از کفش و ديوار
اين را که مینويسم میتوانيد مخالفش باشيد. خيلی هم خوشحال میشوم که از مخالفتتان يک چيزی به من هم ياد بدهيد.
اما اصل موضوع اين است که مدتی پيش يک مصاحیهای خواندم با دکتر موسی غنی نژاد دربارهی اين که اگر فضای عمومی به هيجان نمیآمد میشد در اين باره هم حرف زد که ملی شدن صنعتی نفت آنقدرها هم که حالا معلوم شده اقدام مفيدی نبوده و چه بسا اگر از شرکتهای خارجی خلع ید نمیشد ممکن بود مزايای اقتصادی نفت را بيشتر از اين چيزی که به دست آمد افزايش داد.
من البته اقتصاد نمیدانم و در همين محيط وبلاگستان کلی آدم باسواد هست که ممکن است با حرفهای غنی نژاد موافق يا مخالف باشند و حتمأ هم استدلالهایشان از آدمهايی که اقتصاد را نمیشناسند موجهتر باشد. منتهای مراتب آن قدری که منابع و محققان مستقل میگويند کودتای 28 مرداد با حمايت مستقيم امريکا انجام شده که نتيجهاش هم سقوط دولت مصدق بود. اين که کودتا به تلافی ملی شدن صنعت نفت بوده هم هنوز حرف قابل باوریست. بنابراين پیش چشم همهی آدمهايی که در دوران مصدق او را دوست داشتند و جانفشانیهايی که برای دولت او انجام دادند اقدام دولت وقت امريکا در به راه انداختن کودتا گناه نابخشودنی بود و هنوز هم هست.
بدنامی جنگ ويتنام هم هنوز وبال گردن دولتهای امريکاست که تا پایشان را يک جايی میگذارند اول از همه اوضاع جنگ ويتنام برای مردم تداعی میشود.
همهی اينها هست و البته يک چيز ديگری که فکر کردم بنويسم شايد به درد فکر کردن بخورد.
معصومه ابتکار يک کتابی دارد به اسم "تسخير" که مربوط است به داستان گروگانها و اشغال سفارت امريکا. من دو بار کتابش را خواندهام، هفت سال پيش کتابش را بابت يک قدردانی برايم امضاء کرد و فرستاد. سه سال پيش هم آمده بود بريزبن و باز يک فرصتی دست داد که با او گپ بزنم. همين حرفی را میزد که هنوز هم میزنند که شرايط آن دوران ما را به بالا رفتن از ديوار سفارت ترغيب کرد چون میخواستيم به کارهای امريکا اعتراض کنيم ولی هر چه بود مربوط بود به شرايط آن دوره.
توی کتاب هم يک جاهايی نوشته است که مردم میآمدند جلوی سفارت و شعار میدادند که ما از اقدام شما حمايت میکنيم و دو سه باری که ما از مردم بابت کارهايی که به اشتباه کرده بوديم عذرخواهی کرديم آنها با شعارهایشان نشان دادند که ما را بخشيدهاند و باز ما شروع کرديم به افشاگری کردن. من هر بار به اين جملات فکر میکنم خندهام میگيرد که با چهار تا شعار دادن اينها ترغيب میشدند به خرابی بيشتر به بار آوردن.
اين چيزهایی که از رسانههای در آن موقع پخش میشد را من خودم ديده بودم. کامل هم ديده بودم چون سال سوم دبيرستان بودم و مثل همهی آدمهای آن دوره همهی خبرها را با ولع دنبال میکرديم و هی کتاب بخوان و بحث کن شده بود بازار داغ آن روزها. قهر و آشتی دانشجويان و گندکاریهای روزهای اولين انتخابات رياست جمهوری را هم کاملأ يادم هست چون من طرفدار مدنی بودم و دو روز مانده به انتخابات، دانشجويان پيرو خط امام اعلام کردند که مدنی امريکايیست و در نتيجه بنی صدر را به قدرت رساندند.
ما ايرانیها از صدقهی سر همين کاری که دانشجويان پيرو خط امام در آن روزگار و با تشويق و هلهلهی تظاهر کنندگان انجام دادند هنوز داريم گرفتاری میکشيم. همين که زندگی مردم افتاده است به فقر نتيجهی همين اقدام راديکالیست که سی سال پيش دانشجويان پيرو خط امام به جامعه تحميل کردند. همين الان هم که خود دانشجويان سابق مثل عباس عبدی از ايجاد ارتباط با امريکا دفاع میکنند. معنیاش اين است که باورشان شده که کار هيجانیشان در اشغال سفارت نتيجهاش شده است فقر عمومی. استفادهی تبليغاتیاش را هم که رقبای همين دانشجويان میبرند.
اين هيجان عمومی حالا با پرت کردن لنگه کفش منتظر الزيدی به طرف بوش دوباره سربرآورده و جای کودتای 28 مرداد بخشيده شده به جنگ عراق. اين که زيدی به عنوان يک شخصيت حقوقی کفشش را پرت کرده به طرف يک آدمی که مقام ديپلماتيک دارد درست شبيه شده به حمايت آدمهای حکومت ايران، مثل موسوی خوئينیها از دانشجويان در اشغال يک مکان ديپلماتيک. ما يا بايد بزنيم زير تمام روابط ديپلماتيک دنيا و با هر هيجانی شروع کنيم به راديکال عمل کردن، يا بايد به خاطر عواقبش هم که شده حواسمان باشد که موقعيتمان باعث دردسر مردم نمیشود.
نمیشود به مناسبت اين که يک دورهای توی جبههها سربازان ايرانی و عراقی به همديگر شليک میکردند حالا هر ايرانی و عراقی هر کجای عالم که هستند بگيرند همديگر را بزنند بعد هم بيخيال قانون بشوند. اگر توی جبهه به اين آدمها مدال میدادند که دشمنشان را کشتهاند، حالا اگر يک سيلی هم بزنند توی گوش همديگر میگيرند میبرندشان زندان.
خود ما ايرانیها همين حالا هم داريم به کارهای دولت احمدی نژاد اعتراض میکنيم که چرا خلاف عرف ديپلماتيک عمل میکند و دردسر برای مردم میتراشد. در عوض به زرنگی هوگو چاوز و بشار اسد هم نگاه میکنيم که هم با امريکا معامله میکنند و هم برای منافع خودشان با مخالفانش هم عکس يادگاری میگيرند.
منتظر الزيدی بعد از سی سال برای ما شده است نمونهی دانشجويان پيرو خط امام که با کفشی که به طرف رئيس يک دولت پرتاب کرد درست همان راهی را رفت که دانشجويان ايرانی با بالا رفتن از ديوار سفارت رفتند. هيجانزدگی رسانهای برای اين عمل زيدی همان چيزیست که معصومه ابتکار در کتابش دربارهی آن توضيح داده و آدم هر صفحهاش را که میخواند از اين همه نتيجه گيری که چون مردم هلهله سر دادند پس ما کارمان درست بوده متأسف میشود.
همين روزها که سالروز 16 آذر بود آدم به ياد بزرگ نيا، قندچى و شريعت رضوى میافتد و بعد مقايسهشان میکند با دانشجويان پيرو خط امام. هم آنها و هم اينها حرفشان مقابله با نفوذ امريکا در ايران بوده. هر چقدر آنها مورد احترام هستند اينها مايهی تمسخرند. هر چقدر آن سه نفر برای دانشگاهها آبرو خريدند اين گروه از سر هرهری مسلکی مايهی خجالتند.
در ايران هر سال 28 هزار نفر در اثر حوادث رانندگی کشته میشوند، يعنی 76 نفر در روز که از کشتههای بمبگذاریهای انتحاری عراق هم بيشتر است. هر سال هم يکی دو تا هواپيما سقوط میکنند. فقر هم که دامنگير همه شده. همهاش هم مربوط است به دشمنی با دنيا و نتيجهی همان راديکاليسم از ديوار بالا رفتن است. درست شبيه به همين کاری که حالا منتظر الزيدی انجام داد.
خوب است برای تشويق منتظر الزيدی دعوتش کنيم ايران و به مناسبت پرتاب کفش به نماينده دولت امريکا به او شهروندی ايران را اعطاء کنيم. البته بعد از حلقه گلی که به گردنش انداختيم او را ببريم توی خيابانهای شهر که دربارهی اوضاع مردم بنويسد و عکس بگيرد. احتمالأ خوشحال میشود بعدأ به عنوان روزنامه نگار در مورد محتويات دوربين عکاسیاش هم توضيح بدهد. طولی نخواهد کشيد که ايشان را هم میفرستند همانجايی که باقی مظنونان به ارتباط با امريکا را میفرستند. لابد همانجا برای حرف زدن دربارهی امريکا دوباره لنگ کفش مشابه کفش خودش را ملاقات میکند.
سی سال طول کشيد تا اينها را ياد بگيريم.
اما اصل موضوع اين است که مدتی پيش يک مصاحیهای خواندم با دکتر موسی غنی نژاد دربارهی اين که اگر فضای عمومی به هيجان نمیآمد میشد در اين باره هم حرف زد که ملی شدن صنعتی نفت آنقدرها هم که حالا معلوم شده اقدام مفيدی نبوده و چه بسا اگر از شرکتهای خارجی خلع ید نمیشد ممکن بود مزايای اقتصادی نفت را بيشتر از اين چيزی که به دست آمد افزايش داد.
من البته اقتصاد نمیدانم و در همين محيط وبلاگستان کلی آدم باسواد هست که ممکن است با حرفهای غنی نژاد موافق يا مخالف باشند و حتمأ هم استدلالهایشان از آدمهايی که اقتصاد را نمیشناسند موجهتر باشد. منتهای مراتب آن قدری که منابع و محققان مستقل میگويند کودتای 28 مرداد با حمايت مستقيم امريکا انجام شده که نتيجهاش هم سقوط دولت مصدق بود. اين که کودتا به تلافی ملی شدن صنعت نفت بوده هم هنوز حرف قابل باوریست. بنابراين پیش چشم همهی آدمهايی که در دوران مصدق او را دوست داشتند و جانفشانیهايی که برای دولت او انجام دادند اقدام دولت وقت امريکا در به راه انداختن کودتا گناه نابخشودنی بود و هنوز هم هست.
بدنامی جنگ ويتنام هم هنوز وبال گردن دولتهای امريکاست که تا پایشان را يک جايی میگذارند اول از همه اوضاع جنگ ويتنام برای مردم تداعی میشود.
همهی اينها هست و البته يک چيز ديگری که فکر کردم بنويسم شايد به درد فکر کردن بخورد.
معصومه ابتکار يک کتابی دارد به اسم "تسخير" که مربوط است به داستان گروگانها و اشغال سفارت امريکا. من دو بار کتابش را خواندهام، هفت سال پيش کتابش را بابت يک قدردانی برايم امضاء کرد و فرستاد. سه سال پيش هم آمده بود بريزبن و باز يک فرصتی دست داد که با او گپ بزنم. همين حرفی را میزد که هنوز هم میزنند که شرايط آن دوران ما را به بالا رفتن از ديوار سفارت ترغيب کرد چون میخواستيم به کارهای امريکا اعتراض کنيم ولی هر چه بود مربوط بود به شرايط آن دوره.
توی کتاب هم يک جاهايی نوشته است که مردم میآمدند جلوی سفارت و شعار میدادند که ما از اقدام شما حمايت میکنيم و دو سه باری که ما از مردم بابت کارهايی که به اشتباه کرده بوديم عذرخواهی کرديم آنها با شعارهایشان نشان دادند که ما را بخشيدهاند و باز ما شروع کرديم به افشاگری کردن. من هر بار به اين جملات فکر میکنم خندهام میگيرد که با چهار تا شعار دادن اينها ترغيب میشدند به خرابی بيشتر به بار آوردن.
اين چيزهایی که از رسانههای در آن موقع پخش میشد را من خودم ديده بودم. کامل هم ديده بودم چون سال سوم دبيرستان بودم و مثل همهی آدمهای آن دوره همهی خبرها را با ولع دنبال میکرديم و هی کتاب بخوان و بحث کن شده بود بازار داغ آن روزها. قهر و آشتی دانشجويان و گندکاریهای روزهای اولين انتخابات رياست جمهوری را هم کاملأ يادم هست چون من طرفدار مدنی بودم و دو روز مانده به انتخابات، دانشجويان پيرو خط امام اعلام کردند که مدنی امريکايیست و در نتيجه بنی صدر را به قدرت رساندند.
ما ايرانیها از صدقهی سر همين کاری که دانشجويان پيرو خط امام در آن روزگار و با تشويق و هلهلهی تظاهر کنندگان انجام دادند هنوز داريم گرفتاری میکشيم. همين که زندگی مردم افتاده است به فقر نتيجهی همين اقدام راديکالیست که سی سال پيش دانشجويان پيرو خط امام به جامعه تحميل کردند. همين الان هم که خود دانشجويان سابق مثل عباس عبدی از ايجاد ارتباط با امريکا دفاع میکنند. معنیاش اين است که باورشان شده که کار هيجانیشان در اشغال سفارت نتيجهاش شده است فقر عمومی. استفادهی تبليغاتیاش را هم که رقبای همين دانشجويان میبرند.
اين هيجان عمومی حالا با پرت کردن لنگه کفش منتظر الزيدی به طرف بوش دوباره سربرآورده و جای کودتای 28 مرداد بخشيده شده به جنگ عراق. اين که زيدی به عنوان يک شخصيت حقوقی کفشش را پرت کرده به طرف يک آدمی که مقام ديپلماتيک دارد درست شبيه شده به حمايت آدمهای حکومت ايران، مثل موسوی خوئينیها از دانشجويان در اشغال يک مکان ديپلماتيک. ما يا بايد بزنيم زير تمام روابط ديپلماتيک دنيا و با هر هيجانی شروع کنيم به راديکال عمل کردن، يا بايد به خاطر عواقبش هم که شده حواسمان باشد که موقعيتمان باعث دردسر مردم نمیشود.
نمیشود به مناسبت اين که يک دورهای توی جبههها سربازان ايرانی و عراقی به همديگر شليک میکردند حالا هر ايرانی و عراقی هر کجای عالم که هستند بگيرند همديگر را بزنند بعد هم بيخيال قانون بشوند. اگر توی جبهه به اين آدمها مدال میدادند که دشمنشان را کشتهاند، حالا اگر يک سيلی هم بزنند توی گوش همديگر میگيرند میبرندشان زندان.
خود ما ايرانیها همين حالا هم داريم به کارهای دولت احمدی نژاد اعتراض میکنيم که چرا خلاف عرف ديپلماتيک عمل میکند و دردسر برای مردم میتراشد. در عوض به زرنگی هوگو چاوز و بشار اسد هم نگاه میکنيم که هم با امريکا معامله میکنند و هم برای منافع خودشان با مخالفانش هم عکس يادگاری میگيرند.
منتظر الزيدی بعد از سی سال برای ما شده است نمونهی دانشجويان پيرو خط امام که با کفشی که به طرف رئيس يک دولت پرتاب کرد درست همان راهی را رفت که دانشجويان ايرانی با بالا رفتن از ديوار سفارت رفتند. هيجانزدگی رسانهای برای اين عمل زيدی همان چيزیست که معصومه ابتکار در کتابش دربارهی آن توضيح داده و آدم هر صفحهاش را که میخواند از اين همه نتيجه گيری که چون مردم هلهله سر دادند پس ما کارمان درست بوده متأسف میشود.
همين روزها که سالروز 16 آذر بود آدم به ياد بزرگ نيا، قندچى و شريعت رضوى میافتد و بعد مقايسهشان میکند با دانشجويان پيرو خط امام. هم آنها و هم اينها حرفشان مقابله با نفوذ امريکا در ايران بوده. هر چقدر آنها مورد احترام هستند اينها مايهی تمسخرند. هر چقدر آن سه نفر برای دانشگاهها آبرو خريدند اين گروه از سر هرهری مسلکی مايهی خجالتند.
در ايران هر سال 28 هزار نفر در اثر حوادث رانندگی کشته میشوند، يعنی 76 نفر در روز که از کشتههای بمبگذاریهای انتحاری عراق هم بيشتر است. هر سال هم يکی دو تا هواپيما سقوط میکنند. فقر هم که دامنگير همه شده. همهاش هم مربوط است به دشمنی با دنيا و نتيجهی همان راديکاليسم از ديوار بالا رفتن است. درست شبيه به همين کاری که حالا منتظر الزيدی انجام داد.
خوب است برای تشويق منتظر الزيدی دعوتش کنيم ايران و به مناسبت پرتاب کفش به نماينده دولت امريکا به او شهروندی ايران را اعطاء کنيم. البته بعد از حلقه گلی که به گردنش انداختيم او را ببريم توی خيابانهای شهر که دربارهی اوضاع مردم بنويسد و عکس بگيرد. احتمالأ خوشحال میشود بعدأ به عنوان روزنامه نگار در مورد محتويات دوربين عکاسیاش هم توضيح بدهد. طولی نخواهد کشيد که ايشان را هم میفرستند همانجايی که باقی مظنونان به ارتباط با امريکا را میفرستند. لابد همانجا برای حرف زدن دربارهی امريکا دوباره لنگ کفش مشابه کفش خودش را ملاقات میکند.
سی سال طول کشيد تا اينها را ياد بگيريم.
نظرات