جمعه برای زندگی
چه چيزی آدمها را به هم جذب میکند؟ زبان خوش، اخلاق دلپذير، لباس مناسب، ... همينطور بگيريد برويد تا هزار جور جزئيات ديگر. منتها از بين اين جزئيات که ممکن است از يک آدم به يک آدمی ديگر فرق کند چند تایشان خيلی مهم هستند. يکیشان هم بو هست که خود به خود میتواند در تاريکی هم هزار جور تصوير در ذهن آدمها توليد کند.
جک و جانورها در طبيعت به اين ويژگی خيلی وابستهاند. جفت يابی با همين بو کشيدن شروع میشود. محدودهی جولان دادن هم با همين بو مشخص میشود. منتها در عالم انسانی داستان کمی پيچيدهتر میشود. دليل اين پيچيدگی در روابط انسانی مخلوطیست از رنگ و بو و نشانههای انسانی ديگر. اين نشانههای انسانی را هم خود آدمها توليد میکنند. مثلن يک عطر مردانه يا زنانه را با قيافه و هيکل يک آدمی نشان میدهند و مغز همينها را با هم ترکيب میکند و يک تصوير مختلط از همهشان میسازد. اين تصوير ممکن است در آدمهای مختلف متضاد باشد. يعنی يک نفر با ديدن آن هيکل و بوييدن آن عطر رو به قبله بيفتند و يکی ديگر انرژی بگيرد. همين هم هست که تصوير سازی تجاری در عالم بويايی خيلی بيشتر از خود محصول کار میکند.
ولی يک بخش ديگر داستان اين است که زيست شناسی هرگز نمیتواند آدمها را فريب بدهد. يعنی وقتی تصويری که برای آدم میسازند با تحريک حس بويايی يک آدم باعث ايجاد يک انتظار خاص در آن آدم میشود به محض اين که در عالم واقعيت يکی از جزئيات آن تصوير به باقی قسمتهايش نمیخورد مغز همه را با هم پس میزند. جالب هم اين است که همان آدم دفعهی بعد که بوی قبلی را حس میکند تمام تصوير را حذف میکند و میچسبد به همان بخش ناموزون.
دقيقن همين موضوع باعث میشود آدم عاقل برود يک عطری را برای خودش انتخاب کند که تصويری که به ديگران میدهد نزديک به واقعيت خودش باشد. خوب اين يعنی مغز به واسطهی احساسات مختلف میتواند مدام خودش را بازسازی کند. در واقع مغز آدم در هر شرايطی که قرار بگيرد راه فرار از فشار را پيدا میکند. اگر هزار روز يک آدمی را تحت فشار بگذاريد برای پذيرش يک موضوع، درست در اولين برخورد احساسات آن آدم با واقعيات، تمام آن چيزی را که به زور به او قبولاندهاند پس میزند.
کاربردهای شخصی اين موضوع در روابط انسانی خيلی زياد است. مثلن دو تا آدم با هم ازدواج میکنند ولی هر بار که میخواهند به هم نزديک بشوند بوی عطر جای خودش را میدهد به بوی بدن آن آدمها و گرفتاری شروع میشود و به همين سادگی دو نفر نمیتوانند همديگر را تحمل کنند.
خوب حالا کاربردهای اجتماعی اين داستان هم هست. يعنی حواس ديگر انسانی هر چقدر تحت فشار باشند که يک موضوعی را قبول کنند مغز همهی دار و ندارش را نمیگذارد وسط ميدان. درست در اولين برخورد مغز با واقعيات حسی تمام فشارها را زايل میکند و تصوير خودش را اصلاح میکند.
خوب حالا "جمعه برای زندگی". يک کمی موسيقیهای متفاوت بشنويد که ذهنتان هر چقدر بيشتر با دنيا آشنايی پيدا کند و زندگی را از جنبههای مختلفش ببينيد. آدمها را ببينيد، صدایشان را بشنويد. خوشیشان را ببينيد. اينها کمک میکند که اگر جايی شنيديد همهی دنيا نشستهاند دارند گريه و زاری میکنند باورتان نشود.
اين هم موسيقی ترکمنی از ايمسينوی رحيمووا برای "جمعه برای زندگی" امروز.
اين هم از نويسندگان امروز:
Katiana Murillo: A Paradise for Divers
پرشين سعيد واقفی: اولین بررسی جامع آماری نتایج تیم ملی فوتبال ایران
رودی برومند: موسيقی ما را خواهد برد
جک و جانورها در طبيعت به اين ويژگی خيلی وابستهاند. جفت يابی با همين بو کشيدن شروع میشود. محدودهی جولان دادن هم با همين بو مشخص میشود. منتها در عالم انسانی داستان کمی پيچيدهتر میشود. دليل اين پيچيدگی در روابط انسانی مخلوطیست از رنگ و بو و نشانههای انسانی ديگر. اين نشانههای انسانی را هم خود آدمها توليد میکنند. مثلن يک عطر مردانه يا زنانه را با قيافه و هيکل يک آدمی نشان میدهند و مغز همينها را با هم ترکيب میکند و يک تصوير مختلط از همهشان میسازد. اين تصوير ممکن است در آدمهای مختلف متضاد باشد. يعنی يک نفر با ديدن آن هيکل و بوييدن آن عطر رو به قبله بيفتند و يکی ديگر انرژی بگيرد. همين هم هست که تصوير سازی تجاری در عالم بويايی خيلی بيشتر از خود محصول کار میکند.
ولی يک بخش ديگر داستان اين است که زيست شناسی هرگز نمیتواند آدمها را فريب بدهد. يعنی وقتی تصويری که برای آدم میسازند با تحريک حس بويايی يک آدم باعث ايجاد يک انتظار خاص در آن آدم میشود به محض اين که در عالم واقعيت يکی از جزئيات آن تصوير به باقی قسمتهايش نمیخورد مغز همه را با هم پس میزند. جالب هم اين است که همان آدم دفعهی بعد که بوی قبلی را حس میکند تمام تصوير را حذف میکند و میچسبد به همان بخش ناموزون.
دقيقن همين موضوع باعث میشود آدم عاقل برود يک عطری را برای خودش انتخاب کند که تصويری که به ديگران میدهد نزديک به واقعيت خودش باشد. خوب اين يعنی مغز به واسطهی احساسات مختلف میتواند مدام خودش را بازسازی کند. در واقع مغز آدم در هر شرايطی که قرار بگيرد راه فرار از فشار را پيدا میکند. اگر هزار روز يک آدمی را تحت فشار بگذاريد برای پذيرش يک موضوع، درست در اولين برخورد احساسات آن آدم با واقعيات، تمام آن چيزی را که به زور به او قبولاندهاند پس میزند.
کاربردهای شخصی اين موضوع در روابط انسانی خيلی زياد است. مثلن دو تا آدم با هم ازدواج میکنند ولی هر بار که میخواهند به هم نزديک بشوند بوی عطر جای خودش را میدهد به بوی بدن آن آدمها و گرفتاری شروع میشود و به همين سادگی دو نفر نمیتوانند همديگر را تحمل کنند.
خوب حالا کاربردهای اجتماعی اين داستان هم هست. يعنی حواس ديگر انسانی هر چقدر تحت فشار باشند که يک موضوعی را قبول کنند مغز همهی دار و ندارش را نمیگذارد وسط ميدان. درست در اولين برخورد مغز با واقعيات حسی تمام فشارها را زايل میکند و تصوير خودش را اصلاح میکند.
خوب حالا "جمعه برای زندگی". يک کمی موسيقیهای متفاوت بشنويد که ذهنتان هر چقدر بيشتر با دنيا آشنايی پيدا کند و زندگی را از جنبههای مختلفش ببينيد. آدمها را ببينيد، صدایشان را بشنويد. خوشیشان را ببينيد. اينها کمک میکند که اگر جايی شنيديد همهی دنيا نشستهاند دارند گريه و زاری میکنند باورتان نشود.
اين هم موسيقی ترکمنی از ايمسينوی رحيمووا برای "جمعه برای زندگی" امروز.
اين هم از نويسندگان امروز:
Katiana Murillo: A Paradise for Divers
پرشين سعيد واقفی: اولین بررسی جامع آماری نتایج تیم ملی فوتبال ایران
رودی برومند: موسيقی ما را خواهد برد
نظرات