چارپايه ملی، فرهنگ ملی

اوضاع داخلی ايران يک جوری شده که با هر کسی حرف می‌زنيد و حال و احوال می‌کنيد به جمله‌ی سوم که می‌رسيد حرف‌های‌تان برمی‌گردد به کودتاچی‌ها و کجا چه خبر شده. طبيعی هم هست که همه دلخور باشند. بيرون از ايران هم که تا جايی که من می‌بينم باز همان حرف‌هاست و دسترسی بهتر به اينترنت باعث شده هر روز آدم به قدر کافی اشباع بشود از خبر و عکس و فيلم.

منتها يک چيزی هست که من هر بار آمدم بنويسم ديدم ممکن است کسی که اين‌ها را می‌خواند ناراحت بشود. امروز بلاخره حساب کردم ديدم نوشتنش بهتر است. يعنی به اندازه‌ی عقل خودم حساب کردم ديدم بايد بنويسمش.

اين داستان انتخابات و ناراحتی‌های مربوط به آن با يک موضوع ديگری مخلوط شده و اينروزها به جای اين که همه را تشويق کند به دنبال کردن خواسته‌های اصلی مربوط به انتخابات باز دارد ما را برمی‌گرداند به شرايط قبلی. آن موضوع ديگر موزيک متن دلخوری از زمين و زمان است که تا جايی که من ديده‌ام برای گروهی از ما ايرانی‌ها به عزا و عروسی و انتخابات و اين‌ها ربطی ندارد. خلق و خوی خود آدم‌هاست که هر جايی که باشند دلخورند. هميشه يک چيزی هست که دلخورشان کند. خيلی وقت‌ها در اوج راحتی محيط هم باز می‌گردند يک چيزی از سوابق خانوادگی، تاريخ ايران، آن هم که نباشد از يافته‌های باستانشناسی، بلاخره يک چيزی پيدا می‌کنند که احساس‌شان را متفاوت نشان بدهند. اگر دست‌شان به نوشتن می‌رود چپ و راست آيه‌ی يأس می‌نويسند. حرف که بزنند از همه چيز بد می‌گويند. گاهی سوادشان هم می‌شود مزيد بر علت که چهار تا نشانه هم پيدا می‌کنند برای اثبات اين که امروز جهان مستطيلی شده و کاشکی همان کروی سابق بود. کروی هم که هست باز ناراحتند که چرا مستطيلی نيست.

خوب آدم گاهی حق می‌دهد به آن‌هايی که داخل ايران هستند که هنوز بغض کرده باشند بابت نتيجه‌ی انتخابات منتها توی همين اوضاع هم می‌شنويد که رفته‌اند مراسم عروسی و ميهمانی و تولد. خوب هم بزن و برقص کرده‌اند. ولی همين را هم با زاری تعريف می‌کنند برای‌تان. از موسيقی‌های تازه می‌گويند اما با زاری. از لباس فلان مدل‌شان حرف می‌زنند باز با زاری. دست کم در خيلی از موارد همين رفتارشان در دوران پيش از انتخابات هم داشته‌اند. آن موقعی که انتخابات نبود باز هم از يک چيز ديگری می‌ناليدند.

واقعن اين‌ رفتارهايی که صاحبان‌شان به زور می‌خواهند عمق تفکرشان را در مورد عالم به رخ مخاطب بکشانند دست آخر چيزی تحويل جامعه نمی‌دهد. جامعه هم همين خودمان هستيم که فرصت خنديدن را هم از خودمان گرفته‌ايم. دارد کم‌کم انرژی اجتماعی برای تغيير را در جامعه نابود می‌کند و اين ديگر دست کودتاچی‌ها نيست. واقعن چه کسی قرار است حرف خوش به زبان ما بياورد تا وقتی خودمان از اين درونگرايی و بدبينی مفرط به زمين و زمان درنيامده‌ايم؟ اين ناله کردن‌ها همه‌اش مربوط به انتخابات نيست، اين دارد تبديل می‌شود به روحيه‌ی ملی ما. زاری کردن و منفی بافی دارد جامعه‌ را از پا درمی‌آورد و نتيجه‌اش بيحالی مزمنی‌ست که گريبانگير جامعه شده. حکومت‌های مستبد هم می‌دانند که چهار روز که دست نگه دارند خود ما به قدر کافی منفی بافی می‌کنيم که از پا دربياييم. همه‌ی اين نيروی منفی تلنبار می‌شود و بعد که سر باز می‌کند همه چيز را با هم نابود می‌کند. ما يک بار دچار اين تلنبار نيروی منفی شده‌ايم و انقلاب 57 ناشی از همين منفی بافی‌های ما نسبت به زمين و زمان بود. خودتان قضاوت کنيد که يک مادری که می‌تواند چارپايه را از زير پای يک نوجوان بکشد همه‌اش به بددلی خودش نيست، همين خود ماها در نقش در و همسايه و فاميل و دوست که دنيا را مدام برای همديگر سياه جلوه می‌دهيم و تفاوتی بين زندگی و مرگ هم قائل نمی‌شويم زمينه می‌دهيم که همان آدم هم مرگ و زندگی ديگران برايش فرقی نداشته باشد. اين که يک آدمی چارپايه را از زير پای يک نوجوان می‌کشد همه‌اش به حکومت نيست، به خودمان هم هست که خوشی و ناخوشی‌مان يک جور است.

بابا عروسی با عزا فرق دارد. رقصيدن با سينه زدن فرق دارد. وقتی می‌رويد عروسی يعنی داريد می‌رويد خوش بگذرانيد. عزا که می‌رويد يعنی داريد می‌رويد محيط غمگين. نمی‌شود که برويد عروسی بعد از سرطان عمه‌ی خدا بيامرزتان يا کمردرد مزمن‌تان حرف بزنيد برای ديگران، توی عزاداری هم باز همين حرف‌ها را بزنيد که. خوب چه دستاورد مثبتی دارد که مدام حال خودتان و ديگران را خراب می‌کنيد؟ اين روش ناخوش بودن ما، که سهم خودمان در آن بيشتر از حکومت است، جا می‌دهد برای آن چارپايه کشی. اين مبارزه‌ای که می‌خواهد نتيجه‌اش بهبود زندگی افراد جامعه‌مان باشد که خودمان از قدم اول در حال نابودی استفاده کننده‌گانش هستيم که.

گاهی که خيلی ناراحتيد برويد بيرون، دور از ديگران، داد بزنيد. از ته دل داد بزنيد. اين که کنار ديگران مدام از ناخوشی‌های زندگی می‌گوييد خودتان را عذاب می‌دهيد و ديگران را به دلسوزی از خودتان ترغيب می‌کنيد. آنوقت همه با هم عذاب می‌کشيد. خوب يک جماعت در حال عذاب چه وقت می‌توانند از زير اين فشار خلاص بشوند که روی خوش زندگی را هم ببينند و به شما هم کمک کنند؟

رودرواسی با خودتان را کنار بگذاريد. اگر توی خانواده‌تان يک عمر تا خواسته‌ايد برقصيد و بخنديد يک آدمی بوده که مجبورتان کرده که بشينيد و دم نزنيد حالا اگر آن آدم نيست يا شما آنجا نيستيد بيخود همان شرايط را برای خودتان بازسازی نکنيد. از اين چيزها فرهنگ نسازيد برای خودتان و اطرافيان‌تان. با اين فرهنگی که برای خودتان می‌سازيد يک برگ درخت هم جا به جا نمی‌شود ولی می‌توانيد آنقدر منفی ببافيد تا يک آدمی را وادار کنيد برای رضايت شما برود درخت را با تبر بيندازد.

بهنود شجاعی درخت کوچکی بود که با منفی بافی‌های ما که حالا شده است فرهنگ ملی از جا کنده شد. آن که چارپايه را از زير پای بهنود کشيد مادر احسان نبود، همه‌ی ما بوديم. ما با همين روحيه‌ی منفی همگی با هم چارپايه را از زير پای جنبش سبز هم می‌کشيم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار