سقوط آزاد در يک روز

روز پنجشنبه هفته‌ی پيش حدود عصر يک ايميلی آمد برای همه‌ اهالی دانشکده. می‌شود گفت همين مانده بود که ملت به همديگر شيرينی تعارف کنند.

داستان از اين قرار است که رئيس ما کمتر از دو سال پيش به عنوان رئيس دانشکده انتخاب شد. ايشان از جنبه‌ی علمی يکی از محققان شناخته شده در علوم عصب پايه‌ست که خيلی هم باهوش است. در هر دوی اين‌ها کسی شک ندارد. توی دانشکده هم به خاطر همين سوادی که دارد به شدت شناخته شده‌ست. منتهای مراتب آدم مردم‌داری نيست، مطلقن. در عوض خيلی گروهگرايی خاص دارد. می‌شود گفت اهل دار و دسته بازی‌ست و اين را هم همه می‌دانند. خوب ايشان برای رسيدن به رياست دانشکده از هر دو جنبه، يعنی هم از سوادش و هم از گروه بازی‌اش استفاده کرد و بعد از 5 سال که معاون دانشکده بود به رياست آن رسيد. همان ماه اول يک کاری کرد که تکليف ملت را با خودش روشن کرد.

بين اتاق‌های ساختمان رياست دانشکده همه‌اش ديوار کشيده شده بود. ايشان برداشت دکوراسيون ساختمان را تغيير داد و به جای ديوار همه جا را شيشه گذاشت. ميز خودش را هم يک جوری تغيير داد که همه‌ی زندگی کاری آدم‌های ساختمان را می‌ديد. خيلی فضای ناامنی برای همه کارکنان اداری درست کرد. البته آدم‌های دار و دسته درست کن هميشه ترس اين که نکند يکی بهشان نارو بزند را دارند و اتفاقن مردم را وادار می‌کنند که باهاشان زيرزمينی رفتار کنند. سال گذشته يک بار به شوخی و خنده گفتم من که می‌آيم توی اين ساختمان خيلی احساس خودمانی بهم دست می‌دهد. گفت چرا؟ گفتم شبيه کشورهای جهان سوم شده. يک کار عجيبی هم کرد که باز برای من که توی جهان سوم زندگی کرده‌ام خيلی معنی‌دار بود. برداشت توی بعضی اتاق‌ها که يک کارمند قديمی بود يکی از کارمندان نزديک به خودش را جا داد.

خلاصه اين که ايشان افتاد به جان صغير و کبير دانشکده و آن‌هايی که خودشان توانستند بروند جايی معطل نکردند و آن‌هايی که دست‌شان نمی‌رسيد تند و تند برای‌شان ميهمانی می‌گرفت و به يک عنوانی می‌گذاشت‌شان کنار. خيلی شبيه همين کارهايی که در ايران نمونه‌هايش را می‌بينيد. توی آزمايشگاه هم از اين کارها می‌کرد منتها بعد از رياست دانشکده فشارش روی دانشکده بيشتر شده بود و در مدت نزديک به دو سال گذشته کمتر وقت می‌کرد به ما برسد. معمولن دوره‌ی رياست دانشکده هم 5 ساله‌س و هر کسی که قبلن رئيس بوده دست کم برای دو دوره رياستش را حفظ کرده.

دو سه باری با پلنگ آقا حرف می‌زديم که اين کارهای آقای رئيس خيلی رفته روی اعصاب ملت و جلوی چشم‌مان هر روز دارد يک اتفاق تازه‌ای می‌افتاد. من بيشتر تعجب می‌کردم چون خيلی شبيه شده بود به اوضاع اداره‌های خودمان.

از قرار که ايشان رفته بوده روی اعصاب مقام‌های بالاتر و بلاخره او را نشاندند سر جايش. منتها روش‌شان عالی بود.

تمام اعتبار اين جناب به کارهای تحقيقاتی‌اش بود که انصافن هم کارهای خوبی بودند. کارهای تحقيقاتی هم مثل پرورش دادن گل است که اگر به موقع آب و نور بهشان نرسد ترتيب گل مربوطه داده می‌شود. آب و نور هم در امور تحقيقاتی يعنی طرح به درد بخور و پول خوب. امسال که دانشگاه بودجه‌های تحقيقاتی را به محققان می‌داد جناب‌شان دو تا طرح اصلی و يک طرح فرعی داده بود به اين اميد که حالا که رياست دانشکده را دارد از اين طرف هم با پولی که از بابت طرح‌ها دستش می‌آيد چند تا محقق استخدام کند که برايش کار کنند و اعتبار تحقيقاتی‌اش باقی بماند. دانشگاه دو تا طرح اصلی را رد کرد و فقط به آن طرح فرعی بودجه داده بود که فقط يک سال می‌تواند با پولی که دارد کار کند. به او گفته بودند طرح‌هايت ارزش تحقيقاتی ندارند. يعنی بدترين حرفی که ممکن است به يک آدمی در اين حد بزنند همين چيزی‌ست که به او گفته‌اند. به قول پلنگ آقا زندگی حضرتش را ويران کردند بخصوص که در عرض يک سال هم نمی‌شود کار دندانگيری انجام داد که برسد به انتشار مقاله. به عبارتی به زبان محترمانه به او گفته‌اند استعفا بده.

روز پنجشنبه خود آقای رئيس برای همه ايميل زد که زندگی تحقيقاتی من در خطر است و از فردا ظهر استعفای من رسميت پيدا می‌کند. دو خط هم گريزی زده بود به صحرای کربلای استراليا که دانشکده در لحظات سرنوشت سازی‌ست و من دانشکده را به خدا می‌سپارم. از اين حرف‌ها که برای ما جهان سومی‌ها که هر دقيقه از اين حرف‌ها می‌شنويم خيلی آشناست. من و پلنگ آقا داشتيم می‌مرديم از خنده که ايشان را چطور گذاشتند لای منگنه که خودش مجبور شد مقامش را رها کند و استعفا بدهد.

من در يک سال گذشته مانده بودم که چطور می‌شود اينجا اين همه جهان سومی بشود. حالا واقعن خوشم آمد از روش برخوردشان. در حال حاضر ايشان از تمام مقامات اداری‌شان آمده‌اند پايين و تشريف آورده‌اند توی دفتر سابق‌شان که در 7 سال گذشته در مجموع 10 دقيقه هم توی آن ننشسته بوده. سقوط آزاد در يک روز.

نظرات

پست‌های پرطرفدار