ امور خانه و بچه و اينها مربوط به خانمهایشان است. لابد همسر هم جزو شکار محسوب میشود. جالبش اين است که بچههای طايفه به طور گروهی بزرگ میشوند يعنی لازم نيست حتمأ بچهای که توی اين خانه زندگی میکند مال يک پدر و مادر مشخص باشد هر کسی آمد تو خوش آمد، يا به عبارتی هر کی هر کی. در سيستم خانه سازیشان که يا گلیست يا چوبی هميشه يک اتاق مخصوص مرد خانهست. حالا اين جناب موسی داديس کامارا که کودتا کرده هم عضو طايفهی Susuست. جالب است که داديس کامارا ليسانس حقوق و فوق ليسانس اقتصاد دارد.
روز سوم. اين فقط اوضاع سياسی ايران نيست که از فرط تعدد مراکز تصميم گيری مثل کلاف سر در گم شده. در امور روزمره زندگی هم همين رويه برقرار است و نتيجهی عملیاش اين است که تصميم گيری برای کارهای حياتی هم متوقف شده. فکر کنيد توی يک اتاقی گير کردهايد و شير گاز هم باز شده و گاز دارد همهی اتاق را میگيرد، در و پنجره هم هست که باز کنيد برويد بيرون منتها همه را قفل کردهاند. چه کسی و چه وقت قفلها را باز میکند بستگی دارد به توافق جمعی که خودشان هم توی اتاق هستند. اين اوضاع مربوط به تهران است. هوای تهران آلودهست و برای هر تصميمی که قرار است گرفته بشود يک کميتهی متشکل از نمايندگان 7 سازمان عريض و طويل شامل استانداری، شهرداری، سازمان حفاظت محیط زیست، سازمان هواشناسی، اورژانس، وزارت بهداشت و وزارت آموزش و پرورش بايد تصميم بگيرند. جالبش هم اين است که همهی اين حضرات که تصميم گرفتند آنوقت دولت بايد نظر بدهد. هر سال هم همين آلودگی يک عدهای را از پا میاندازد و باز سال بعد همين میشود. بخش بزرگی از گرفتاری هم ايدئولوژيک است چون اگر يک زن و شوهر جوان تصميم بگيرند به جای خودرو از دوچرخه استفاده کنند اهل حکومت نگران آن دنيا میشوند و همين شده که جوانهایی که میتوانند سبک زندگی شهری را تغيير بدهند از ترس بگير و ببند خودشان را کنار میکشند و راه حلهای سادهای که میتواند مردم را از آلودگی بيشتر نجات بدهد در پيچ و خمهای حکومتی گم میشوند.
روز چهارم. يعنی آخر مهارت ارتباط اجتماعی بوده که برداشتهاند به فرماندهان محلی افغان وياگرا دادهاند. اصلأ کارشان حرف نداشت در اين که چطور يک جامعه را مطالعه کردهاند و چه نسخهای پيچيدهاند برايش.
روز پنجم. بدترين تعريفی که از کارکرد بسيج دانشجويی میشد ارائه داد همين بود که آمادگی داشته باشند برای گروگانگيری. اين يعنی ترس از سرمايه گذاری در ايران از چيزی که هست بدتر میشود چون همينقدر که هيئتهای ديپلماتيک مصونيت نداشته باشد باقی اتباع خارجی هم حساب کار دستشان میآيد که اگر بيايند به ايران برای بازگشتشان تضمينی وجود ندارد. میدانيد اشکال کار کجاست؟ اول اين که اهل حکومت میگويند يک عدهای در مرزهای شرقی کشور با حمايت دولتهای خارجی و متخاصم راه مردم را میبندند و آدمهای بيگناه را به گروگان میگيرند و میکشند. خوب اسم اين دار و دستهها را گذاشتهاند ياغی يا اشرار. قرار هم نيست اشرار اهل يک حکومت مشخصی باشند که بشود رسمأ آن حکومت را بابت گروگانگيری محکوم کرد. منتها حالا که يک مقام حکومتی خودش برای گروگانگيری اعلام آماده باش میدهد يعنی منبعد اگر يک اتفاقی برای اتباع بيگانه بيفتد هر دولت خارجی میتواند يک دليلی بتراشد که دولت ايران بنا بر مخالفتش با ما اتباعمان را به گروگان گرفته. همين چيزی که الان با حرفهای احمدی نژاد در مقام يک آدم حقوقی دربارهی اسرائيل گريبان حکومت را گرفته و خود احمدی نژاد هم هر کاری میکند که حرفش را تغيير بدهد نمیتواند چون بند را آب داده. اشکال دومش اين است که همين حالا هم اهل دانشگاههای ايران با هزار زحمت دارند با مراکز علمی دنيا مراوده میکنند، حالا که نقش گروگانگيری را هم به دانشگاهها دادهاند وضع مراودهی علمی هم سختتر میشود که نکند آن آدمی که میآيد يک مرکز علمی خارجی ناغافل از همان گروگانگيرهای آماده به کار باشد و برود يک کسی را گروگان بگيرد. واقعأ اهل حکومت خودشان هم نمیدانند چه حرفهايی دارند تحويل دنيا میدهند.
روز ششم. دعوتتان میکنم برای هفتهی ديگر بنويسيد که با هم يک هفت روز هفته دربارهی تجربياتتان در يکسال گذشته در خارج از کشور بنويسيم. خوب است تجربياتمان را با ديگران به اشتراک بگذاريم. ما ايرانیها تازه داريم دنيای مهاجرتی را کشف میکنيم و هر چه بيشتر بدانيم به ايرانیهای ديگر در خارج و داخل کمک میکنيم که دنيا را بهتر ببينند. خلاصه اگر دوست داريد بنويسيد دعوتم پا بر جاست.
و روز هفتم. عکس نان خامهای که گذاشته بودم و از خجالتتان درآمدم. برای آنهايی هم که همين طرفها هستند و عکسها را ديدند ولی نان خامهای نخوردند قول میدهم يک شيرينی پارتی بدهم پر از نان خامهای و کيک و باقی شيرينیها. منتها جان مادرتان ورزش کنيد. حوصله داريد مريضی بکشيد؟ ضمنأ دارم میروم عکاسی شديد. عکسهايش را خواهيد ديد.
نظرات