اصلاح طلبي با مجوز

برای من که در خارج از ايران زندگي مي‌کنم و خوب يا بد شرايط سياسي ايران در زندگي‌ام اثر مستقيمي ندارد حرف زدن از اين که انتخابات در شکل کلي‌اش در ايران خوب است يا بد خيلي هم کار موجهي نيست. با اين همه، آدم از اين بيرون و با وضع بفهمي نفهمي بي‌طرفي که پيدا مي‌کند گاهي متأسف مي‌شود برای اوضاع خنده‌داری که برای عالم سياست و بخصوص انتخابات درست کرده‌اند.

يک نمونه‌اش را مي‌نويسم که متوجه بشويد از چه چيزی حرف مي‌زنم.

اصلاح طلبان بعد از رد صلاحيت گسترده‌شان به دنبال راه حل کدخدامنشانه رفته‌اند بلکه چند نفرشان بتوانند وارد مجلس بشوند. اسمش را هم گذاشته‌اند پيگيری اصلاحات که اصولأ با روش کدخدامنشي هيچ همخواني ندارد.

خوب آدمي که مي‌رود توی مجلس بايد قانونگذاری کند، اما معلوم شده که قانونگذاری در همين مجلس هم حد و مرز دارد. يک بخشي از مرزها را خود همين آدم‌های منتخب مي‌گذارند به اسم دفاع از ارزش‌ها که چه بسا مردم خيلي وقت پيش از آن از همان مرزها رد شده‌اند. يک بخشي هم مربوط است به واهمه از برخورد حکومت با خود آن آدمي که مثلأ قرار است قانونگزاری کند. يادتان که هست که نماينده‌ی بوشهر را در حالي که نماينده بود دستگير کردند؟

اين يک طرف داستان.

آن طرف داستان هم اين است که قانونگذار از بعضي زمينه‌ها هم نمي‌تواند اصولأ حرف بزند يا درخواست تغييرشان را داشته باشد چون خط قرمز محسوب مي‌شوند. اين را ديگر در مجلس ششم همه ديديم. رئيس جمهور هم زورش نمي‌رسد. خوب، اين‌ دو وجه مربوط بودند به قانون يا چيزی که وجودش در قانون اساسي محرز شده يا بر اساس آن بايد قانون جديد بگذارند. يعني همين چيزی که قانونش را نوشته‌اند هم انگار از آسمان آمده و به بعضي بخش‌هايش نمي‌شود نگاه کرد چه برسد به تغيير.

حالا تأسف ماجرا در اين است که همين حضرات اصلاح طلب با همه‌ی ادعايي که دارند اما همين هفته‌ی گذشته بر اساس يک تصميم غيرقانوني اصلأ زمينگير شده‌اند. هادی قابل رئيس حزب مشارکت در قم خلع لباس شده. لباس هادی قابل را که دولت به ايشان نداده که حالا بتواند از او بگيرد. خرج تحصيل او را هم دولت نداده بلکه معلمش داده. معلمش هم که از دولت پول نگرفته، از مردم گرفته. دادگاهي هم که او را محکوم کرده خودش جای هزار جور سؤال قانوني دارد. خوب حالا حزب مشارکت يا اصولأ اصلاح طلبان با همين يک مورد که يکي از رهبرانش را به اين روز انداخته‌اند کاری که از دستشان برنمي‌آيد جز بيانيه دادن. تحصن کردن‌شان هم که به هيچ جايي نرسيد از بس که يکي به نعل مي‌زنند يکي به ميخ. پس آخر چه اصراری‌ست که بروند و مذاکره کنند برای ورود چهار نفر که همه‌ی کاری که مي‌توانند بکنند همين روی صندلي نشستن است؟

خوب آدم کلاهش را مي‌گذارد قاضي. يادتان هست که آن همه هياهو برای رد صلاحيت دکتر معين که غيرقانوني‌ست و هزار جور حرف ديگر دست آخر با يک تأييد صلاحيت هم خود او بدنام شد و هم اصلاح طلبان نفهميدند بايد طرف چه کسي را بگيرند؟

خوب آدم متأسف مي‌شود برای اصلاح طلبان که چشم‌شان را مي‌بندند به واقعيت‌ها. يکي‌اش هم همين خلع لباس يکي از اعضای کليدی‌شان که باز راه افتاده‌اند به شعار دادن. اسم همه‌ی اين‌‌ها را هم مي‌گذارند پيگيری مطالبات اصلاح طلبانه ملت!

مادامي که اصلاح طلبان برای مجازات خودشان نمي‌توانند کاری انجام بدهند، آن هم وقتي محل صدور مجازات حتي محل قانوني ندارد، خوب اين چه ادعايي‌ست که اگر بروند مجلس مي‌توانند قانونگذاری کنند؟ خوب اين قوانيني که اصلاح طلبان اجازه‌ی وضع کردنش را دارند- تازه اگر شورای نگهبان بگذارد- غير اصلاح طلبان هم مي‌توانند انجامش بدهند. اصلأ خدايي‌اش اين مجلس رفتن اصلاح طلبان به چه دردی مي‌خورد؟

مدام از مردم عادی انتقاد مي‌کنند که اين‌ها عوام هستند و حافظه‌ی تاريخي ندارند و هر چه مي‌رود به سرشان از ندانم کاری خودشان است، خوب حالا هنوز چهار سال نگذشته خود همين اصلاح طلب‌ها فراموش کرده‌اند که وقتي دولت و مجلس هم دست‌شان بود باز کاری ازشان برنيامد و خودشان از يک حدی بيشتر جرأت نداشتند حرف بزنند يا مجوزش را نداشتند، مثل همين حالا که باز برای خلع لباس شدن همکارشان کاری ازشان برنمي‌آيد.

يعني مي‌خواهند بروند مجلس که بيانيه بدهند؟ آدم از خودش مي‌پرسد خود اصلاح طلبان اصولأ چه چيزی از اصلاح طلبي باقي گذاشته‌اند که مردم بروند به همين چهار تايي که قرار است با کدخدامنشي بفرستندشان مجلس رأی بدهند؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار