وقتی دوپامين مي‌زند بالا

توی دستگاه اعصاب مرکزی همه‌ی خلايق، از جک و جانور گرفته تا آدم و البته تا جايی که درباره‌شان تحقيق شده، يک مسيری هست که اسمش را گذاشته‌اند "مسير لذت"... حالا البته لذت که در يک ممالکی به آن می‌گويند "اسمشو نبر" همه‌اش هم هورا کشيدنی‌ نيست ... لختی امان ... الان خدمت‌تان عرض می‌کنم.

اين مسير لذت به طور کامل وصل است به وجود يک ماده‌ی شيميايی به اسم دوپامين. يعنی اگر دوپامين نباشد مسير لذتی هم در کار نيست. يک کمی توضيح واضحات بدهم که متوجه بشويد دوپامين چه کاره‌ی روزگار است.

بدن همه‌ی موجودات زنده از سلول درست شده. منتها سلول‌ها به همه شکلی هستند، از گرد تا ذوزنقه‌ای. ولی سلول‌های عصبی که بهشان می‌گويند نورون، دراز هستند و ته اولی به سر دومی وصل می‌شود تا برسند به يک اندام.

درست همان جايی که سر و ته سلول‌های عصبی به همديگر وصل می‌شوند يک شکاف کوچک هست که به آن می‌گويند نقطه‌ی تماس يا سيناپس. توی ته سلول‌های عصبی هم مقدار زيادی دوپامين هست که بسته به اين که پيامی که می‌خواهد به سلول دوم برساند چقدر قوی‌ست مقدار متفاوتی از دوپامين از ته سلول اولی به سر سلول دومی ترشح می‌‌شود. به اين جناب دوپامين می‌گويند ناقل عصبی و کارش همين انتقال پيام است.

خوب اگر دوپامين نباشد آنوقت يک گرفتاری‌هايی درست می‌شود مثل عارضه‌ی لذت نبردن که شامل همه چيز می‌شود از خوردن تا ... سبز کشمير ما ... يا منو ببر به خونه‌تون يا بيا به خونه‌ی ما... حتی گاهی داستان به سبز کشمير ما هم می‌رسد ولی چون دوپامينی در کار نيست در نتيجه به قول فردوسی "تو گويي كه سام سوار است و بس ".

... ملتفت که هستيد ...

خوب البته اين‌ عوارض مثل شاخ و دم نيستند که روی سر و بدن آدم سبز بشوند و همه متوجهش بشوند. از قضا گاهی آن بابايی که دچارش هست خودش هم خبر ندارد و يک جوری می‌خواهد لذت ببرد اما نمی‌تواند. داستان مربوط به همان فقدان دوپامين در مسير عصبی مربوطه‌ست.

فقدان دوپامين روی خيلی از کارهای مغز اثر می‌گذارد، مثلأ اثرش در قسمت جلويی کورتکس مغز که مربوط است به کارهای اجرايی و تصميمگيری خيلی قابل توجه است و آن بابايي که گرفتار مشکل اين مدلی‌ست ممکن است دست به کارهای عجيب و غريب بزند. حالا می‌گويم.

توی يکی از فيلم‌های تارکوفسکی به نام "استاکر" يک آدمی که راه يک خانه‌ی رازآلودی را در يک منطقه‌ای بلد است با خودش يک نويسنده و يک فيزيکدان را می‌‌برد که خانه را ببينند. وقتی به خانه می‌رسند چند تا نوار سفيد می‌بندد به چند تا مهره و هی مهره‌ها را می‌اندازد اين طرف و آن طرف در حالی که می‌توانست مستقيم برسد به خانه. بعدأ که نويسنده می‌پرسد چرا نمی‌رويم به طرف خانه می‌گويد بايد آرام آرام رفت. نويسنده هم دنبالش راه می‌افتد که سر دربياورد از موضوع ولی فيزيکدان صاف می‌رود به طرف خانه.

اين آرام آرام رفتن در علوم اعصاب يک چيزی‌ست معادل لذت وصال. منتها در دستگاه عصبی بيمار چنين لذتی اختياری نيست چون يک جاهايی مقدار دوپامين کم و زياد می‌شود بدون اين که موقعيت مناسب اين کار وجود داشته باشد. و درست همين است که تصميمات عجيب و غريب در اين مدل آدم‌ها می‌بينيد. واويلا هم می‌شود که آن آدم مقام و منصب داشته باشد.

داستان وقتی خيلی حادتر می‌شود که اصولأ لذت بردن به طور هماهنگ از يک مجموعه‌ای حذف بشود يا مفهوم لذت مترادف بشود با چيزهای ديگر. معروف‌ترين نمونه‌اش اعتياد است که يک آدمی از اثر غلظت مواد شيميايی احساس لذت می‌کند. اين يعنی ترکيب دوپامين و مواد شيميايي مصنوعی. اما اين همه‌ی داستان نيست. افتضاح‌ترش تعليم و تربيت خاص است.

مثلأ دولفین‌ها هيچ فرقی بين معلق زدن يا شنا کردن معمولی نمی‌بينند، يعنی هيچ تفاوتی در مغزشان از جنبه‌ی بزرگی و کوچکی رخ نمی‌دهد ولی چون در ازای معلق زدن غذا می‌گيرند در نتيجه تعليم می‌بينند که معلق بزنند و غذا بگيرند. اين تعليم ديدن همان دستکاری کردن در ترشح دوپامين و در نتيجه لذت بردن است.

ما گاهی اوقات در مورد موش‌ها هم از اين کارها انجام می‌دهيم. مثلأ اگر موش‌ها را بگذاريد توی يک مارپيچ و در انتهای يکی از مسيرها يک تکه غذا قرار بدهيد موش‌ها ياد می‌گيرند که برای پيدا کردن غذا راه‌های مختلف را امتحان کنند و دفعه‌ی بعد همان مسيری را می‌روند که قبلأ به نتيجه رسيده. در مورد کارهای پاولف هم همين اوضاع برقرار است که سگ مربوطه با شنيدن صدای زنگ احساس گرسنگی می‌کند چون غذا خوردن لذت است و در اثر ترشح دوپامين ايجاد می‌شود و همين دوپامين هم مسير ترشح بزاق را فعال می‌کند. حالا خيلی دو پله يکی کردم که دور و دراز نشود.

خلاصه که در دنيای آدم‌ها اين را اسمش را گذاشته‌اند پاداش و جزا يا تشويق و تنبيه. يعنی بابت کار خوب پاداش می‌دهند و در ازای کار بد تنبيه می‌کنند. وقتی هم نظام نشويق و تنبيه را متصل کنند به يک زنگ آنوقت تا زنگ بزنند همه می‌افتند به فعاليت کردن.

منتهای مراتب نظام ارزشگذاری برای تشويق و تنبيه می‌تواند روی ميزان ترشح دوپامين تأثيرات جدی و ماندگار بگذارد. مثلأ توی جنگ به آدمی که سربازان طرف مقابل را از پا دربياورد مدال می‌دهند ولی در شرايط غير جنگی اگر دست به يک آدمی بزند او را تنبيه می‌کنند. همين می‌شود که آدم کشتن توی جنگ همراه با لذت است چون معادلش می‌شود مدال. مدال هم همان زنگ پاولف است. حالا بهتان برنخورد لطفأ.

خوب توی بعضی جوامع که نمی‌دانند بلاخره دنيا جای خوبی‌ست يا نه نظام ارزشگذاری را با دستکاری کردن به صورتی درمی‌آورند که تصوير جنگی به عنوان تصوير غالب دربيايد. همين تصوير را می‌شود از طريق رديابی ترشح هورمون‌های تنش و دوپامين در خون آدم‌ها هم پيدا کرد. زنگ مورد نظر را هم تبديل می‌کنند به مقام و منصب. در نتيجه به مجرد بلند شدن صدای زنگ هر کسی از هر راهی که بتواند شروع می‌کند به جانفشانی تا در اثر پاداشی که می‌گيرد ميزان دوپامين دستگاه عصبی‌اش آنقدر برود بالا که برسد به لذت بردن.

بدترين حالت در اين جوامع اين است که آدم‌های خاصش به دنبال لذت بيش از حد که ناشی از دوپامين زياد از حد است دست به کارهای جنون آميز بزنند. مثلأ به طرف می‌گويند بچه برو خونه‌تون بعد ناغافل فکر می‌کنند آی دوپامين کجايی که الان از زور لذت بردن بروم توی آسمان. در نتيجه به همان بچه که در راه خانه رفتن است می‌گويند جناب آقا حالا تشريف داشته باشيد و حاجی حاجی مکه ...

همين است که در خيلی جاها وقتی می‌خواهند يک آدمی را استخدام کنند می‌گويند برو آزمايش پزشکی بده. فکر اينجايش را می‌کنند که طرف فرق بين بچه و بزرگ سرش بشود. فی الواقع فکر دوپامينش را می‌کنند که ناغافل نزند بالا.

نظرات

پست‌های پرطرفدار