هفت روز هفته

روز اول. به نظرم موفقيت فعالان حقوق زنان ايران در المپيک امسال بيشتر از ورزشکاران بود. حالا چرايش را می‌نويسم. خيلی همزمان با چيزی که می خواستم همين اول بنويسم ديدم صنم، خورشيد خانم، يک چيزی درباره‌ی لايحه حمايت خانواده نوشته. منتهای مراتب اين حرفی که می‌زنم خيلی در حاشيه مرتبط است به نوشته‌ی صنم. لابد افتتاحيه‌ی المپيک و البته رژه‌ی ورزشکاران ايرانی را ديديد. اگر تاريخ شرکت تيم‌های ملی ايران در مسابقات بين‌المللی و ادا و اصول‌های حضرات اهل حکومت را در اين سی ساله مرور کنيد متوجه می‌شويد که در تمام اين سال‌ها گرفتاری جمهوری اسلامی در دو چيز بوده. يکی اين که آن آدمی که پلاکارد کاروان ورزشی ايران را حمل می‌کند، و هميشه از کشور ميزبان است، نبايد زن باشد و معمولأ ميزبان‌ها را هم وادار می‌کردند که يک مرد را بفرستند برای حمل پلاکارد ايران، و گرفتاری دوم هم اين بوده که آن آدمی که پرچمدار کاروان ورزشی ايران است بايد يک مرد باشد. حالا هر دوی آن آدم‌ها زن هستند. يعنی جمهوری اسلامی از زور فشار جامعه‌ی زنان و حتی اگر بنا به نمايش دادن هم که بود از مواضعش آمده پايين و بعد از اعتراض‌هايي که به حمل پرچم توسط ليدا فريمان در المپيک آتلانتا شد دوباره پرچم را داده به يک زن. حمل پرچم المپيک جزو مهم‌ترين پايين آمدن‌های‌ حکومت است. خوب حالا لايحه‌ی حمايت از خانواده مثل نمايش ضد حمله‌ی حکومت است به فعالان حقوق زنان. يعنی اين‌ها که خودشان را در منگنه‌ی مذهبی‌ها ديده‌اند حالا می‌خواهند بگويند اوضاع تحت کنترل است. در حالی که اوضاع اصلأ هم تحت کنترل‌ نيست چون خودشان يک هفته قبل از اين ضد حمله‌ی جديد هم باز دوباره پرچم را داده‌اند دست يک زن و صدای مذهبی‌ها هم که بلند شده. حالا جالبش اين است که خود حکومت قبلأ با ايما و اشاره دم خروس اين لايحه را هم به ملت نشان داده‌ که چيزی نيست جز ازدواج موقت. يعنی وقتی يک دختر و پسر با دو کلمه عربی می‌توانند بروند سراغ امور فضانوردی‌شان خوب اصولأ حکومت خودش را از خلاص کرده ديگر. می‌دانيد، به نظر من اصل داستان در اين است که حکومت با اين لايحه‌ قرار است دهان منتقدان مذهبی‌اش را ببندد، همين و بس. باقی‌اش نمايش‌ است، چون خودشان قبلأ با داستان ازدواج موقت پيام داده‌اند که آدم‌ها آزادند برای خودشان هر تصميم فضايی که می‌خواهند بگيرند. اگر خواستند عقد کنند هم حق و حقوق‌شان را بنويسيد توی شرايط عقد ولی همه‌ی اين‌ها به کنار، کاری به کار حکومت نداشته باشيد. ضمنأ دهان منتقدان مذهبی را هم خود حکومت می‌بندد. فکر کنيد همين الان هم با نوشتن شرايط عقد می‌شود لايحه را به چالش کشيد، خوب اين چيزی‌ست که حکومت هم می‌داند و دقيقأ به همين دليل است که به نظرم کار اين لايحه فقط نمايش اقتدار ا‌ست. اين را از قول صنم می‌نويسم که اگر حرفی در اين باره داريد حتمأ بنويسيد، خودش که فعلأ دارد ييلاق قشلاق می‌کند.

روز دوم. يعنی واقعأ مسخره‌تر از اين هم می‌شود که يک آدمی اين همه تلاش کند که برود المپيک اما بعد به خاطر حضور يک آدم دیگری از مسابقه دادن منصرف بشود؟ کجای اين کار عاقلانه‌ست که دم و دستگاه حکومت ايران شده‌اند مايه‌ی خنده‌ی همه‌ی دنيا که تا اسم اسرائيل می‌آيد ورزشکار مادر مرده را مجبور می‌کنند از مسابقه کناره گيری کند؟ محمد عليرضايی، شناگر ايرانی، بعد از هرگز حالا رفته است المپيک و فقط به خاطر اين که با يک شناگر اسرائيلی همزمان مسابقه داشته از شرکت در مسابقه انصراف داده. خوب معلوم است که مجبور شده منصرف بشود که فردا کسی مؤاخده‌اش نکند. اسمش را هم گذاشته‌اند بيماری. اين چيزهايی که آدم به اسم طنزهای تاريخی می‌خواند حالا يکی يکی دارند تکرار می‌شوند. بلاخره نسل‌های آينده هم بايد يک چيزی برای خنده داشته باشند ديگر.

روز سوم. انتقاد محمود دعایی، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، به احمدی نژاد درباره‌ی بازنشستگی استادان دانشگاه معنی‌اش به صدا درآمدن منعطف‌ترين لايه‌های حکومت است. همه‌ی انتقادی که دعايی در تمام دوران مدير مسئولی‌اش در روزنامه اطلاعات به زبان آورده همان دو کلمه حرف حساب مرحوم کيومرث صابری‌ست. بنابراين حالا که دارد انتقاد می‌کند يعنی سطح درگيری با احمدی نژاد خيلی فراگير است. ولی تازگی‌ها معلوم شده، برای من البته، که بيشترين سهم دعوا با احمدی نژاد مربوط است به اهل عمامه. يعنی مخالفان او بيشتر در بين اهل عمامه هستند، دولتش هم که کمترين وزير عمامه‌ای را در بين تمام دولت‌های قبلی دارد. انگار درست در زير سطح، يک دعوای مشخص‌تری هم وجود دارد که طرفين آن عبارتند از معمم‌ها در مقابل مکلاها. در واقع به نظر می‌رسد دفاع از استادان دانشگاه بيشتر از همه بهانه‌‌ی حمله‌ی يک معمم به يک مکلاست با دستمايه‌ی دانشگاه. دليلش اين است که تار و مار کردن اساتيد دانشگاه‌ها به اسم بازنشستگی موضوع جديدی نيست و در دوران خاتمی هم به وفور از اين اتفاقات افتاده و کسی دم نزده. يکی از شواهدم برای قاتع کردن خودم به اين حرف اين است که احمدی نژاد محوری‌ترين انتقاد از خودش که مربوط به امام زمانی بودن دولتش است را هم می‌اندازد گردن معمم‌ها. يادتان هست که در سخنرانی مشهد به معمم‌ها گفته بود که ما سخنان شما روحانیون را باور کردیم و بر اساس آن عمل کردیم. يادتان هم هست که ابطحی هم نوشته بود که آقای احمدی نژاد حرف کدام روحانیون را باور کرده است و داستان را چسبانده بود به انجمن حجتيه و از آن طرف هم سخنگوی جامعه روحانیت مبارز گفته بود که امام زمان تورم 20 درصدی را نمی­پذیرد. خوب اين يعنی احمدی نژاد دارد معمم‌ها را دست به سر می‌کند و اين وضع آنقدر در لايه‌های عميق حکومت هم احساس شده که صدای دعايی را هم درآورده و ايشان به اسم اين که چرا اساتيد دانشگاه را بازنشسته می‌کنيد شروع کرده به انتقاد از احمدی نژاد. اين دست به سر کردن چيزی شبيه به کودتای خزنده‌ی مکلاها بر عليه معمم‌هاست. آخرين چشمه‌ی اين کار هم مربوط است به رأی اعتماد گرفتن برای وزير کشور از مجلس. متوجهيد که احمدی نژاد از خراب کردن هيچ معممی نمی‌گذرد؟ باورتان نمی‌شود نوشته‌ی امروز ابطحی را بخوانيد. همين که می‌گويند ميان ماه ما تا ماه گردون، حالا ميان احمدی نژاد تا رجايی تفاوت از زمين تا آسمان است.

روز چهارم. در افتتاحيه‌ی المپيک پکن کلی اتفاقات جالب افتاد، بعضی‌های‌شان هم که از دست دوربينچی‌های تلويزيون چين در رفته بود. مثلأ جايگاه ويژه‌ رؤسای کشورها را که نشان دادند امامعلی رحمانف، رئيس جمهور تاجيکستان، نشسته بود کنار نورسلطان نظربايف، رئيس جمهور قزاقستان. هر تيمی که وارد استاديوم می‌شد رئيس هيئت نمايندگی آن کشور برای ابراز احساسات برای ورزشکارانش می‌ايستاد و تشويق‌شان می‌کرد. وقتی کاروان ورزشی قزاقستان وارد استاديوم شد نظربايف نشسته بود داشت گپ می‌زد. رحمانف به او خبر داد که تيم‌تان آمد. نظربايف بلند شد ايستاد. باز دوباره رحمانف با دست به او زد که بايد دست بزند برای ورزشکارانش. يک کمی دست زد و آمد بنشيند، باز دوباره رحمانف با دست به او اشاره کرد که هنوز بايد دست بزند. تقريبأ افتضاح بود. لابد که می‌دانيد نظربايف ثروتمندترين مرد قزاقستان است و خودش هم پنهان نمی‌کند که از راه تجارت پولدار شده. منتهای مراتب تمام خانواده‌اش امور اقتصادی قزاقستان را در دست دارند و در نتيجه چندان هم تعجب آور نيست که ايشان از همين مسير تاجر شده باشد. يک چيز جالب‌تری هم درباره‌ی نظربايف هست. ايشان يک شريکی دارد به نام الکساندر مشکوويچ که ميليارد است و در رده‌بندی مجله‌ی فوربس نفر 620 است. گفته می‌شود که يک چهارم اقتصاد قزاقستان در دست همين جناب مشکوويچ است. مشکوويچ در دوران شوروی سابق استاد دانشگاه بود اما بعد از اصلاحات اقتصادی دوران گورباچف که اسمش به روسی پروستروئيکا‌ست ايشان ناغافل ثروتمند شد و حالا همراه با نظربايف مشغول رتق و فتق امور دنيوی هستند. خلاصه که به نظرم نظربايف رفته بوده چين برای تجارت و زورکی هم مراسم افتتاحيه را تحمل کرده.

روز پنجم. به نظر من اعدام يعقوب ميرنهاد حکومت را برد به همان دوران حمله‌ی طالبان به مزار شريف و کشتن صارمی. اين اعدام کردن بدترين خطای استراتژيک جمهوری اسلامی در مقابل گروه‌های تجزيه طلب است و نشانه‌اش هم خيلی زودتر از حد انتظار معلوم شد. حالا می‌گويم. يادتان هست که بابت حمله‌ی طالبان به دفتر نمايندگی جمهوری اسلامی در مزار شريف، جمهوری اسلامی تا مرز حمله به افغانستان هم کشيده شد. همان وقت اگر آدم‌های عاقل حکومت واکنش نشان نمی‌دادند همين الان بايد هر روز يک جايی توی اين شهر و آن شهر منتظر تير و ترقه‌های طالبان بوديم. همان آدم‌های عاقل که حالا همه‌شان را خانه‌نشين کرده‌اند که چند تا بيکاره راه بيفتند دنبال جنگ درست کردن مانع از درگير شدن يک کشور با يک گروه شدند. همين حالا نيروهای ناتو هم که همسايه‌ی افغانستان نيستند از پس طالبان برنمی‌آيند چه برسد به اين که ايران با شرايط همسايگی هم درگير می‌شد و خودتان حساب کنيد چه خبر می‌شد و اصلأ کجای مرز را می‌شد بگيرند که جلوی نفوذ نفرات طالبان گرفته شود. حالا آن راه نرفته‌ی درگيری با طالبان به همت خاله خرسه‌های داخل حکومت با اعدام يعقوب ميرنهاد طی شد. يعنی حالا حتی اگر اين آدم با گروه جندالله هم مرتبط بود، که هيچ سند و مدرکی ارائه نکرده‌اند، ولی جمهوری اسلامی با کشتن يک آدم اهل حرف و نوشتن خودش را بی دليل انداخته است به گرداب درگيری با آدم‌های مسلح همين گروه. خوب وقتی جمهوری اسلامی خودش آدم‌های اهل حرف و نوشتن حکومت را می‌گذارد کنار و به جنگ طلب‌ها ميدان می‌دهد از آن طرف هم جنگ طلب‌های‌ ديگران را انتخاب می‌کند ديگر. همين که می‌گويند کبوتر با کبوتر باز با باز. در نتيجه خيلی هم دور از ذهن نبود که رهبر دار و دسته‌‌ی جندالله برای حکومت پيغام بفرستد که بياييد با هم مذاکره کنيم، يعنی صد پله پايين‌تر از ملاعمر طالبان حالا برای حکومت ايران پيغام پسغام می‌فرستد. اين چاهی‌‌ست که بيسوادهای حکومت برايش کندند و بايد هر روز گرفتاری درگيری با يک گروهی را که خودشان به آن اعتبار دادند به کشور تحميل کنند. حالا البته خاله خرسه‌های وبلاگی که خيلی حرف‌ها به زبان فارسی در دفاع از اعدام ميرنهاد می‌زنند، وبلاگستان فارسی هم که کاره‌ای نيست هيچ جا، منتها گاهی آدم به خودش می‌گويد خوب است همين حضرات دو خط به زبان انگليسی هم درباره‌ی زهرا کاظمی تبعه‌ی کانادا بنویسند که معلوم بشود به زبان انگليسی هم بلدند از اين حرف‌ها بزنند. يحتمل آدم به زبان انگليسی بنويسد خيلی خواننده پيدا می‌کند.

روز ششم. امروز داشتم arabian business.com را می‌خواندم ديدم نوشته‌اند دولت امارات متحده عربی به ورزشکارانش اعلام کرده که هر ورزشکاری بتواند مدال طلا بگيرد به او پاداشی معادل 272 هزار دلار می‌دهد. اماراتی‌ها با 7 ورزشکار رفته‌اند المپيک پکن و از قرار يکی دو تای‌شان بخت مدال طلا دارند. جهت اطلاع‌تان هم اين که شيخه ميتا آل مکتوم دختر همين رئيس شيخ نشين دوبی هم به عنوان اولين زن از کشورهای حوزه‌ی خليج فارس پرچمدار کاروان ورزشی امارات بود و از جمله اميدهای اماراتی‌ها برای مدال طلا تکواندو در وزن 67 کيلوگرم است. اين‌ها اين مدلی جايزه می‌دهند، رضازاده هم بايد برود تبليغ آژانس مسکن بکند، هزار جور هم به او گير می‌دهند که چرا.

و روز هفتم. دو هفته ديگر بايد يک ميز پر شيرينی بپزم که هم تولد يک نفر جشن گرفته بشود و هم همه يک شيرينی مفصل بخورند. حالا از قرار که آش رشته هم هست. خلاصه اگر پيشنهاد شيرينی خاص داريد خبر کنيد. در ضمن نان خامه‌ای هم هست. مرديد نه؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار