جمعه برای زندگی

آدم گاهی که يک چيزی را فراموش می‌کند به خودش می‌گويد "نکنه آلزايمر گرفته باشم". بعد که همان چيز فراموش شده دوباره يادآوری می‌شود نگرانی از آلزايمر هم فراموش می‌شود. منتها مرتب اين حرف که آلزايمر منتظر است که ما را ببرد به عالم فراموشی دم دست آدم است و تا به خودتان می‌آييد دوباره از خودتان پرسيده‌ايد "نکنه آلزايمر گرفته باشم".

طبق معمول همه به دنبال راهی می‌گردند که آلزايمر به سراغ‌شان نيايد ولی همين نگرانی مدام خودش راه را برای ورود ظفرنمون آلزايمر باز می‌کند. چرايش در اين است که نگرانی مدام ميزان هورمون‌های تنش که به اسم گلوکوکورتيکوئيدها هم معروفند را در خون بالا می‌برد و همين افزايش باعث تخريب سلول‌های مغزی می‌شود و ديگر خر بيار و باقالی بار کن.

البته تا آدم برسد به مراحل حاد آلزايمر کلی طول می‌کشد و اينجوری هم نيست که يک آدمی که افتاد توی مسير ديگر تا آخرش را می‌رود. بسته به خود آن آدم و شرايطی که خودش به خودش تحميل می‌کند می‌تواند آلزايمر را در مرحله‌ی اوليه حفظ کند. در واقع همه‌اش هم عوامل محيطی نيست که به آدم فشار روحی می‌آورند، خود آدم هم برای خودش گرفتاری درست می‌کند.

از جنبه‌ی عصب شناسی گفته می‌شود که کم شدن ناقل‌های عصبی باعث ايجاد آلزايمر می‌شود. حالا توضيح می‌دهم که دست‌تان بيايد ناقل عصبی چيست. دومينو که ديديد؟ آن بازی دومينويی را هم که حتمأ ديديد که يک قطعه می‌افتد روی قطعه‌ی بعد و بعدی می‌افتد روی بعدی‌اش تا دست آخر برسند به يک نقطه‌ی پايانی و يک شکل درست کنند. حالا لابد ديده‌ايد که بين بعضی از مسيرها يک وسيله‌ای هم می‌گذارند که تا آخرين قطعه‌ی نزديک به آن وسيله‌ با آن برخورد می‌کند همان وسيله يک کاری انجام می‌دهد و می‌خورد به قطعه‌ی شروع کننده‌ی يک مسير ديگر.

اين مسيرها درست مثل سلول‌های دراز عصبی هستند و آن وسايل بين مسيرها هم نقطه‌ی تماس دو تا سلول با همديگرند. به اين نقاط تماس می‌گويند سيناپس (Synopsis). ناقل‌های عصبی در انتهای سلول‌های عصبی قرار دارند، توی يک کيسه‌های کوچک. پيام‌های الکتريکی توی سلول همان چيزی هستند که به اسم پيام عصبی شناخته می‌شوند. يعنی وقتی يک سوزن به انگشت‌تان می‌خورد يک جريان الکتريکی درست می‌کند که اين جريان سلول به سلول حرکت می‌کند تا می‌رسد به مغز يا نخاع و باز برعکس می‌آيد تا برسد به عضله‌ی انگشت و دست‌تان از سوزن دور می‌شود. اين بارهای الکتريکی وقتی می‌رسند به انتهای سلول‌های عصبی بسته به قدرت‌شان همان کيسه‌های کوچک انتهای سلول را تحريک می‌کنند و چيزی که از توی کيسه ترشح می‌شود يک ماده‌ی شيميايی‌ست که به آن می‌گويند ناقل عصبی‌.

داستان آلزايمر در اين است که ميزان تحريک الکتريکی کم می‌شود و در نتيجه‌ی مقدار ناقل عصبی هم کم ترشح می‌شود. به اين ترتيب واکنشی که به محرک‌های داخلی يا بيرونی داده می‌شود کم است و به مرور بخشی از فعاليت‌های مغزی انجام نمی‌شوند و مغز کم کار می‌شود که يک نتيجه‌اش هم آلزايمر است. درست مثل اين که آن وسيله‌ی بين مسيرهای دومينو کار نکند يا ضربه‌اش کافی نباشد، بنابراين قطعه‌ی شروع کننده آنقدری زور ندارد که به بعدی‌اش برخورد کند و اصلأ دومينوها نمی‌افتند، شکل هم درست نمی‌شود.

اين اصل داستان است.

حالا مدت‌هاست اهل تحقيق دارند چيزهای مختلف را آزمايش می‌کنند که ببينند کدام‌شان منجر به تحريک قوی‌تر سلول‌های مغزی می‌شود. جدا از درمان‌های دارويی که در مراحل حاد توسط پزشک تجويز می‌شود سه تا پيشنهاد عملی هم وجود دارد که تا الان جواب‌های خوبی داده‌اند. يکی‌شان همين ورزش کردن است. از ما گفتن. يکی ديگرش هم اين است که ذهن‌تان را روی يک راه حل خاص گرفتار نکنيد، بگذاريد تنوع فکری به حل مسئله‌ کمک کند. سومی‌اش هم در کمال ناباوری‌تان اين است که بادام بخوريد.

توی بادام يک نوع ويتامين E هست که به آن می‌گويند آلفا توکوفرول (alpha-tocopherol). اين نوع ويتامين E از جنبه‌ی جذب در بدن بيشترين مقدار را دارد و علاوه بر اين که پيشروی آلزايمر را کند می‌کند بلکه از نظر جسمانی هم عامل لاغر شدن است. اين را بگذاريد کنار نارگيل که آن هم خاصيت لاغر کنندگی دارد. خوب حالا می‌شود هر سه تا کار را با هم انجام داد، يعنی هم ورزش کنيد، هم گير ندهيد، و هم بادام بخوريد. يک جايی جلوی چشم‌تان همين سه تا را بنويسيد.

خوب حالا شرمنده که نمی‌شود اينترنتی بادام برای‌تان بفرستم اما آن دو تا کار ديگر را می‌توانم اينترنتي‌اش را بفرستم برای‌تان.

امروز در "جمعه برای زندگی" يک موسيقی‌ای گذاشته‌ام که اصلأ برای رفع آلزايمر است. خود خودش است.

يعنی يک خواننده با يک کمانچه و يک دهل چه‌ها که نمی‌کنند. اين که امروز می‌بينيد و می‌شنويد يک موسيقی لری‌ست. لابد شنيده‌ايد که يک طايفه‌ای در لرستان اسم‌شان "لک" است. اين موسيقی لکی‌ست و محل طايفه‌ی لک‌ها هم بين لرستان و ايلام است.

نظرات

پست‌های پرطرفدار