سردرگمی جهانی

يک مرکز چندفرهنگی در بريزبن هست که مؤسسانش سال‌هاست دارند تلاش می‌کنند فرهنگ‌های اقليت‌هايی که در ايالت کوئينزلند زندگی می‌‌کنند را به هم نزديک کنند. اسم مرکز را هم گذاشته‌اند مرکز سلامت روانی. فکرشان اين بوده که تضادهای ميان فرهنگ‌ها را تبديل کنند به نقاط قوت فرهنگی و از فشار روانی صاحبان آن فرهنگ‌ها کم کنند. توی خود ايران هم خيلی از اين داستان‌ها داريم. می‌رويد بروجرد همه دارند به خرم آبادی‌ها بد و بيراه می‌گويند. می‌رويد خرم آباد همه به بروجردی‌ها بد و بيراه می‌گويند. زندگی يک بروجردی در خرم آباد و بلعکسش هم با فشار عصبی همراه است. توی خوزستان هم بين شوشتری‌ها و دزفولی‌ها هميشه جر و بحث بوده.

حالا اين مرکز و مشابهش در ايالت‌های ديگر سعی می‌کنند اين داستان‌ها را با کارهای فرهنگی کاهش بدهند. من از امروز شده‌ام يکی از اعضای هيئت تصميم گيری يا Board اين مرکز. البته شاخ غول شکستن هم نيست منتها برای خودم که خيلی فکرهای فرهنگی دارم جای جالبی‌ست. امروز دو نفر جديد را که من و يک خانم استراليايی بوديم معرفی کردند به ديگران. آن خانم هم توی دانشگاه خودمان کار تحقيقاتی درباره‌ی جوامع فرهنگی انجام می‌دهد. قرار است استراتژی مرکز را برای سه سال آينده به بحث بگذارند و اعضای گروه نظر بدهند.



خيلی جلسه‌ی جالبی بود چون بعد از معرفی و در پايان جلسه يک خانمی آمد و شروع کرد به فارسی حرف زدن. معلوم شد ايرانی‌ست و در سال 1974 يعنی 5 سال قبل از انقلاب با خانواده‌اش از ايران مهاجرت کرده به کانادا. بعدها با يک پسر استراليايی ازدواج کرده و آمده اينجا و هرگز هم در 35 سال گذشته به ايران سفر نکرده.

داشتم گزارش کار سال گذشته‌شان را می‌خواندم رسيدم به صفحه‌ی آخر. ديدم فرهنگ‌های مختلف را نوشته‌اند ولی به ما که رسيده دو تا فرهنگ پيدا کرده‌ايم. Persian و Iranian.



يک جاهايی وقتی از مليت حرف می‌زنيد بلد بودن يک يا چند زبان متفاوت و آشنايی با يک يا چند فرهنگ متفاوت معنی پيدا می‌کند. ولی يک کمی که دقت می‌کنيد متوجه می‌شويد اوضاع ما باعث يک سردرگمی جهانی شده.

يک وقتی 5 سال پيش توی اتوبوس با يک بابايی داشتم حرف می‌زدم. گفت لبنانی‌الاصل است ولی پدر و مادرش و خودش در استراليا به دنيا آمده‌اند. گفت تو کجايی هستی؟ گفتم Persian. يک کمی فکر کرد گفت همون که توی اروپاست؟ گفتم آره. گفت يک کمی راهنمايی می‌کنی کجای اروپاست؟ گفتم بين ليختن اشتاين و اتريش يک نوار باريکی هست که همانجا پرشياست. گفت به چه زبانی حرف می‌زنيد؟ گفتم Persian. نزديک يک ربع ساعت داشتم توی اروپا برايش پرشيا را علامتگذاری می‌کردم. دست آخر بيچاره گيج شده بود. گفت امشب می‌روم پرشيا را روی نقشه پيدا می‌کنم. به نظرم هنوز دارد می‌گردد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار