هفت روز هفته
روز اول. يک واريتهی برنج باسماتی در پنجاب هند کاشته میشود که اسم علمی آن Pusa-1121 است. ميزان برداشت اين برنج در واحد هکتار دو برابر انواع ديگر برنجهای باسماتیست. اين واريته را محققان مرکز تحقيقات کشاورزی هند که مخفف آن IARI هست در سال 2003 با دستکاری ژنتيکی درست کردند و بعدن که معلوم شد محصولی که میدهد خيلی بيشتر از انواع ديگر است اجازهی کشت تجاریاش را دادند. حالا Pusa-1121 زندگی کشاورزان پنجابی را متحول کرده و تقريبن همهی شاليکاران همين واريته را میکارند. جالب است که تمام محصول هم سرازير میشود به ايران. شاليکاران پنجانی از فرط درآمدی که نصيبشان میشود اسم Pusa-1121 را گذاشتهاند برنج معجزه. در ايران به اين برنج میگويند برنج باسماتی. يک رقابت خيلی شديد بين پاکستان، هند و امريکا بر سر 20 واريته برنج وجود دارد. رقابت مربوط است به ثبت مالکيت تجاری کدهای ژنتيکی آنها. هر کشوری که کد ژنتيکی را به نام خودش بزند آنهای ديگر بايد به او پول بدهند تا اجازهی کاشت همان محصول را پيدا کنند، ممکن هم هست که يک برنجی را هزار سال در يک منطقه دنيا کاشته باشند ولی کد ژنتيکیاش را يک کشور ديگری پيدا کند که اصلن آن محصول را نداشته. باز هم آن که کد ژنتيکی را پيدا کرده صاحب اصلی محصول میشود. حالا Pusa-1121 هم جزو يکی از موارد دعواست. خوب شما هم باشيد تا وقتی دعوا در جريان است اگر جا داشتيد روی پشت بام خانهتان هم برنج میکاشتيد که يک جا همه را بفروشيد به ايران. حضرات جمهوری اسلامی هم که فعلن برای اين که خط لولهی گاز صلح از پاکستان و هند عبور کند همه جوره به هند و پاکستان لطف دارند. خوب حالا هندیها دارند همه جا برنج میکارند ولو با آبياری از طريق پسآب آلوده به مواد راديو اکتيو. وقتی نيروگاه اتمی چرنوبيل منفجر شد دو تا تودهی هوايی به طرف غرب و جنوب به حرکت درآمد. تودههای هوايی آلوده به غبار راديواکتيو در بخش غربی به طرف کشورهای اسکانديناوی و در جنوب به سمت ايران حرکت کرد. بخش جنوبی تا اواسط کوير ايران هم رسيد و بعد مجددن به سمت شمال ايران تغيير جهت داد. در کشورهای اسکانديناوی به مدت يک سال بخشهايی از مزارع را از نوبت چرا خارج کردند و برای شش ماه هم توليدات لبنی همان بخشها را از فروش منع کردند منتها در ايران آب از آب تکان نخورد. به اندازه کافی هم نمونه بردای کردند که معلوم بشود آلودگی راديواکتيو در ايران وجود دارد. مثلن در رامسر که به طور طبيعی ميزان راديواکتيو خاک بالاتر از حد استاندارد است بعد از انفجار چرنوبيل آلودگی به سه برابر حد استاندارد منطقه رسيد. خوب اين که مدام همه چيز را مخفی میکنند اتفاق جديدی نيست منتها حالا آلودگی برنجهای وارداتی از هند هم پيش آمده. طبق معمول اتفاق جديدی نيست.
روز دوم. جايزه نوبل هميشه غافلگير کنندهست، نه تنها برای نمونهای مثل اين بار برای اوباما بلکه حتی برای رشتههای علمی. داوران نوبل از حدود 20 سال پيش وارد يک دورهی تازه از نگرششان به اهدای جوايز شدهاند. اين را میشود با مرور برندگان و کارهایشان متوجه شد. نگرش تازهشان مبتنیست بر هنجارشکنی. طبيعی هم هست که اين هنجارشکنی دربارهی جايزه صلح نوبل بار سياسی اين جايزه را چند برابر میکند. اين اتفاق در 20 سال گذشته باعث شده سنتها به راحتی درهم شکسته بشوند. اين را میشود در بخش علوم به خوبی ديد. همه عادت دارند مثل يک کارمند معمولی تمام عمرشان را روی کار صرف کنند و گرچه در همان کار استاد میشوند اما گاهی تبادل آگاهی و دانش بين دو تا آدمی که ممکن است 30 سال کنار هم کار کرده باشند رخ نمیدهد. هنجارشکنی جوايز نوبل باعث شده به ضرب و زور جايزه نوبل چشم آدمها به قابليتهای مثلن علم در حوزههای ديگر باز بشود. در کمال ناباوری به يک آدمی جايزه میدهند ولی با اين کار هزاران کسی را که در ميان رشتهها کار کردهاند را تقويت میکنند. همين هم شده که از 20 سال پيش در زمينهی علوم تحول بزرگی در ميان رشتهها ايجاد شده. اسم رشتههايی را میشنويد که هرگز تا به امروز وجود نداشتهاند، مثل ترکيب ميکربشناسی و باستانشناسی که اينروزها خيلی هم طرفدار دارد يا فورنزيک که ترکيبیست از علم و کارآگاه بازی برای کشف جرم. در مورد جايزه صلح نوبل هم همين داستان برقرار است. شيرين عبادی، آنگ سان سوچی و وانگاری متايی بهترين نمونههايی هستند که در دست داريم. اين سه زن قبل از اين که در جامعهی جهانی شناخته شده باشند حتی برای مردم کشور خودشان هم به طور کامل شناخته شده نبودند منتها اهدای جايزه به آنها باعث شد موقعيتشان در بخشهايی از جهان تأثير قابل ملاحظهای در حرکتهای اصلاح طلبانه به جا بگذارد. به نظر من همين يک نمونه که شيرين عبادی قانون حجاب و نابرابری حقوق زنان در جمهوری اسلامی را به چالش کشيد بارزترين تأثير جايزهی صلح نوبل بود که يک حکومت مسلح مذهبی هنوز نتوانسته از زير بار فشار آن خلاص بشود. حالا فکر کنيد اوباما با جايزهی صلح نوبل دست کم به مدت 3 سال يا 7 سال آينده ممکن است چهرهی جنگی امريکا را در انظار جهانی تغيير بدهد و نيروی اقليتهای نژادی را که به اوباما به چشم کسی از خودشان نگاه میکنند در خدمت صلح قرار بدهد. تضمينی نيست که اوباما هم جنگ تازهای راه نيندازد ولی جايزه صلح نوبل بيش از اين که به اوباما تعلق گرفته باشد فاصلهی ميان او و جورج بوش را زياد میکند و به شکل دو قطبی درمیآورد. دو قطبی جنگ و صلح. فکر میکنم اهدای جايزه به اوباما درست وقتی که هنوز 9 ماه از ورود او به کاخ سفيد نگذشته يکی از همان هنجارشکنیهای جوايز نوبل باشد.
روز سوم. گاهی فکر میکنم محسن رضايی دارد توی آسمان زندگی میکند. همينطور ناغافل هم نيست. طرحهايی که محسن رضايی پيشنهاد میکند، مثل همين طرح اخيرش درباره کميته ملی انتخابات، برای خود مجمع تشخيص هم ناکارآمد است چه برسد به انتخابات کشوری. فیالواقع ايشان هنوز متوجه نشدهاند که انتخابات در ايران آنقدری با انتصابات در مجمع فرقی ندارند و مادامی که مرام انتخاب به مرام انتصاب تغيير نکند اضافه کردن تشکيلات جديد به هيچ دردی نمیخورد. جالبش اين است که خود او با همين انتصاب رسيده است به دبيری مجمع تشخيص مصلحت و تجربهای دربارهی انتخاب شدن ندارد يا اگر دارد بعد از عبور از يک نهادیست که خود آن نهاد هم انتصابی بود و با همهی اينها هم هرگز از نظر مردم که لاجرم بايد از بين همينهايی که شورای نگهبان تأيیدشان میکند انتخاب کنند آدم قابل ملاحظهای نبوده. فکر کنيد توی دم و دستگاههای حکومتی، در همه جا، يک مقام دولتی هست و در کنار و همعرض او يک مقام منصوب شده از طرف ولی فقيه. استاندار هست و در کنارش امام جمعه. فرمانده ارتش هست و در کنارش نماينده ولی فقيه. رئيس دانشگاه هست و در کنارش رئيس نهاد نمايندگی ولی فقيه. يعنی هيچکس به هيچکس اعتماد ندارد و همينهايی هم که هستند همه انتصابیاند. خوب حالا مثلن کميته ملی انتخابات هم که درست کنند باز چند نفر را منصوب میکنند که همهشان بايد نظر شورای نگهبان را تأمين کرده باشند. اوضاع حکومت در همه حال قفل شده و کليد را هم دادهاند دست رهبر که او هم عادل که نيست هيچ به صراحت هم بيداد میکند. خوب حالا اصل انتخابات که زير سؤال است تشکيلات تازه درست کردن برای آن چه حاصلی دارد؟ واقعن اوضاع محسن رضايی شده است مثل همان بابايی که به ده راهش نمیدادند سراغ خانه کدخدا را میگرفت.
روز چهارم. اينروزها پاکستان در حال خانه تکانی داخلیست منتها گرد و خاک را رو به باد میتکانند و از آن طرف باز دوباره گرد و خاک سر جای خودش مینشيند. به نظر من دو تا اتفاق نشان میدهد اوضاع دقيقن همين چيزیست که گفتم. يکی حمله انتحاری به دفتر سازمان ملل در اسلام آباد و دومی گروگانگيری در ستاد فرماندهی ارتش. معنی هر دو اتفاق اين است که حمله کنندگان در بين نيروهای امنيتی و ارتش هستند و همين است که راحت میتوانند به مراکز کنترل شده نفوذ کنند. سازمان امنيت داخلی پاکستان که به نام ISI شناخته میشود در سال 1948 و به اين اميد تشکيل شد که بتواند از دستگاه امنيتی ارتش حمايت کند. دو سال بعد و در زمان ايوب خان مأموريت اين تشکيلات گسترش پيدا کرد تا اوضاع و احوال مخالفان سياسی را هم دنبال کند. در دوران ذوالفقار علی بوتو تشکيلات ISI به حاشيه رانده شد و اين مصادف شد با جدا شدن بنگلادش از پاکستان و باز دوباره در دوران ضياء الحق ISI به صحنه بازگشت تا بيفتد به جان مخالفان. از زمان بوتو هم نارضايتی از بوتو در بين کارکنان ISI گسترش پيدا کرده بود و کشته شدن بینظير بوتو به حساب همين تسويه حساب ديرينهی ISI با خانوادهی بوتو گذاشته شده. ISI در دوران اشغال افغانستان توسط نيروهای شوروی هم باعث تشکيل تشکيلات مجاهدين افغانستان و در کنار آنها همين حضرات طالبان شد. خوب اين همه بالا و پايين شدنهای ISI يعنی نفوذ آنها در تمام ابعاد زندگی اجتماعی و سياسی پاکستان و تماس نزديک به گروههای مختلف و متضاد با هم. بنابراين هر بار که نياز باشد نيروهای ISI میتوانند با يک ضرب شست نشان بدهند هيچ دری به رویشان بسته نيست. خوب حالا ارتش پاکستان دارد خودش را برای مقابله به طالبان پاکستانی آماده میکند و اين يعنی کاهش قدرت ISI در مناطق قبيلهای و در عين حال کاهش قدرت اقتصادی اين تشکيلات. بنابراين مهمترين نقاط امنيتی پاکستان مورد حمله قرار میگيرند تا قدرت ISI به رخ مخالفان کشيده بشود. گروگانگيری در ستاد ارتش از جمله برجستهترين موارد قدرتنمايی ISI است. از قضا که برای ما ايرانیها موضوع چندان عجيبی هم نيست. يادتان هست هواپيمای رحمان دادمان، وزير راه دولت خاتمی، که به دنبال بستن اسکلههای غيرقانونی در خليج فارس بود سقوط کرد؟ يادتان هست همان اولين ماههای دولت اول خاتمی رفته بودند همسايهی خاتمی را که يک آقای دکتری بود توی خانهی خودش کشته بودند، آن هم از بين آن همه ايست و بازرسیهای مسير خانهی خاتمی؟ خانه تکانی در جهان سوم هميشه همينطوریست.
روز پنجم. بامزهاش اين است که در جمهوری اسلامی همه به دنبال همديگر میدوند. سرتیپ عزیز الله رجب زاده، فرمانده نيروی انتظامی تهران بزرگ دربارهی عوامل اعتیاد دانش آموزان به مواد مخدر اعلام کرده که "در اين رابطه باید از کارشناسان و متخصصان روانشناسی، جامعه شناسی و تعلیم و تربیت استفاده کرد نه از پلیس که قاعدتا بعد از وقوع جرم باید وارد صحنه شود". اسم اين رشتههايی که ايشان فرمودهاند علوم انسانیست، يعنی همين رشتههايی که حالا بحث بر سرشان است که بايد در جمهوری اسلامی ريشهشان را درآورد. البته يک نکتهی جالب هم هست. اعتياد را میشود از جنبهی بيماری مطرح کرد و اهل علوم پزشکی را برای درمان آن به کار گرفت. میشود آن را به جامعه شناسان و اهل علوم انسانی هم ارجاع داد و باز از تخصص آنها برای کاهش موارد اعتياد استفاده کرد. منتها اين حضرات که خيلی مايلند علوم اسلامی جای همهی علوم فعلی را بگيرد و دست کم از جنبهی فارغ التحصيل حوزههای علميه هم کمبودی ندارند خوب چرا اعتياد را از راه علوم اسلامی حل نمیکنند؟ اتفاقن راهش هم يک بار توسط ميرزای شيرازی تجربه شده. علمای حوزه همگی فتوا بدهند که اعتياد حرام است و استعمال دخانيات هم در همه صورتی به همچنين. اگر علوم انسانی به دردشان نمیخورد چرا مدل علوم اسلامیاش را امتحان نمیکنند؟ ... خوب يا خودشان میدانند کسی برای علوم اسلامی تره هم خرد نمیکند يا گرفتاری استعمال مواد مخدر به خودشان هم سرايت کرده که با فتوا دادن اول از همه خودشان به تله میافتند.
روز ششم. بانک مرکزی استراليا نرخ بهره را افزايش داده و اين يعنی اوضاع اقتصادی در استراليا رو به بهبود است و از حالا میشود حدس زد که بازار خريد و فروش در سال آينده بهتر از امسال است. خيلی هم بيراه نمیگويند ولی دو تا اتفاق ديگر دارد همزمان رخ میدهد. اتفاق اول اين است که برنامههای مهاجرتی را برای يک دورهی تقريبن دو ساله کند کردهاند که اگر کسی حوصله ندارد تقاضا ندهد يا تقاضايش را پس بگيرد. و اتفاق دوم هم اين است که از بين تمام اقليتها به طور خاص افتادهاند به جان هندیها. به شدت هم نشان میدهند که مايل نيستند هندیها را در استراليا تحمل کنند. اين که با هندیها مشکل پيدا کردهاند تا حد زيادی مربوط به کارهای خود هندیهاست که تقريبن به محض ورودشان به يک سازمان يا شرکت در کوتاهترين زمان ممکن همه چيز را تبديل میکنند به هندوستان. در واقع آنقدر دوست و رفقایشان را به هر اسم و عنوانی میکشانند به آن سازمان که بعد از مدتی فقط لازم است پرچم هند را بزنند سر در آن تشکيلات. خيلی تازگیها دارم نمونههای مختلف از نوع برخورد محسوس کافرمايان استراليايی با هندیها را میبينم. آماری برايش ندارم اما به نظرم واضح است.
و روز هفتم. خوب اين هم هفت روز هفته که خيلی طولانی شد. آی ملت ساکن بريزبن ... مسابقه کيک پزی برقرار است ها. بعد نگين نگفتی.
نظرات