اسکواش صورتي

يک هفته‌ای مي‌شود که يک خانم دکتر عصب شناس به اهل آزمايشگاه ما اضافه شده. اهل هلند هم هست و 5 سالي‌ست در دانشگاه خودمان در حال کار در دوره‌ی پسادکتری بوده. اخيرأ هم يک فروند پسر نصيب ايشان و شوهرش شده. اخيرأ يعني کمتر از يکسال.

اهل آزمايشگاه ما همگي، يا به عبارت بهتر غالبأ قد بلند هستند و اگر بنا بود يک تيم بسکتبال راه بيندازيم خيلي نگراني آدم قد بلند نداشتيم. حالا البته اگر تيم بسکتبال‌مان درست مي‌شد اين خانم دکتر جديد به سمت سانتر مي‌توانست ايفای نقش کند چون زده است روی دست همه. لاغر هم هست بنابراين قد و قواره‌اش بيشتر به چشم مي‌خورد.

اما اين همه‌ی داستان نيست.

روز سه‌شنبه جناب پلنگ آقا زنگ زد به ورزشگاه دانشگاه که يکي از زمين‌های اسکواش را رزرو کند برای امروز بعدازظهر. من گفتم ناغافل چطور شده که هوس اسکواش کرده؟ از همان سه‌شنبه راکت مربوطه را گرفته بود دستش و تمرين مي‌کرد. چپ و راست هم شعار مي‌داد که من کاملأ آمادگي دارم اينروزها و فکر کنم بايد بروم جزو تيم اسکواش دانشگاه! در خلال تمرينات يک فقره ليوان را هم خرد و خاکشير کرد چون ليوان را گذاشته بوديم روی ميز و جناب‌شان يک ضربه حواله دادند به ليوان. خوب بود که من تازه داشتم مي‌آمدم توی اتاق وگرنه ترتيب سر من هم داده شده بود.

تمرينات پلنگ تا امروز ادامه داشت. امروز خود جناب‌شان يک سمينار داشتند که از صد تا تياتر کمدی بيشتر خنديديم و به نظرم در علم عصب شناسي اين اولين باری باشد که موضوع اعصاب و مغز اين همه خنده‌دار از آب درآمده بودند. از جمله معلوم شد در موش‌های مورد آزمايش جناب پلنگ صورتي شبکه‌ی عصبي هردمبيل است و ناغافل ممکن است يک رشته‌ی عصبي از دماغ موش راه بيفتد و از ته دم بزند بيرون. رنگ آميزی‌های ايشان خيلي بدتر از اين را نشان مي‌دادند البته. در مورد ماهي‌ها هم اصلأ اوضاع بلانسبت خر توی خرتر بود و از هر دری سخني که جمع‌شان تفسير پذير هم نبودند. يک شير پاک خورده‌ای هم رفته بوده پمپ حوضچه‌ی ماهي‌ها را دستکاری کرده و تمام دار و ندار ماهي‌های آقای پلنگ از بين رفته بود و در خلال سمينار يک مقدار زيادی هم قصه‌ی حسين کرد شبستری به خوردمان داد. خلاصه که اگر بنا بود برويم چنين برنامه‌ی کمدی را در يک مرکز هنری ببينيم برای هر کدام‌مان 200 دلار آب مي‌خورد.

بعد از سمينار کمدی-علمي امروز آقای پلنگ راکت اسکواش را برداشتند و تشريف بردند توی راهرو. معلوم شد خانم جديدالورود قرار است برود و با پلنگ مسابقه بدهد. همان اول کار آقای پلنگ از خانم پرسيد حالا واقعأ اگر آمادگي‌ نداری مشکلي نيست که قرار را بگذاريم يک روز ديگر. ايشان هم گفت نه بابا سالن اسکواش و مهدکودک نزديک همديگر هستند و بعد از بازی بچه را مي‌گيرم مي‌روم خانه. شرايط را که داريد؟

يک ساعت بعد آقای پلنگ تشريف آوردند در حالي که از چهار ستون بدنش آب مي‌چکيد. گفتم چه خبر؟ گفت خيلي بازی خوبي بود. گفتم بردی؟ گفت نه او برد. و ادامه داد که البته من خوب بدنم آماده‌تر بود و خيلي خوب دفاع مي‌کردم و ...، ... اين يعني اساسي باخته بود.

گفتم مرض داری از اول هفته هي شعار مي‌دی؟ گفت خوب خيلي دست‌های فلاني دراز بود، راکت هم گرفته بود دستش، همه روی هم شده بود دو متر. هنوز توپ نرسيده به زمين ضربه مي‌زد و من اصلأ نمي‌فهميدم از کدام طرف بدوم دنبال توپ! شَل پَل شده بود خلاصه.

حالا ببينيم چه وقت مي‌رود برای تيم اسکواش دانشگاه اعلام آمادگي مي‌کند؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار