هفت روز هفته
روز اول. به نظرم خطبهی اول رفسنجانی از خطبهی دوم جالبتر بود. دليلم اين اشارهاش به بيماری پيامبر اسلام بود که در آخر عمر از مردم حلاليت طلبيده. اين يکی از آن اشارههای جالب رفسنجانی به بيماری خامنهایست و آن باوری را تقويت میکند که خامنهای دارد زمينهی رهبری پسرش را فراهم میکند. رفسنجانی میتوانست از دوران پيروزهای مکرر محمد حرف بزند و آن را بچسباند به موفقيتهای نظام جمهوری اسلامی و اين که حالا در اوج موفقيت بايد شرايط را به نفع حکومت تغيير داد در حالی که از زمانی حرف زد که بحثهای جانشينی بعد از پيامبر اسلام درگرفته بود. چه دليلی دارد آدم از دورهی ضعف یک حکومت حرف بزند تا از دورهی شکوفايیاش؟
روز دوم. با انفجارهای جديد اندونزی پای مالزيايیهای هم به بازار بمبگذاری وارد شد. تا به حال هر چه در اندونزی میگذشت به گروه افراطگرای جماعت اسلامی نسبت داده میشد. رهبر اين گروه يعنی ابوبکر بشير هم با وجود اين که از خود به عنوان رهبر معنوی گروه نام میبرد ولی از درافتادن به غربیها ابايی نداشت. بعد از بمبگذاریهای بالی و دستگيری امام سمودرا، ابوبکر بشير هم دستگير شد اما دو سال بعد او را آزاد کردند چون به نظرشان میرسيد گروه جماعت اسلامی باور کردهاند که بمبگذاریهایشان در بالی منجر به فقيرتر شدن و در نتيجه وابستهتر شدن مردم بالی به غربیها شده. در واقع همين که هيچ گردشگری حاضر نمیشد پايش را بگذارد بالی به نارضايتی مردم از جماعت اسلامی دامن زد و در نتيجه خود اعضای گروه گرفتار بدنامی شده بودند. سونامی هم که اوضاع اقتصادی اندونزی را به هم ريخت و دست آخر به نظر میرسید جماعت اسلامی ساکتتر شدهاند. در تمام جريانات بمبگذاریهای بالی هميشه اسم نورالدين محمد تاپ هم وجود داشت. البته جنابشان 6 تا فاميل مختلف برای خودشان درست کرده که لابد رد گم کنی باشد، آدم ياد آن جوک معروف میافتد. خلاصه که نورالدين محمد فلان هميشه اسمش با بمبگذاریها اندونزی همراه بوده ولی حالا در بمبگذاریهای هفتهی گذشته يک خبر تازهای منتشر شده که عبارت است از اين که نورالدين محمد يک گروه انشعابی از جماعت اسلامی به راه انداخته و تقريبأ با جماعت اسلامی آبشان توی يک جوی نمیرود. اين خبر بيش از همه برای مالزی نگران کننده است. چرا؟ خوب حالا اگر مالزی حواسش به شهروندانش نباشد با همسايهی فقيرش گرفتاری پيدا میکند. يک بخش نگرانی مالزی در اين است که طبق قوانين مالزی اگر يک شهروند اين کشور برود و شهروندی يک کشور ديگر را بگيرد آنوقت شهروندی مالزی را از دست میدهد. نورالدين محمد تاپ شهروندی هيچ جای ديگری را ندارد و هنوز شهروند مالزیست بنابراين تمام مسئوليت کارهای او به عهدهی مالزیست. اين وضعيت مشابه وضعیست که ايران و عراق از يک طرف، و پاکستان و افغانستان از طرف ديگر با هم دارند. يک کمی بامزهترش اين است که خرابکاریهای شهروندان کشورهای نسبتأ مرفهتر در کشورهای فقيرتر بزرگترين مانع سرمايه گذاری در کشورهای فقير است، يعنی ناامنی مسبب عدم سرمايه گذاریست. سرمايه هم که نيايد آن کشور فقير دچار فقر بيشتری میشود. همين است که حالا مالزی دچار گرفتاری شده و اگر نورالدين محمد با گروه تازهاش بتوانند باز هم برای اندونزی گرفتاری بتراشند آنوقت بايد منتظر به هم ريختن مالزی باشيم. خبر داريد که کلی کارگر اندونزيايی در مالزی کار میکنند؟ يادتان هست مشاور امنيت ملی عراق به حضرات جمهوری اسلامی پيام داده بود که میخواهيد تهران را برایتان ناامن کنيم؟ اينجوریهاست.
روز سوم. حسين شريعتمداری "مدير مسئول روزنامه کيهان" خطاب به رفسنجانی نوشته است که ماجرای انتخابات "ماجرای درگيری و رقابت دو جناح نيست، بلکه دشمنان بيرونی و برخی از دنبالههای داخلی آنان، نظام اسلامی و انقلاب و امام را نشانه رفتهاند". به نظرم معنیاش اين است که بلاخره يک جناح بايد حذف بشود. همه جا وقتی يک گروه تبديل میشود به دشمن بايد حذفشان کرد. دشمن با رقیب فرق دارد. البته تا جايی که آدم به موقعيت بازيگران صحنه نگاه میکند به همين حذف يک گروه هم میرسد. اگر قرار باشد موقعيتها را از بالا به پايين بچينيم لاجرم شکل صحنه اين مدلی میشود که آن بالا يک موقعيت رهبری هست و در ردهی پايينتر از جنبهی اجرايی رئيس جمهوری قرار گرفته. اما بلافاصله در همان ردهی رئيس جمهوری ولی خارج از حوزهی اجرايی، رهبران فکری قرار دارند که همانها به رئيس جمهوری خط میدهند. اصولأ هم رئيس جمهوری بازوی اجرايی همان رهبران فکریست. در نماز جمعهای که خامنهای خطبههایش را خواند خود همين ايشان دستی دستی خودش را از آن موقعيت رهبری نظام به رهبری فکری يک جناح تنزل داد. البته به نظرم اشتباه استراتژيک بزرگی بود چون اگر رئيس جمهوری آدم خوشفکر يا دست کم آدم وجيهالملهای بود آنوقت رهبر فکریاش هم میتوانست از انتساب خودش به او بهرهبرداری اجتماعی- سياسی کند. اين همان کاریست که خاتمی در دو دورهی خودش سعی کرد انجامش بدهد و هر چه طرح و تحليل بود را به اسم رهبری تمام میکرد. منتها در مورد احمدینژاد داستان نتيجهی برعکس داد چون خود احمدینژاد اساسأ آدم قابل توجهی در نظر مردم نيست و هر چه به او منتسب بشود هم با او به همين بدنامی دچار میشود. نتيجه اين که با تنزل مقام خامنهای از رهبری نظام به رهبری فکری يک جناح، موقعيت رهبری در سلسله مراتب حکومتی خالی ماند. تمام حرفهای رفسنجانی را که به دقت بخوانيد متوجه میشويد او با دعوت از رقبا به گفتگوی برادرانه و خواهرانه، خودش را به مقام رهبری نظام ارتقاء داد و از قضا وقتی از موقعيت رهبری نظام به موضوع اعتراضات پرداخت باز هم موجوديت نظام را مورد توجه قرار داد. حالا میشود مدل صحنه را دوباره چيد. جامعه دارای يک رهبر مثلأ قانونی و فاقد کاريزما و يک رهبر مثلأ غير قانونی و دارای کاريزماست. درست مثل دورهی شاه و خمينی. يکی قانونیست آن يکی کاريزما دارد. حالا يکیشان بايد حذف بشود چون نمیشود دو تا رهبر داشت. اين که کيهان مینويسد دشمنان بيرونی همان حرفیست که شاه هم به خمينی میزد که راديوهای خارجی و عوامل بيگانه دارند تمدن بزرگ ايران را تهديد میکنند. شاه اسم اين عوامل را گذاشته بود استعمار سرخ (يعنی شوروی) و استعمار سياه (يعنی آخوندها). حضرات جمهوری اسلامی هم اسم اعتراضات را گذاشتهاند کودتای رنگين که يعنی همهی دنيا منهای لابد چين و روسيه و جزيرهی کومور. همين تکرار وقايع است که آدم را متوجه میکند رفتار دار و دستهی کودتاچی امروز درست مشابه رفتار همان دار و دستهی کودتای 28 مرداد است منتها تفاوت موضوع در اين است که آن موقع رسانهای در کار نبود که حذف يک گروه را اعلام کند اما حالا ملت همه خودشان رسانهای هستند و در نتيجه حذف کردنشان امکان ناپذير است.
روز چهارم. در انفجار جاکارتا دو تا استراليايی هم جانشان را از دست دادهاند. يکیشان شريک يک شرکت کاريابی در سيدنی بوده که صبح روز انفجار در هتل ماريوت رفته بوده به رستوران هتل که ضمن صرف صبحانه با چندتایی از تجار محلی ديدار کند. حالا يک اتفاق عجيبی افتاده که پليس در به در به دنبال مسببانش است. اتفاق اين است که عکسهای بدن تکه و پاره شدهی همان آدم را فرستادهاند به موبايلهای دوستانش در سيدنی. معلوم نيست اين عکسها از کجا تهيه شده يا چرا دارند آنها را میفرستادند برای مردم منتها هر چه که هست خيلیها را وحشتزده کرده که نکند پایمان را بگذاريم خارج از کشور از اين بلاها به سرمان بياورند. پليس دارد میگردد بلکه سرنخی از ارسال کنندگان عکسها پيدا کند. خدايیاش هم خيلی ناجور است برای آدم عکس اين مدلی بفرستند.
روز پنجم. شيخ محمد يزدی بهترين انتخاب کودتاچیها برای دعوا درست کردن با سبزهاست. البته فکر میکنم کودتاچیها هيچ آدمی را پيدا نکردهاند که به اسم توپيدن به رفسنجانی بخواهد سبزها را سر جایشان بنشاند و در نتيجه يزدی را پرتاب کردهاند وسط ميدان چون فکر کردهاند آدم که آب از سرش بگذرد چه يک وجب باشد چه صد متر. واقعش هم اين است که شیخ محمد يزدی در تمام سالهای رياست بر قوه قضاييه اصولأ در زير آب زندگی میکرده. اما چرا ايشان بهترين انتخاب است؟ اول اين که ايشان در دورهی رياستش دادسراها را تعطيل کرده بود و هر چه حق و حقوق متهمان را که میشد بهشان داد همه را داده بود به قاضی. قاضی را هم تبديل کرده بود به مدعی العموم. يعنی قاضی منصوب آقای يزدی هم خودش اتهام وارد میکرد و هم بايد دربارهی اتهامی که وارد کرده قضاوت میکرد. يعنی هم آدم را به صورت گلاب به رویتان خيس کنند هم زورکی بخواهد به آدم اثبات کنند که بوی گلاب میدهد. در نتيجه اگر متهم بيچاره خیس بودنش را حس میکرد لاجرم بايد با خودش درگير میشد که بو دادنش را هم حس کند. منتها زور آقای يزدی میرسید و هر آدمی را که بردند توی دم و دستگاه ایشان همان اول اعتراف میکرد که بوی گلاب دارد خفهاش میکند و بیزحمت کاغذها را بدهيد امضا کنم. طبيعیست که هاشمی شاهرودی با احيا کردن دادسراها همين بخش گلاب افشانی آقای يزدی را تعطيل کرد. يعنی بنای قضاوت در دوران يزدی بر ظلم و بيداد بوده. اين از اين. همين آقای يزدی قبل از انتخابات به عنوان رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اعلام کرده بود که مدرسين حوزه به احمدی نژاد رأی دادهاند اما بعد معلوم شد اصلأ هيچ جايی برای اين کار رأی گيری نشده و خود ايشان حرف تراشيده و به اسم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به مطبوعات داده. يعنی دروغگو هم تشريف دارند. افشاگریهای پاليزدار هم که بگذاريد کنار اين دو تای ديگر در مجموع جنابشان هم ظالم است و هم دروغگو و هم دزد. خوب انصافأ چه کسی بهتر از همين ايشان که بيايد وسط ميدان؟
روز ششم. مسابقات سنتی کريکت بين تيمهای استراليا و انگلستان شروع شده. در واقع کشدارترين مسابقات ورزشی عالم شروع شده. اسمش هم Ashes است که اشاره دارد به شکست تيم کریکت انگلستان از استراليا و آتش زدن راکتها توسط انگليسیها از زور ناراحتی. خوب، صبح بلند میشويد مسابقه شروع شده، صبحانه را با مثلأ ملکه میخوريد و سه ساعت طول میکشد باز مسابقه ادامه دارد. میرويد خريد میکنيد و میآييد باز مسابقه ادامه دارد. نهار را با پادشاه قسطنطنيه میخوريد چهار ساعت هم طولش میدهيد باز مسابقه برقرار است. میرويد يک چرت میخوابيد باز برمیگرديد میبينيد دارند مسابقه میدهند. تا عصر هم ادامه دارد و بعد تمام میشود. منتها برای امروز تمام میشود. فردا باز همين داستان است. اصلأ يک مسابقهایست که آدم از زور هيجان نمیداند به کجا پناه ببرد. تلويزيون هم صاف همهی مسابقات را پخش میکند... شديد هيجان ... گفتم شايد علاقمند به فراگيری اين ورزش باشيد ...
و روز هفتم. بنا بود ديروز يک کار جديد را برایتان روی وبلاگ بگذارم. واقعأ نشد که انجامش بدهم. اين هفته تلافی میکنم. به گيرندههایتان اصلأ دست نزنيد تقصير از فرستندهست.
روز دوم. با انفجارهای جديد اندونزی پای مالزيايیهای هم به بازار بمبگذاری وارد شد. تا به حال هر چه در اندونزی میگذشت به گروه افراطگرای جماعت اسلامی نسبت داده میشد. رهبر اين گروه يعنی ابوبکر بشير هم با وجود اين که از خود به عنوان رهبر معنوی گروه نام میبرد ولی از درافتادن به غربیها ابايی نداشت. بعد از بمبگذاریهای بالی و دستگيری امام سمودرا، ابوبکر بشير هم دستگير شد اما دو سال بعد او را آزاد کردند چون به نظرشان میرسيد گروه جماعت اسلامی باور کردهاند که بمبگذاریهایشان در بالی منجر به فقيرتر شدن و در نتيجه وابستهتر شدن مردم بالی به غربیها شده. در واقع همين که هيچ گردشگری حاضر نمیشد پايش را بگذارد بالی به نارضايتی مردم از جماعت اسلامی دامن زد و در نتيجه خود اعضای گروه گرفتار بدنامی شده بودند. سونامی هم که اوضاع اقتصادی اندونزی را به هم ريخت و دست آخر به نظر میرسید جماعت اسلامی ساکتتر شدهاند. در تمام جريانات بمبگذاریهای بالی هميشه اسم نورالدين محمد تاپ هم وجود داشت. البته جنابشان 6 تا فاميل مختلف برای خودشان درست کرده که لابد رد گم کنی باشد، آدم ياد آن جوک معروف میافتد. خلاصه که نورالدين محمد فلان هميشه اسمش با بمبگذاریها اندونزی همراه بوده ولی حالا در بمبگذاریهای هفتهی گذشته يک خبر تازهای منتشر شده که عبارت است از اين که نورالدين محمد يک گروه انشعابی از جماعت اسلامی به راه انداخته و تقريبأ با جماعت اسلامی آبشان توی يک جوی نمیرود. اين خبر بيش از همه برای مالزی نگران کننده است. چرا؟ خوب حالا اگر مالزی حواسش به شهروندانش نباشد با همسايهی فقيرش گرفتاری پيدا میکند. يک بخش نگرانی مالزی در اين است که طبق قوانين مالزی اگر يک شهروند اين کشور برود و شهروندی يک کشور ديگر را بگيرد آنوقت شهروندی مالزی را از دست میدهد. نورالدين محمد تاپ شهروندی هيچ جای ديگری را ندارد و هنوز شهروند مالزیست بنابراين تمام مسئوليت کارهای او به عهدهی مالزیست. اين وضعيت مشابه وضعیست که ايران و عراق از يک طرف، و پاکستان و افغانستان از طرف ديگر با هم دارند. يک کمی بامزهترش اين است که خرابکاریهای شهروندان کشورهای نسبتأ مرفهتر در کشورهای فقيرتر بزرگترين مانع سرمايه گذاری در کشورهای فقير است، يعنی ناامنی مسبب عدم سرمايه گذاریست. سرمايه هم که نيايد آن کشور فقير دچار فقر بيشتری میشود. همين است که حالا مالزی دچار گرفتاری شده و اگر نورالدين محمد با گروه تازهاش بتوانند باز هم برای اندونزی گرفتاری بتراشند آنوقت بايد منتظر به هم ريختن مالزی باشيم. خبر داريد که کلی کارگر اندونزيايی در مالزی کار میکنند؟ يادتان هست مشاور امنيت ملی عراق به حضرات جمهوری اسلامی پيام داده بود که میخواهيد تهران را برایتان ناامن کنيم؟ اينجوریهاست.
روز سوم. حسين شريعتمداری "مدير مسئول روزنامه کيهان" خطاب به رفسنجانی نوشته است که ماجرای انتخابات "ماجرای درگيری و رقابت دو جناح نيست، بلکه دشمنان بيرونی و برخی از دنبالههای داخلی آنان، نظام اسلامی و انقلاب و امام را نشانه رفتهاند". به نظرم معنیاش اين است که بلاخره يک جناح بايد حذف بشود. همه جا وقتی يک گروه تبديل میشود به دشمن بايد حذفشان کرد. دشمن با رقیب فرق دارد. البته تا جايی که آدم به موقعيت بازيگران صحنه نگاه میکند به همين حذف يک گروه هم میرسد. اگر قرار باشد موقعيتها را از بالا به پايين بچينيم لاجرم شکل صحنه اين مدلی میشود که آن بالا يک موقعيت رهبری هست و در ردهی پايينتر از جنبهی اجرايی رئيس جمهوری قرار گرفته. اما بلافاصله در همان ردهی رئيس جمهوری ولی خارج از حوزهی اجرايی، رهبران فکری قرار دارند که همانها به رئيس جمهوری خط میدهند. اصولأ هم رئيس جمهوری بازوی اجرايی همان رهبران فکریست. در نماز جمعهای که خامنهای خطبههایش را خواند خود همين ايشان دستی دستی خودش را از آن موقعيت رهبری نظام به رهبری فکری يک جناح تنزل داد. البته به نظرم اشتباه استراتژيک بزرگی بود چون اگر رئيس جمهوری آدم خوشفکر يا دست کم آدم وجيهالملهای بود آنوقت رهبر فکریاش هم میتوانست از انتساب خودش به او بهرهبرداری اجتماعی- سياسی کند. اين همان کاریست که خاتمی در دو دورهی خودش سعی کرد انجامش بدهد و هر چه طرح و تحليل بود را به اسم رهبری تمام میکرد. منتها در مورد احمدینژاد داستان نتيجهی برعکس داد چون خود احمدینژاد اساسأ آدم قابل توجهی در نظر مردم نيست و هر چه به او منتسب بشود هم با او به همين بدنامی دچار میشود. نتيجه اين که با تنزل مقام خامنهای از رهبری نظام به رهبری فکری يک جناح، موقعيت رهبری در سلسله مراتب حکومتی خالی ماند. تمام حرفهای رفسنجانی را که به دقت بخوانيد متوجه میشويد او با دعوت از رقبا به گفتگوی برادرانه و خواهرانه، خودش را به مقام رهبری نظام ارتقاء داد و از قضا وقتی از موقعيت رهبری نظام به موضوع اعتراضات پرداخت باز هم موجوديت نظام را مورد توجه قرار داد. حالا میشود مدل صحنه را دوباره چيد. جامعه دارای يک رهبر مثلأ قانونی و فاقد کاريزما و يک رهبر مثلأ غير قانونی و دارای کاريزماست. درست مثل دورهی شاه و خمينی. يکی قانونیست آن يکی کاريزما دارد. حالا يکیشان بايد حذف بشود چون نمیشود دو تا رهبر داشت. اين که کيهان مینويسد دشمنان بيرونی همان حرفیست که شاه هم به خمينی میزد که راديوهای خارجی و عوامل بيگانه دارند تمدن بزرگ ايران را تهديد میکنند. شاه اسم اين عوامل را گذاشته بود استعمار سرخ (يعنی شوروی) و استعمار سياه (يعنی آخوندها). حضرات جمهوری اسلامی هم اسم اعتراضات را گذاشتهاند کودتای رنگين که يعنی همهی دنيا منهای لابد چين و روسيه و جزيرهی کومور. همين تکرار وقايع است که آدم را متوجه میکند رفتار دار و دستهی کودتاچی امروز درست مشابه رفتار همان دار و دستهی کودتای 28 مرداد است منتها تفاوت موضوع در اين است که آن موقع رسانهای در کار نبود که حذف يک گروه را اعلام کند اما حالا ملت همه خودشان رسانهای هستند و در نتيجه حذف کردنشان امکان ناپذير است.
روز چهارم. در انفجار جاکارتا دو تا استراليايی هم جانشان را از دست دادهاند. يکیشان شريک يک شرکت کاريابی در سيدنی بوده که صبح روز انفجار در هتل ماريوت رفته بوده به رستوران هتل که ضمن صرف صبحانه با چندتایی از تجار محلی ديدار کند. حالا يک اتفاق عجيبی افتاده که پليس در به در به دنبال مسببانش است. اتفاق اين است که عکسهای بدن تکه و پاره شدهی همان آدم را فرستادهاند به موبايلهای دوستانش در سيدنی. معلوم نيست اين عکسها از کجا تهيه شده يا چرا دارند آنها را میفرستادند برای مردم منتها هر چه که هست خيلیها را وحشتزده کرده که نکند پایمان را بگذاريم خارج از کشور از اين بلاها به سرمان بياورند. پليس دارد میگردد بلکه سرنخی از ارسال کنندگان عکسها پيدا کند. خدايیاش هم خيلی ناجور است برای آدم عکس اين مدلی بفرستند.
روز پنجم. شيخ محمد يزدی بهترين انتخاب کودتاچیها برای دعوا درست کردن با سبزهاست. البته فکر میکنم کودتاچیها هيچ آدمی را پيدا نکردهاند که به اسم توپيدن به رفسنجانی بخواهد سبزها را سر جایشان بنشاند و در نتيجه يزدی را پرتاب کردهاند وسط ميدان چون فکر کردهاند آدم که آب از سرش بگذرد چه يک وجب باشد چه صد متر. واقعش هم اين است که شیخ محمد يزدی در تمام سالهای رياست بر قوه قضاييه اصولأ در زير آب زندگی میکرده. اما چرا ايشان بهترين انتخاب است؟ اول اين که ايشان در دورهی رياستش دادسراها را تعطيل کرده بود و هر چه حق و حقوق متهمان را که میشد بهشان داد همه را داده بود به قاضی. قاضی را هم تبديل کرده بود به مدعی العموم. يعنی قاضی منصوب آقای يزدی هم خودش اتهام وارد میکرد و هم بايد دربارهی اتهامی که وارد کرده قضاوت میکرد. يعنی هم آدم را به صورت گلاب به رویتان خيس کنند هم زورکی بخواهد به آدم اثبات کنند که بوی گلاب میدهد. در نتيجه اگر متهم بيچاره خیس بودنش را حس میکرد لاجرم بايد با خودش درگير میشد که بو دادنش را هم حس کند. منتها زور آقای يزدی میرسید و هر آدمی را که بردند توی دم و دستگاه ایشان همان اول اعتراف میکرد که بوی گلاب دارد خفهاش میکند و بیزحمت کاغذها را بدهيد امضا کنم. طبيعیست که هاشمی شاهرودی با احيا کردن دادسراها همين بخش گلاب افشانی آقای يزدی را تعطيل کرد. يعنی بنای قضاوت در دوران يزدی بر ظلم و بيداد بوده. اين از اين. همين آقای يزدی قبل از انتخابات به عنوان رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اعلام کرده بود که مدرسين حوزه به احمدی نژاد رأی دادهاند اما بعد معلوم شد اصلأ هيچ جايی برای اين کار رأی گيری نشده و خود ايشان حرف تراشيده و به اسم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به مطبوعات داده. يعنی دروغگو هم تشريف دارند. افشاگریهای پاليزدار هم که بگذاريد کنار اين دو تای ديگر در مجموع جنابشان هم ظالم است و هم دروغگو و هم دزد. خوب انصافأ چه کسی بهتر از همين ايشان که بيايد وسط ميدان؟
روز ششم. مسابقات سنتی کريکت بين تيمهای استراليا و انگلستان شروع شده. در واقع کشدارترين مسابقات ورزشی عالم شروع شده. اسمش هم Ashes است که اشاره دارد به شکست تيم کریکت انگلستان از استراليا و آتش زدن راکتها توسط انگليسیها از زور ناراحتی. خوب، صبح بلند میشويد مسابقه شروع شده، صبحانه را با مثلأ ملکه میخوريد و سه ساعت طول میکشد باز مسابقه ادامه دارد. میرويد خريد میکنيد و میآييد باز مسابقه ادامه دارد. نهار را با پادشاه قسطنطنيه میخوريد چهار ساعت هم طولش میدهيد باز مسابقه برقرار است. میرويد يک چرت میخوابيد باز برمیگرديد میبينيد دارند مسابقه میدهند. تا عصر هم ادامه دارد و بعد تمام میشود. منتها برای امروز تمام میشود. فردا باز همين داستان است. اصلأ يک مسابقهایست که آدم از زور هيجان نمیداند به کجا پناه ببرد. تلويزيون هم صاف همهی مسابقات را پخش میکند... شديد هيجان ... گفتم شايد علاقمند به فراگيری اين ورزش باشيد ...
و روز هفتم. بنا بود ديروز يک کار جديد را برایتان روی وبلاگ بگذارم. واقعأ نشد که انجامش بدهم. اين هفته تلافی میکنم. به گيرندههایتان اصلأ دست نزنيد تقصير از فرستندهست.
نظرات