خورزيل

من امروز دارم از خنده می‌ميرم. واقعأ هر چقدر يادآوری‌ام می‌شود می‌افتم به خنده. دست خودم نيست جدأ ... يعنی خدا بود.

يک چيزی بنويسم که موضوع اصلی خنده دستگيرتان بشود.

تا جايی که من ديده‌ام و برخورد داشتم اطلاعات جغرافيايی استراليايی‌ها خيلی ضعيف است. البته حق هم دارند. شما هم که اينقدر دور از باقی دنيا بوديد اصولأ بيخيال جغرافيا می‌شديد. خوب اين ضعف اطلاعات جغرافيايی گاهی می‌شود مايه‌ی خنده. من هم گاهی يک سر به سری می‌گذارم با طرفم.

مثلأ ...

کنار ساختمان آزمايشگاه ما، دم و دستگاه دانشکده‌ی دامپزشکی هست که از جمله‌شان بيمارستان دام‌های کوچک است و مدام مردم با سگ و گربه‌های‌شان آن طرف‌ها هستند که دامپزشک‌ها برسند به داد حيوانات خانگی. گاهی که می‌رويم پايين ساختمان که يک کمی مردم را تماشا کنيم با مردم هم چاق سلامتی می‌کنيم.

چند ماه پيش با پلنگ آقا رفته بوديم پايين و داشتيم در و ديوار و مردم را تماشا می‌کرديم، ديديم يک پسری با يک گربه‌ی خيلی خوشگل منتظر نوبت است که برود توی بيمارستان. پلنگ آقا به صاحب گربه گفت چقدر گربه‌ات قشنگ است. صاحب گربه هم گفت آره اين Persian Cat هست. من گفتم چه جالب اين همولايتی‌مان است. صاحب گربه گفت واقعأ گربه‌های پرشين خيلی زيبا هستند و من باور نمی‌شود چطور توی اروپا همين يک جا اين همه گربه‌ی زيبا دارد.

من دوزاری‌ام افتاد که جناب‌شان اصلأ نمی‌داند پرشيا کجاست. تا پلنگ آقا به خودش بجنبد گفتم کشورهای همسايه‌ی ما مثل فرانسه و ليختن اشتاين هم گربه‌های‌شان بد نیست ولی گربه‌های ما از همه بهتر است. چشم‌های پلنگ آقا هم چهار تا شده بود. بعد کم‌کم همينطور يکی من بگو يکی صاحب گربه بگو. پلنگ هم داشت می‌مرد از خنده، يعنی سرخ شده بود. من هم هر چه اطلاعات مربوط به پرشيا و جنگ با يونانی‌ها بود تقديم کردم به صاحب گربه.

بعد که نوبتش شد که برود توی بيمارستان گفت خيلی تشکر که اين همه در مورد پرشيا به من اطلاعات دادی و حالا ديگر من اين گربه را خيلی خوب می‌شناسم. ديدم بيزحمت بسه. گفتم البته الان مدت‌هاست که اسم پرشيا به ايران تغيير کرده. گفت يعنی چی؟ گفتم خوب قديم‌ها به ايران می‌گفتند پرشيا ولی حالا اسمش ايران است. يک کمی گير کرده بود که يعنی چی و اين‌ها و خلاصه زديم به خنده و خودش هم افتاد به خنده که من اصلأ جغرافيايم بد است و تمام شد. من و پلنگ آقا هم تا عصر می‌خنديديم.

خوب حالا اصل خنده مانده ...

امروز رفته بودم با يکی دو تا از دوستانم قهوه‌خانه. چند تا از دوست‌های دوستانم هم بودند. يکی‌شان يک دختری بود که يک کمی که چاق سلامتی کرديم و همينطور گپ می‌زديم وسط حرف‌هايش گفت دوست پسرم که اسفنيش (يعنی اهل اسفين) است فلان چيز را گفته و اين‌ها. من گفتم اهل Spain است؟ گفت نه اهل اسفين است. گفتم نشنيده بودم. گفت خودش به من گفته من اسفنيش هستم و اين محل‌شان آره يک جای خيلی قديمی‌ست. گفتم چطوری می‌نويسند گفت Sfain. يک کمی که باز گپ زديم گفت ماه گذشته برايم يک شيرينی اسفنيش آورده بود که محشر بود، اسمش هم گز بود.

من داشتم می‌افتادم از خنده که اين دوست پسر چه ساخته از خودش. يعنی خدا ...

گفتم آهان الان متوجه شدم اين جايی که گفتی کجاست. گفت کجاست؟ گفتم يک جايي در پرشياست و خيلی گز خوشمزه‌ای دارند. من هم دوست و رفيق اسفنیش خيلی زياد دارم.

گفت خودت اهل کجايی؟ گفتم من مال خورزيل هستم. گفت اين کجاست؟ گفتم همون نزديک اسفين است و از دوست پسرت بپرسی حتمأ دقيق آدرس می‌دهد که خورزيل کجاست.

فکر کردم اين بابا که از اصفهان زده به اسپانيا خوب ما خوزستانی‌ها که خيلی وقت است با برزيل فاميليم. اگر ايشان اسفانيش هستند حتمأ ما خورزيليايی هستيم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار