هفت روز هفته
روز اول. شطرنج باز طرف اول نيمی از مهرههای مؤثر طرف دوم را بيرون انداخته. چيزی که باقی مانده يک شاه، يک وزير، يک اسب، و يک قلعه است. دو سه تا سرباز طرف دوم هم توی زمين باقی مانده که دارند درجا میزنند. بر خلاف انتظار ما که ممکن است صحنهی بازی را به شکل يک طرف با چماق و طرف ديگر با دست خالی فرض کنيم، در محيط بازی شطرنج فقط قواعد بازی مؤثرند ولو که طرف تپانچه هم در دست گرفته باشد. تمام زور طرف اول، يعنی همان کودتاچی چماقدار، اين است که طرف دوم بازی کند و ببازد. چون اگر بازی را ادامه ندهد باز هم باخته. خوب حالا بايد هر حرکتی را با فکر کردن زياد انجام داد. در بازی انقلاب، شاه از بازی کردن سر باز زد و باخت چون تير و تفنگ در حوزهی سياسی میتواند قدرت را يک شبه به يک طرف بگرداند اما دوام چنين قدرتی تضمين نشده. نمونهاش شطرنج مصدق و شاه بود که با وجود کودتای 28 مرداد اما کودتا بلاخره دوام نياورد و شاه مجبور شد بازی را ناتمام بگذارد. نه استعفاء داد و نه کشته شد. بنی صدر هم به همين روش از بازی کنار کشيد. هم شاه و هم بنی صدر ادعای شاهی و رياست جمهوری داشتند و دارند. منتها نمونهی کوچک چنين شطرنجی را عطاالله مهاجرانی بازی کرد و رأی اعتمادش را از همانهايی که استيضاحش کرده بودند گرفت. بعد هم در نهايت قدرت خودش استعفاء داد. خاتمی بازی را برای پيروزی طرف مقابل تنظيم کرد که بلکه طرف مقابل تمايل پيدا کند که بازی ديگری برگزار کند، که نکرد. دار و دستهی احمدی نژاد هم اصولأ بازی نکردند که کسی را بازی بدهند. حالا صفحهی شطرنج دوباره چيده شده و رفسنجانی و خامنهای دارند بازی میکنند. خامنهای همهی مهرههای مؤثر رفسنجانی را از ميدان به در کرده. اگر رفسنجانی بازی کند و ببازد يعنی بايد تسليم بشود و حکومت کودتا را به رسميت بشناسد. اگر بازی را ناتمام بگذارد بايد برود به دنبال بنی صدر. بنابراين تنها راهی که برايش باقی مانده اين است که بازی را ببرد. من فکر میکنم رفسنجانی دارد استراتژیهای مختلف را امتحان میکند. اين که اين همه سکوت کرده و گاهی يک تک مضرابی میزند مربوط به همين امتحان کردن استراتژیهای مختلف است. اگر سرباز ايشان به مربع هشتم طرف مقابل برسد آن وقت میتواند به هر مهرهای تغییر یابد، کدام مهرهای دوست ندارد تغيير کند؟
روز دوم. کويتیها هنوز دست از طلبشان از عراق برنداشتهاند. يعنی روابط برادرانهی اعراب با همديگر در اين مورد هيچ نقشی ندارد و عراقیها بايد حالا حالاها غرامت بپردازند. چرا با وجود اين که بسياری از کشورهای دنيا بدهیهای عراقیها را بخشيدهاند کويتیها هنوز دست بردار نيستند؟ به نظرم میخواهند به مردم عراق يادآوری کنند که کويت استان چهاردهم عراق نيست. درست مثل همين کاریست که ما در مورد خليج فارس انجام میدهيم و آنقدر موضوع را جدی میگيريم که مبادا اعراب حاشيه خليج فارس مفری برای تغيير نام پيدا کنند. يک بخش ديگر داستان هم میتواند اين باشد که کويتیها بعد از حملهی ارتش عراق هرگز نتوانستند موقعيت تجاری سابقشان را در منطقه به دست بياورند. يعنی اماراتیها از فرصت اشغال کويت استفاده کردند و مرکز ثقل تجاری منطقه خليج فارس را به طرف خودشان تغيير دادند. همين هم شده که آن 5 درصد درآمد نفتی عراق که به عنوان غرامت به کويت داده میشود همان عقب افتادگی اقتصادی کويت در مقايسه با موقعيت سابقشان است. خلاصه اين که وحدت اعراب خاطرهای بود که مدتهاست جای خودش را داده به واقعيتهای اقتصادی.
روز سوم. احمدینژاد در مراسم روز صنعت و معدن گفته است که "دو مقطع سازندگی در زمان هخامنشیان و ساسانیان و یک مقطع هم در زمان صفویان در ایران داشتهایم، اما در این ۳۰ سال کارهایی صورت گرفته است که قابل قیاس با هیچ کدام از این مقاطع نیست". يادتان که هست در دوران سازندگی هم همين شعار را میدادند؟ يعنی وقتی انقلاب 18 ساله بود از هخامنشيان و ساسانيان هم بیشتر کار کرده بودند. حالا هم در 12 سال گذشته باز هم از هخامنشيان و ساسانيان بيشتر کار کردهاند. جل الخالق ندارد البته. اين هخامنشيان و ساسانيان مادر مرده شدهاند مرغ عزا و عروسی. يعنی هم در زمان تکنوکراتها گرفتار بودهاند و هم در زمان خراتهای فعلی ... ياد شهر قصه افتادم ... هر دو دورهی سازندگی و احمدی نژاد در يک چيز مشترکاند. تورم. نرخ تورم البته فرق میکرده ولی برنامههای توسعهای در هر دو دوره منجر به تورم شده که در زمان احمدی نژاد اصولأ از حد و مرز رد شده. به نظرم اين که در هر دو دوره حرفشان مقايسهی خودشان با هخامنشيان و ساسانيان بوده مربوط میشود به اين که با اين رشدی که کشور داشته اوضاع اقتصادی چطور بوده، يعنی میشود اين دورهی رفسنجانی و احمدی نژاد را يک جوری در تاريخ ماندگار کرد؟ خوب به نظرم به هيچ زوری نمیشود اين کار را انجام داد. چرا؟ اين مثال ممکن است کمک کند. يکی از گرفتاریهای سازندگی دوران هخامنشيان وجود تورم شديد اقتصادی بوده که دليلش هم مربوط میشده به مبنای ماليات گرفتن. يعنی ماليات را به صورت طلا و نقره میگرفتند و مردم مجبور میشدند مال و اموالشان را گرو بگذارند تا طلا فراهم کنند برای ماليات دادن به حکومت. منتهای مراتب در هر دو دوره ايران بزرگ و پرقدرت شده. دوران صفويه هم که با وجود رسميت دادن تشيع در ايران، باز از جنبهی هنر و معماری و قدرت ايران پيشرفت کرده. منشاء همهی اين پيشرفت و قدرت خود حکومتها بودهاند و اين بر خلاف مثلأ دوران تيموريان بوده که مردم حکومت را وادار کردهاند که دست از خرابکاری بردارد و آبادانی انجام بدهد. در حالی که در دوران جمهوری اسلامی اين مردم هستند که دارند زور میزنند تا حضرات را راه ببرند يعنی درست مثل مغولها که مردم ايران آنها را تغييرشان دادند. بنابراين هيچ جای دوران جمهوری اسلامی با دوران هخامنشيان و ساسانيان و صفويه جور در نمیآيد که بشود مقايسهشان کرد. با اين همه چون با چند تا سيلی آبدار همه خرسها میتوانند خرگوش بشوند بنابراين هخامنشيان و اينها که هيچ، شما میتوانيد فکر کنيد در اين 30 ساله به اندازهی کل تاريخ بشريت کارهايی صورت گرفته که فقط حلال زادهها میتوانند آنها را بينند.
روز چهارم. اين سايت راديو زمانه مرحوم شده؟ بابا يک تغييری به اين سايت بدهيد.
روز پنجم. يعنی خدايیاش بيانيهی مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم مثل ماست میماند. نوشتهاند "درخواست عاجزانه ما از علمای اعلام و بزرگان دین این است که با احساس مسئولیتی که همواره داشتهاند باز هم اقدام مناسب را انجام دهند". اين عاجزانه يعنی چی واقعأ؟ يعنی مردم را کتک زدهاند و تير خالی کردهاند توی سر و قلب معترضان، آنوقت آدم عاجزانه از يک کسی تقاضا میکند که اقدام مناسب انجام بدهد؟ اقدام مناسب هم که معلوم نيست يعنی لطفأ بگذاريد توی کارتابل آقايان، يا بفرستيد به بايگانیشان يا بلاخره يک کار اداری ديگر؟ در ادامهاش هم مجمع خواستار شناسایی و مجازات عاملان و ضاربان ضرب و شتمها، قتلها و تخریب کوی دانشگاه و جاهای دیگر. باز معلوم نيست اين جاهای ديگر يعنی کجا مثلأ. بابا مجبورين بيانيه بدين؟
روز ششم. مانوئل زلايا، رئيس جمهوری هندوراس، يکی از مردان ثروتمند اين کشور است که تجارتش عمدتأ بر پايهی معاملات چوب است. ايشان با پيوستن به دار و دستهی چاوز که از قرار بیماری تمديد رياست جمهوریاش واگير دارد، تصميم داشت قانون اساسی را تغيير بدهد. يکی از گرفتاریهای مخالفان زلايا با او اين است که پدر او که زميندار بود در اثر اختلاف با تعدادی از زارعان منطقهی لس هورکونهس همهشان را سر به نيست کرد. اجساد اين حضرات در مزرعهی خانوادگی زلايا پيدا شد. بعدها مانوئل زلايا اجازهی تحقيق دربارهی اين قتل عام را نداد و اعلام کرد که اجساد زارعان به طور اتفاقی در مزرعهی آنها پيدا شده. اهل رسانه میگويند زلايا نه تنها با انجام تحقيقات جنايی دربارهی اين رخداد مخالف است بلکه از تمام قدرت سياسیاش برای سانسور اخبار مرتبط هم استفاده میکند. با وجود اين که بعد از کودتای هفتهی گذشته در هندوراس، هنوز کشورهای جهان زلايا را به عنوان رئيس جمهوری اين کشور میشناسند ولی در خود هندوراس اين اهل رسانه هستند که پرچمدار مخالفت اجتماعی با زلايا هستند. بنابراين در هندوراس فعلأ زور رسانهایها رسيده که رئيس جمهوری را ادب کنند.
و روز هفتم. I love to move it, move it. يک چيز ماداگاسکاری بنويسم بخنديد. من و پرشين امروز صبح ساعت يک ربع به هفت رفتيم برای مسابقه دوی 5 کيلومتر گلدکوست. تی شرت مسابقه را هم پوشيده بوديم. قرار بود به اسم تيم شورای شهر گلدکوست مسابقه بدهيم بنابراين تا رسيديم به محل شورای شهر يکی يک تی شرت ديگر دادند که بپوشيم. در نتيجه تی شرتمان را عوض کرديم. گفته بودند مسابقه ساعت هشت و نيم شروع میشود. ما هم خوش خوشان داشتيم میرفتيم به طرف محل شروع مسابقه. ديديم ملت دارند میدوند. نگو مسابقه شروع شده بود. با بدو بدو رفتيم رسيديم به آخرهای جمعيت ولی به هر کلکی بود خودمان را رسانديم به اواسط دوندهها. بعد هم همديگر را گم کرديم چون سرعتمان متفاوت بود. نزديک خط پايان ديدم يک آقايی به من گفت از اين طرف بدو. من هم رفتم همان طرفی که گفته بود. از خط هم رد شدم و چند تا هم عکس ازم گرفتند. آن پشت خط پايان يک جايی همه ايستاده بوديم که نفسمان جا بيايد. آمدند دو تا شيشه آب دادند و خيلی تحويل گرفتند. بعد گفتند آن طرف برويد پرتقال بخوريد. رفتم ديدم دارند پرتقال چهار قاچ میکنند و ملت اصلأ نمیدانند بخورند يا بريزند توی گوش و سرشان. من هم به همچنين. به نظرم دو کيلو پرتقال هم خوردم. بعد از يک جايی رد شدم يک مدال دادند دستم. يک کمی آن طرفتر هم باز يک تی شرت ديگر دادند دستم. آن بيرون آمدم ايستادم که پرشين بيايد. آمد نفس نفس زنان. گفتم آب خوردی؟ گفت نه. گفتم پرتقال چطور؟ گفت پرتقالم کجا بود؟ گفتم تی شرت گرفتی؟ گفت نه، تی شرت نمیدن. معلوم شد اينجانب در خط پايان عوضی رفته بودم توی شعبهی بهشت ماراتن. احتمالأ يک کمی بيشتر همانجا میماندم يا شبيه به فيلم ماداگاسکار فکر میکردند رئيسشان از آسمان آمده يا به جرم مسير عوضی رفتن بايد پول شيشههای آب و دو کيلو پرتقال و تی شرت و مدال را میدادم.
روز دوم. کويتیها هنوز دست از طلبشان از عراق برنداشتهاند. يعنی روابط برادرانهی اعراب با همديگر در اين مورد هيچ نقشی ندارد و عراقیها بايد حالا حالاها غرامت بپردازند. چرا با وجود اين که بسياری از کشورهای دنيا بدهیهای عراقیها را بخشيدهاند کويتیها هنوز دست بردار نيستند؟ به نظرم میخواهند به مردم عراق يادآوری کنند که کويت استان چهاردهم عراق نيست. درست مثل همين کاریست که ما در مورد خليج فارس انجام میدهيم و آنقدر موضوع را جدی میگيريم که مبادا اعراب حاشيه خليج فارس مفری برای تغيير نام پيدا کنند. يک بخش ديگر داستان هم میتواند اين باشد که کويتیها بعد از حملهی ارتش عراق هرگز نتوانستند موقعيت تجاری سابقشان را در منطقه به دست بياورند. يعنی اماراتیها از فرصت اشغال کويت استفاده کردند و مرکز ثقل تجاری منطقه خليج فارس را به طرف خودشان تغيير دادند. همين هم شده که آن 5 درصد درآمد نفتی عراق که به عنوان غرامت به کويت داده میشود همان عقب افتادگی اقتصادی کويت در مقايسه با موقعيت سابقشان است. خلاصه اين که وحدت اعراب خاطرهای بود که مدتهاست جای خودش را داده به واقعيتهای اقتصادی.
روز سوم. احمدینژاد در مراسم روز صنعت و معدن گفته است که "دو مقطع سازندگی در زمان هخامنشیان و ساسانیان و یک مقطع هم در زمان صفویان در ایران داشتهایم، اما در این ۳۰ سال کارهایی صورت گرفته است که قابل قیاس با هیچ کدام از این مقاطع نیست". يادتان که هست در دوران سازندگی هم همين شعار را میدادند؟ يعنی وقتی انقلاب 18 ساله بود از هخامنشيان و ساسانيان هم بیشتر کار کرده بودند. حالا هم در 12 سال گذشته باز هم از هخامنشيان و ساسانيان بيشتر کار کردهاند. جل الخالق ندارد البته. اين هخامنشيان و ساسانيان مادر مرده شدهاند مرغ عزا و عروسی. يعنی هم در زمان تکنوکراتها گرفتار بودهاند و هم در زمان خراتهای فعلی ... ياد شهر قصه افتادم ... هر دو دورهی سازندگی و احمدی نژاد در يک چيز مشترکاند. تورم. نرخ تورم البته فرق میکرده ولی برنامههای توسعهای در هر دو دوره منجر به تورم شده که در زمان احمدی نژاد اصولأ از حد و مرز رد شده. به نظرم اين که در هر دو دوره حرفشان مقايسهی خودشان با هخامنشيان و ساسانيان بوده مربوط میشود به اين که با اين رشدی که کشور داشته اوضاع اقتصادی چطور بوده، يعنی میشود اين دورهی رفسنجانی و احمدی نژاد را يک جوری در تاريخ ماندگار کرد؟ خوب به نظرم به هيچ زوری نمیشود اين کار را انجام داد. چرا؟ اين مثال ممکن است کمک کند. يکی از گرفتاریهای سازندگی دوران هخامنشيان وجود تورم شديد اقتصادی بوده که دليلش هم مربوط میشده به مبنای ماليات گرفتن. يعنی ماليات را به صورت طلا و نقره میگرفتند و مردم مجبور میشدند مال و اموالشان را گرو بگذارند تا طلا فراهم کنند برای ماليات دادن به حکومت. منتهای مراتب در هر دو دوره ايران بزرگ و پرقدرت شده. دوران صفويه هم که با وجود رسميت دادن تشيع در ايران، باز از جنبهی هنر و معماری و قدرت ايران پيشرفت کرده. منشاء همهی اين پيشرفت و قدرت خود حکومتها بودهاند و اين بر خلاف مثلأ دوران تيموريان بوده که مردم حکومت را وادار کردهاند که دست از خرابکاری بردارد و آبادانی انجام بدهد. در حالی که در دوران جمهوری اسلامی اين مردم هستند که دارند زور میزنند تا حضرات را راه ببرند يعنی درست مثل مغولها که مردم ايران آنها را تغييرشان دادند. بنابراين هيچ جای دوران جمهوری اسلامی با دوران هخامنشيان و ساسانيان و صفويه جور در نمیآيد که بشود مقايسهشان کرد. با اين همه چون با چند تا سيلی آبدار همه خرسها میتوانند خرگوش بشوند بنابراين هخامنشيان و اينها که هيچ، شما میتوانيد فکر کنيد در اين 30 ساله به اندازهی کل تاريخ بشريت کارهايی صورت گرفته که فقط حلال زادهها میتوانند آنها را بينند.
روز چهارم. اين سايت راديو زمانه مرحوم شده؟ بابا يک تغييری به اين سايت بدهيد.
روز پنجم. يعنی خدايیاش بيانيهی مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم مثل ماست میماند. نوشتهاند "درخواست عاجزانه ما از علمای اعلام و بزرگان دین این است که با احساس مسئولیتی که همواره داشتهاند باز هم اقدام مناسب را انجام دهند". اين عاجزانه يعنی چی واقعأ؟ يعنی مردم را کتک زدهاند و تير خالی کردهاند توی سر و قلب معترضان، آنوقت آدم عاجزانه از يک کسی تقاضا میکند که اقدام مناسب انجام بدهد؟ اقدام مناسب هم که معلوم نيست يعنی لطفأ بگذاريد توی کارتابل آقايان، يا بفرستيد به بايگانیشان يا بلاخره يک کار اداری ديگر؟ در ادامهاش هم مجمع خواستار شناسایی و مجازات عاملان و ضاربان ضرب و شتمها، قتلها و تخریب کوی دانشگاه و جاهای دیگر. باز معلوم نيست اين جاهای ديگر يعنی کجا مثلأ. بابا مجبورين بيانيه بدين؟
روز ششم. مانوئل زلايا، رئيس جمهوری هندوراس، يکی از مردان ثروتمند اين کشور است که تجارتش عمدتأ بر پايهی معاملات چوب است. ايشان با پيوستن به دار و دستهی چاوز که از قرار بیماری تمديد رياست جمهوریاش واگير دارد، تصميم داشت قانون اساسی را تغيير بدهد. يکی از گرفتاریهای مخالفان زلايا با او اين است که پدر او که زميندار بود در اثر اختلاف با تعدادی از زارعان منطقهی لس هورکونهس همهشان را سر به نيست کرد. اجساد اين حضرات در مزرعهی خانوادگی زلايا پيدا شد. بعدها مانوئل زلايا اجازهی تحقيق دربارهی اين قتل عام را نداد و اعلام کرد که اجساد زارعان به طور اتفاقی در مزرعهی آنها پيدا شده. اهل رسانه میگويند زلايا نه تنها با انجام تحقيقات جنايی دربارهی اين رخداد مخالف است بلکه از تمام قدرت سياسیاش برای سانسور اخبار مرتبط هم استفاده میکند. با وجود اين که بعد از کودتای هفتهی گذشته در هندوراس، هنوز کشورهای جهان زلايا را به عنوان رئيس جمهوری اين کشور میشناسند ولی در خود هندوراس اين اهل رسانه هستند که پرچمدار مخالفت اجتماعی با زلايا هستند. بنابراين در هندوراس فعلأ زور رسانهایها رسيده که رئيس جمهوری را ادب کنند.
و روز هفتم. I love to move it, move it. يک چيز ماداگاسکاری بنويسم بخنديد. من و پرشين امروز صبح ساعت يک ربع به هفت رفتيم برای مسابقه دوی 5 کيلومتر گلدکوست. تی شرت مسابقه را هم پوشيده بوديم. قرار بود به اسم تيم شورای شهر گلدکوست مسابقه بدهيم بنابراين تا رسيديم به محل شورای شهر يکی يک تی شرت ديگر دادند که بپوشيم. در نتيجه تی شرتمان را عوض کرديم. گفته بودند مسابقه ساعت هشت و نيم شروع میشود. ما هم خوش خوشان داشتيم میرفتيم به طرف محل شروع مسابقه. ديديم ملت دارند میدوند. نگو مسابقه شروع شده بود. با بدو بدو رفتيم رسيديم به آخرهای جمعيت ولی به هر کلکی بود خودمان را رسانديم به اواسط دوندهها. بعد هم همديگر را گم کرديم چون سرعتمان متفاوت بود. نزديک خط پايان ديدم يک آقايی به من گفت از اين طرف بدو. من هم رفتم همان طرفی که گفته بود. از خط هم رد شدم و چند تا هم عکس ازم گرفتند. آن پشت خط پايان يک جايی همه ايستاده بوديم که نفسمان جا بيايد. آمدند دو تا شيشه آب دادند و خيلی تحويل گرفتند. بعد گفتند آن طرف برويد پرتقال بخوريد. رفتم ديدم دارند پرتقال چهار قاچ میکنند و ملت اصلأ نمیدانند بخورند يا بريزند توی گوش و سرشان. من هم به همچنين. به نظرم دو کيلو پرتقال هم خوردم. بعد از يک جايی رد شدم يک مدال دادند دستم. يک کمی آن طرفتر هم باز يک تی شرت ديگر دادند دستم. آن بيرون آمدم ايستادم که پرشين بيايد. آمد نفس نفس زنان. گفتم آب خوردی؟ گفت نه. گفتم پرتقال چطور؟ گفت پرتقالم کجا بود؟ گفتم تی شرت گرفتی؟ گفت نه، تی شرت نمیدن. معلوم شد اينجانب در خط پايان عوضی رفته بودم توی شعبهی بهشت ماراتن. احتمالأ يک کمی بيشتر همانجا میماندم يا شبيه به فيلم ماداگاسکار فکر میکردند رئيسشان از آسمان آمده يا به جرم مسير عوضی رفتن بايد پول شيشههای آب و دو کيلو پرتقال و تی شرت و مدال را میدادم.
نظرات