جمعه برای زندگی

يکی از دردسرهای آدم اين است که معلوم نمی‌شود از چه چيزی لذت می‌برد و از چه چيزی ناراحت می‌شود. گاهی همان چيزی که ناراحت کننده بوده تبديل می‌شود به عامل خوشحالی و به همان مناسبت هم عامل خوشی می‌شود باعث ناخوشی.

گرفتاری در کجاست؟

اهل علوم اعصاب می‌گويند همه‌ی اين برعکس شدن‌ها نتيجه‌ی پردازش‌های مغزی‌ست و پردازش‌های مغزی هم نتيجه‌ی منطق بيرونی‌ست. يعنی آدم به يک مناسبتی از جنگ و بزن بزن خوشش می‌آيد و برای شرکت در آن انتظار مدال و پاداش دارد ولی از يک طرف ديگر برای يک غمزه‌ پشتک هم می‌زند. اينجورياس ... که ای دوست گرفتار شدم ...

يک جايی برای يک کلمه‌ای که از زبان يک آدم ديگری می‌شنود رگ گردنش کلفت می‌شود اما يک آدم ديگری که با غمزه به او بگويد می‌خواهم سوارت بشوم و تو شيهه بکشی می‌گويد لگد هم بزنم که خوشت بياد؟

خوب يک سری که بزنيد به يک کله پاچه فروشی می‌بينيد خوراک مغز هم می‌گذارند جلوی‌تان. يعنی مغز هم پر از سلول است و خوراکی هم هست. پس اين که آدم برود جنگ يا شيهه بکشد کجای مغز است که نمی‌شود اين را با آن جايگزين کرد؟

يعنی که چی که آدم شيهه بکشد اما برود ثبت نام هم بکند برای يک کارهايی؟

پردازش در علوم مغز و اعصاب يعنی تنش. حالا البته فکر بد نکنيد، تنش همه‌اش بد نيست. آدم که می‌رود مدرسه آن اولش بايد زور بزند که دو کلمه درس را بفهمد و کلی هول و هراس دارد که اين چی شد آن چی شد اما بعد که روابط بين دانسته‌هايش را پيدا کرد آنوقت يادش می‌افتد که علم خيلی هم بهتر از ثروت نيست اگر از آن استفاده نکند.

همين اين چی شد آن چی شد يعنی تنش. يک کمی بالاترش اين است که اگر همين تنش نبود آنوقت معنای داغی اتو رو هم متوجه نمی‌شديم، همين چيزی که بچه‌ها متوجهش نمی‌شوند و داغ سوختگی می‌ماند روی دست و پای‌شان. بزرگ‌هايش هم که می‌شوند چه سازم به خاری که بر دل نشیند. البته آن آدمی هم که می‌رود شاگرد مغازه می‌شود او هم از خير سر حساب مغازه دچار تنش است. هر دوی اين تنش‌ها به مغز ما ياد می‌دهند که روابط بين دانسته‌هايش را پيدا کند و از همين روابط برای حفظ خودش از گرفتاری‌های سود ببرد.

خوب حالا دو تا عامل هست که مغز آدم را برای يک مدت کوتاه از تنش دور می‌کنند. يکی مواد مخدر که اصولأ عزيزان دل برادر را می‌برد به هپروت و کار می‌دهد دست منطق‌شان، يعنی دانسته‌ها را از طبقه بندی خارج می‌کند. و آن يکی موسيقی‌ست که برعکس عمل می‌کند و باعث طبقه بندی شدن اطلاعات مغزی می‌شود.

حالا اگر يک عزيز دل برادری به شما گفته من تا دو تا پک می‌زنم خيلی مغزم خوب کار می‌کند درست مثل اين است که به شما گفته باشد من هر وقت ماشينم را از تنظيم خارج می‌کنم که دود کند موتورش خيلی بهتر کار می‌کند. آن را که باور می‌کنيد يعنی موتور دودزا را هم بايد باور کنيد.

اما چرا واقعأ اين احساس آرامش و اين که مغز خوب کار می‌کند بعد از دو تا پک به اهل دود و دم دست می‌دهد؟

جوابش در يک چيز جالبی‌ست که حيف است ندانيد. اين چيز جالب اين است که ترکيب شيميايی مواد مخدر با بسياری از انتقال دهنده‌های عصبی مشابه است. يعنی هر دوی‌شان در از بين بردن اثر درد مؤثرند. اثر درد هم يعنی اثر ناشی از تنش. ولی وقتی ميزان مواد شيميايی تخدير کننده زياد باشد اثر همه‌ی تنش‌ها را از بين می‌برد يعنی عزيزان دل برادر از دنيا مرخص می‌شوند و احساس ذوب بهشان دست می‌دهد... ذوب چی و اينا مربوط به فصل بعدی‌ست ... منتهای مراتب به محض اين که ماده‌ی مخدر وارد بدن می‌شود انگار به تمام تشنگان عالم آب خنک داده باشند همه ساکت می‌شوند اما يک کمی بعد معلوم می‌شود جناب‌شان نامردی کرده‌اند و آب شور به مردم انداخته‌اند. در نتيجه ملت از آن وضع تشنگی قبلی‌شان هم بدتر می‌شوند.

ماده‌ی مخدر مورد نظر را می‌شود با هيجان زيادی هم توليد کرد. يعنی بدن را وادار کرد که ميزان بيشتری از انتقال دهنده‌های عصبی را وارد جريان خون کند و به همان اشباع شدگی و ذوب رسيد. خوب در اين صورت عزيز دل برادر ممکن است خودش برود و توی بگير و ببند قاچاقچی‌های مواد مخدر و اراذل و اوباش شرکت فعال داشته باشد که مثلأ جان و حرمت انسان‌ها را حفظ کند اما خبر ندارد که از زور افزايش مواد مخدر داخلی‌‌اش خود جناب‌شان آفتابه را انداخته گردن يک انسان ديگری.

البته در پايان يک روز خيلی پرکار وقتی خسته برمی‌گردد خانه با يک غمزه‌ی مورد نظر اين بار می‌فرمايند می‌خوای لگد هم بزنم که خوشت بياد؟ ... يعنی همينش بامزه‌س.

خوب حالا برای اين که دانسته‌های‌تان درست و حسابی طبقه بندی بشوند برای "جمعه برای زندگی" يک موسيقی ترکمنی انتخاب کرده‌ام که خيلی خوب جواب داده.





و اما باقی مطالب:


شهره از سوئد: امروز و ديروز

پرشين سعيد واقفی: حلوای کريسمس.


نظرات

پست‌های پرطرفدار