هفت روز هفته

روز اول. آدم که می‌رود مثلأ يک جایی درس بخواند و باسواد بشود برای انتخاب محل درس خواندنش يک کمی پرس و جو می‌کند. خانه هم که می‌خواهد بخرد باز می‌رود با يک آدمی که اهل اين کار است مشورت می‌کند. شاگردی هم که بخواهد بکند باز از اين و آن می‌پرسد کدام اوستا از همه بهتر است. بلاخره همين نظر دادن‌ها تا حدود زيادی به آدم می‌کنند که قدم‌های اوليه را بردارد بعد هم کم‌کم چشم و گوش آدم باز می‌شود و خودش راه می‌افتد. حالا توی روز روشن که تقلب کرده‌اند، جواب اعتراض مردم را هم که با باتوم و گلوله می‌دهند. آدمکشی هم که می‌کنند باز تقصيرش را می‌اندازند گردن ديگران. منکر عکس و فيلم‌های گند کاری‌های خودشان هم که هستند. خوب حالا آدم با همين نشانه‌ها به خودش می‌گويد حرف‌ اين حضرات کودتاچی را اصولأ بايد برعکسش را قبول کرد. در نتيجه اين که حالا که مجتبی ذوالنور می‌گويد رهبران معترضان طلحه و زبير هستند آدم به خودش می‌گويد لابد طلحه و زبير هم خيلی آدم‌های قابل قبولی بوده‌اند. لابد جنگ جمل هم همين وضعيت فعلی بوده. اصولأ من تازگی‌ها دارم فکر می‌کنم تمام حرف‌های حضرات را بگذارم جلويم و برعکس‌شان را باور کنم. همين که سعدی عليه الرحمه می‌فرمايد گر تو قرآن بدين نمط خوانی، ببری رونق مسلمانی مربوط به همين موارد است. يکی به اين آقای ذوالنور خبر بدهد بابا بی‌زحمت يه تپه رو سالم بذار.

روز دوم. يکی از آخرين بازماندگان جنگ جهانی اول که در انگلستان زندگی می‌کرد در سن 111 سالگی درگذشت. اسم ايشان Harry Patch بود. حالا عنوان قديمی‌ترين بازمانده به Claude Choles می‌رسد که 108 سال سن دارد و در شهر پرث، مرکز ايالت استراليای غربی، زندگی می‌کند. يکی از نکات جالب در زندگی Patch اين بوده که اصولأ تا وقتی به سن صد سالگی نرسيد درباره‌ی وقايع دوران جنگ حرفی نمی‌زده اما بعد در جريان يک مصاحبه‌ی نادر گفته است که همان رنجی که ما در جبهه‌ی خودمان می‌کشيديم سربازان آلمانی هم دچارش بودند و آنچه ما را به کشتن همديگر انداخت يک مراسم قتل سازماندهی شده بود. جنگ که شروع شد Patch در سن 18 سالگی به عنوان مسلسلچی به جبهه اعزام شد و با پايان جنگ به عنوان لوله‌کش شروع کرد به کار تا اين که در سال 1961 بازنشسته ‌شد. در جريان جنگ جهانی دوم هم او را به عنوان آتش نشان در همان ولز به کار گرفتند. ايشان بار اول که ازدواج کرد به مدت 58 سال ازدواج‌شان دوام آورد و همسرش مرحوم شد. بار دوم در سال 1980 ازدواج کرده که چهار سال بعد همسر دومش هم مرحوم شد. ‌حالا مسن‌ترين بازمانده‌ جنگ جهانی اول در استرالياست و رسانه‌ها از ديروز شروع کرده‌اند به ذکر سوابق ايشان.

روز سوم. اين داستان انتصاب و انفصال مشايی از معاونت رئيس جمهوری را می‌شود از يک منظر ديگری هم ديد. به نظرم آمد يک کمی بر خلاف اين تصوری که می‌گويد اين‌ها بازی‌ست که ذهن مردم را منحرف کنند خود اين داستان اصلأ از جنبه‌ی اثر فشار اجتماعی جنبش سبز قابل توجه‌تر است. موضوع اصلی اين است، به نظر من، که شدت برخورد با معترضان از دست حضرات کودتاچی در رفته. اين را می‌شود لابلای حرف‌های خود کودتاچی‌ها متوجه شد که رده‌های دوم‌شان کم‌کم برای اين که حداقل بتوانند توی جامعه زندگی کنند مجبورند ولو در فحوا، به شدت زياد برخوردها اعتراف کنند. منتها خود دار و دسته‌ی کودتاچی را می‌شود به دو گروه تقسيم کرد. يکی گروه خامنه‌ای و دومی گروه مصباح. ظاهرش اين است که مصباح در رده‌ی پايين‌تری‌ست ولی واقعيتش اين است که مصباح از جنبه‌ی تئوری پردازی و دست کم فقه پشت سر احمدی نژاد بزرگ‌تر از خامنه‌ای‌ست. حالا شدت برخورد با مردم و بخصوص کشته‌های اين وقايع مانده‌ است روی دست هر دو گروه و لاجرم يکی بايد مسئوليت بپذيرد. طبيعی‌ست که آن که به عنوان مسئول شناخته می‌شود به مراتب بدنام‌تر از گروه دوم خواهد شد. درست همان اتفاقی که در کودتای 28 مرداد افتاد و با وجود گندکاری‌های حزب توده و کاشانی و حزب زحمتکشان اما دست آخر آن‌هايی که بدنام شدند اشرف پهلوی و زاهدی بودند. حالا هم يکی بايد بدنام‌تر بشود. با انتصاب مشايی با آن همه حرف و حديثی که درباره‌ی دوستی با مردم اسرائيل داشت احمدی نژاد عملأ در حال تغيیر چهره‌ی دولت خودش از يک دولت تهاجمی به اسرائيل و امريکا به يک دولت دفاعی و بلکه قابل گفتگو بود. مخالفت خامنه‌ای با اين انتصاب و مقاومت احمدی نژاد و زمينه سازی برای علنی شدن اين مخالفت، خامنه‌ای را به عنوان نيروی تهاجمی معرفی می‌کند. يعنی احمدی نژاد حالا قادر است اثبات کند که اين خامنه‌ای‌ست که مانع تحقق آرامش در جامعه‌ی داخلی و خارجی‌ست. اين را همه می‌دانند اما حالا با دستور انفصال به صراحت اثبات شد. خوب حالا اگر يک خطای ديگری در عزل و نصب‌ها رخ بدهد آنوقت خامنه‌ای به عنوان عامل بحرانزايی شناخته خواهد شد و احمدی نژاد جان سالم به در می‌برد. به نظرم همين بايد اصل داستان باشد. اين نظر را می‌شود با نوشته‌ی شريعتمداری خطاب به احمدی نژاد اثبات کرد که نوشته است که "نگارنده براين باور است كه مشايي و كساني كه او را اداره می‌كنند قصد دارند، هزينه پذيرش دستورالعمل رهبرمعظم انقلاب را بالا ببرند! تا به خيال خود مانع از دستورالعمل‌های مشابه آقا در موارد ديگر شوند! مثلاً چنانچه در پي زد و بند پنهان با آمريكا بودند و رهبرمعظم انقلاب با هشدار و دستورالعمل خويش خواستار پايان دادن به اين زد و بند پنهان شدند، تأخير در اجرای دستور ايشان طبيعی!! جلوه كند!!". اين واژه‌ی زد و بند همان تغيير موضع از تهاجمی به دفاعی‌ست. منتها شکاف بزرگی که در بين کودتاچی‌ها رخ داده محصول همان فشار سبزهاست که وادارشان کرده که برای پذيرش مسئوليت برخورد گرفتار بشوند. يادتان هست بعد از ماجرای کوی دانشگاه خامنه‌ای به دانشجويانی که با او ديدار داشتند گفت به من نگفته بودند که اوضاع اينطوری شده؟ اين همان در رفتن از زير بار مسئوليت است. منتها اين بار يکی بايد بلاخره مسئول بشود.

روز چهارم. دولت ايالت نيوساوث ولز، که مرکز آن شهر سيدنی‌ست، 250 هزار زن و مرد را برای يکی از بزرگ‌ترين تحقيقات پزشکی نيمکره جنوبی به استخدام پاره وقت درآورده. البته همه‌ی اين حضرات بايد سن‌شان از 45 سال بيشتر باشد چون موضوع تحقيق درباره‌ی اوضاع جمعيتی جامعه‌ی استرالياست. البته اصل موضوع درباره‌ی اين است که وضع سلامتی مردم چطور است و چقدر بايد برای تأسيسات ورزشی هزينه کنند تا وضع سلامتی جامعه‌ی استراليا از اين چيزی که هست بهتر بشود. يک نمونه از اوضاع سلامتی يکی از شرکت کنندگان در تحقيق را می‌نويسم که بدانيد اوضاع چطوری‌ست. اين نمونه يک خانم 78 ساله‌ست که هر روز يک کيلومتر راه می‌رود، هفته‌ای دو بار مفصل پينگ پونگ بازی می‌کند و چهار روز در هفته هم يک مغازه‌ی کادو فروشی در دانشگاه سيدنی را می‌چرخاند. در ضمن در سال 2006 هم بازنشسته شده. حالا اوضاع سلامتی خودتان را مقايسه کنيد با همين ايشان.

روز پنجم. يک کمی در عالم سياست حساب و کتاب کنيم. مجلس خبرگان 86 عضو دارد. اگر اين خبر که 50 نفرشان بيانيه‌ای مبنی بر تبعيت از رهبر را امضا کرده‌اند صحت داشته باشد يعنی 58 درصد اعضای خبرگان به مفاد بيانيه معتقدند. منتهای مراتب يک داستان ديگری هم هست. داستان عبارت است از اين که بنا به اصل 108 قانون اساسی قانون مربوط به تعداد و شرایط خبرگان، کیفیت انتخاب‌ آن‌ها و آیین‏نامه داخلی جلسات آنان برای نخستین دوره باید به وسیله فقهاء اولین شورای نگهبان تهیه و با اکثریت آراء آنان تصویب شود و به تصویب نهایی رهبر انقلاب برسد. از آن پس هر گونه تغییر و تجدید نظر در این قانون و تصویب سایر مقررات مربوط به وظایف خبرگان و صلاحیت خود آنان است. يعنی از اول اکثريت آراء ملاک تصويب قوانين بوده و هنوز هم که تغييری نکرده. اکثريت يعنی دستکم دو سوم آراء. اين دو سوم مبنای قانونگذاری در مجلس شورا هم هست. خوب اين دو سوم در حالی که تعداد اعضا 86 نفر باشند می‌شود 57 نفر. در نتيجه، حضرات که همه‌ی زورشان را زده‌اند که بيانيه امضا کنند اصولأ اکثريت ندارند. منتها اين که سرراست گفته‌اند 50 نفر خيلی بامزه شده، لابد خيلی دل‌شان می‌خواسته برسند به 72 نفر که اصولأ محبوب القلوب بشوند. به قول محسن نامجو، عدد بده.

روز ششم. انصافأ موسوی و کروبی خيلی خوب و هماهنگ دارند کار می‌کنند. مهم‌ترينش همين برنامه‌های اعتراضی سکوت است که تمام بازی‌های کودتاچی‌ها را به هم می‌ريزد. طبيعی‌ست که عوامل کودتاچی‌ها به راحتی می‌توانند با چهار تا شعار انحرافی تمام جريان اعتراض را بهم بريزند ولی در سکوت کاری ازشان برنمی‌آيد. به نظرم بعد از شوک ناشی از دستگيری آدم‌های اهل برنامه ريزی، حالا اعتراضات دارد دوباره صاحب آدم‌های برنامه ريز می‌شود.

و روز هفتم. يک چيزی به نظرم رسيد گفتم همينجا بنويسم بلکه همفکری کنيد يا خوش‌تان بيايد و برويم انجامش بدهيم. البته واقعأ نمی‌دانم در خارج از کشور و برای مکان‌های عمومی مجوز لازم دارد يا نه. فکر کردم همان روزی که قرار است در ايران مراسم چهلم کشته شدگان را برگزار کنند، ايرانی‌های خارج از کشور حلوا درست کنند و با يک ظاهر قابل قبول به مردم تعارف کنند. فکر می‌کنم حتی اگر نشود در مکان‌های عمومی اين کار را انجام داد می‌شود حلوا را برای دوست و آشناهای غير ايرانی‌مان ببريم و نشانه‌اش را بگوييم. اگر دوست داشتيد نظرتان را بنويسيد که همفکری کرده باشيم. در ضمن که حلوا درست کردن کار پيچيده‌ای هم نيست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار