در قاب عکس استراليايی: گفت تو بمون مواظب باش
حقيقتش گاهی که آدم با يک نفر گپ میزند فکر میکند بايد جنسيت مشترکی با طرف گپ زدنش داشته باشد که جوابهايی که میدهد يا حرفی که میشنود را با معيارهای مشابه بسنجد. خوب البته هميشه هم اين فکر جواب نمیدهد منتها يک جاهايی آدم در حين گپ زدن متوقف میشود. من اين را چند باری تجربه کردهام. امروز هم یکی از همان تجربهها رخ داد. يک مدتی که میرويد باشگاه ورزشی با آدمها سلام و عليک پيدا میکنيد. بعضیها که خيلی ديگر همتيمی میشوند و برای خودشان تمرينات گروهی درست میکنند. من البته با خيلیها دوستم گرچه ترجيح میدهم موقع ورزش کردن حسابی درگير تمرينهای خودم بشوم. يک کمی هم زیادی میدوم و همين است که ملت فرار میکنند. يک خانم و آقای آسيايی جوان جزو کسانی هستند که هميشه با هم میآيند باشگاه. معمولأ هم که آسيايیها با خودشان بيشتر میجوشند و آدمهای غريبه کمتر دور و برشان هست. اين دو نفر را هميشه از دور میديدم. امروز بعد از نزديک به يک سال يک اتفاق جالبی افتاد. داشتم با يکی از دستگاهها ورزش میکردم ديدم هر دویشان آمدند کنار دستگاه. يک کمی هم خجالتی به نظر میرسيدند. آقا يک قدم دورتر ایستاده بود. گفتم کمکی ازم برمياد؟ زن با يک انگليسی خيلی خيلی ابتدايی گفت:
زن: ميشه پسرم بعد از شما از اين دستگاه استفاده کنه؟
من: بله حتمأ.
زن: خيلی خجالتيه، به من گفت از شما بپرسم.
من: خجالت نداره ... فکر کردم همسر شماست.
زن: همه همين فکر رو میکنن. فاصلهی سنی ما کمه.
... بعد شروع کردم ورزش کردن ... وقتی يک بخش از ورزش کردنم تمام شد به پسر گفتم حالا تو بيا استفاده کن بعد دوباره من ادامه میدم ... مادرش همان کنار ايستاده بود ...
من: اهل کجا هستيد؟
زن: چين.
من: کجای چين؟
زن: اهل شانگهای هستيم.
من: پس ماندارين حرف میزنيد.
زن: نه. زبان ما شانگهايیه.
من: نشينده بودم. يعنی زبان مردم شانگهای يک چيز ديگهس؟
زن: توی چين 50 تا زبان مختلف هست. زبان شانگهايی با ماندارين و کانتونيز فرق داره.
من: پس لابد الان سه تا زبان بلدين.
زن: نه، فقط شانگهايی و ماندارين حرف میزنيم. البته شوهرم يک کمی کانتونيز بلده ولی من و پسرم فقط دو تا زبان بلديم. الان هم که داريم کلاس میريم که انگليسی ياد بگيريم.
من: تازه آمدين استراليا؟
زن: پنج ساله.
من: 5 ساله؟ پس چرا حالا تازه دارين کلاس زبان میرين؟
زن: خوب همهش با دوستان چينی بوديم انگليسی ياد نگرفتيم. شوهرم زياد زبان انگليسی رو دوست نداره برای همين هم هيچ دوست غير چينی نداريم.
من: خوب اينجوری که خيلی سخت ميشه. يعنی الان سه تايیتون با هم ميرين کلاس زبان؟
زن: من و پسرم میريم کلاس. شوهرم رفته چين زندگی میکنه. هر سال دو بار مياد استراليا و ميره.
من: يعنی شما دو تا اينجا زندگی میکنين اون چين زندگی میکنه؟ پس چطوری اومدين استراليا؟
زن: شوهرم با سه تا از دوستاش يک شرکت درست کردن توی استراليا که بتونيم اقامت بگيريم. بعد خودش رفت چين.
من: اونجا چه کار میکنه؟
زن: بساز و بفروشه. يک شرکت داره که با دو نفر ديگه شريکن. توی شانگهای.
من: استرالیا که میاد برای ديدنتون؟
زن: هر شش ماه يک بار يک هفته مياد و دوباره برمیگرده چين. خيلی سرش شلوغه.
من: شما چی؟ نمیرين چين؟
زن: نه. ما بايد بريم کلاس زبان انگليسی.
من: توی اين پنج سال چه کار میکردی؟
زن: مواظب پسرم بودم.
من: يعنی کار نداشتی؟
زن: کار داشتم. مواظب پسرم بودم.
من: خوب هزينهی زندگی چطور؟
زن: شوهرم برامون میفرسته. ماشين خريده برام. معلم پيانو گرفته که پيانو ياد بگيرم. همه چيز داريم. هر وقت پول بخوام میفرسته.
من: ببين من يک کمی گيج شدم. يعنی توی اين پنج سال گذشته تو فقط مواظب پسرت بودی که چی بشه؟
زن: خوب مواظبش بودم که بزرگ بشه و بعد که زبان انگليسی ياد گرفت بره دانشگاه.
من: پنج سال برای زبان انگليسی ياد گرفتن خيلی زياده به نظرم. قبلأ توی چين شغلت چی بود؟
زن: معلم زبان ژاپنی بودم.
من: بعد که اومدين استراليا ديگه کار نکردی؟
زن: نه. شوهرم گفت تو بمون اينجا مواظب پسرمون باش من ميرم چين کار میکنم.
من: هووووم ... جالبه. خوب من برم ورزش کنم. خوشحال شدم از ديدنتون.
زن: من هم خوشحال شدم.
زن: ميشه پسرم بعد از شما از اين دستگاه استفاده کنه؟
من: بله حتمأ.
زن: خيلی خجالتيه، به من گفت از شما بپرسم.
من: خجالت نداره ... فکر کردم همسر شماست.
زن: همه همين فکر رو میکنن. فاصلهی سنی ما کمه.
... بعد شروع کردم ورزش کردن ... وقتی يک بخش از ورزش کردنم تمام شد به پسر گفتم حالا تو بيا استفاده کن بعد دوباره من ادامه میدم ... مادرش همان کنار ايستاده بود ...
من: اهل کجا هستيد؟
زن: چين.
من: کجای چين؟
زن: اهل شانگهای هستيم.
من: پس ماندارين حرف میزنيد.
زن: نه. زبان ما شانگهايیه.
من: نشينده بودم. يعنی زبان مردم شانگهای يک چيز ديگهس؟
زن: توی چين 50 تا زبان مختلف هست. زبان شانگهايی با ماندارين و کانتونيز فرق داره.
من: پس لابد الان سه تا زبان بلدين.
زن: نه، فقط شانگهايی و ماندارين حرف میزنيم. البته شوهرم يک کمی کانتونيز بلده ولی من و پسرم فقط دو تا زبان بلديم. الان هم که داريم کلاس میريم که انگليسی ياد بگيريم.
من: تازه آمدين استراليا؟
زن: پنج ساله.
من: 5 ساله؟ پس چرا حالا تازه دارين کلاس زبان میرين؟
زن: خوب همهش با دوستان چينی بوديم انگليسی ياد نگرفتيم. شوهرم زياد زبان انگليسی رو دوست نداره برای همين هم هيچ دوست غير چينی نداريم.
من: خوب اينجوری که خيلی سخت ميشه. يعنی الان سه تايیتون با هم ميرين کلاس زبان؟
زن: من و پسرم میريم کلاس. شوهرم رفته چين زندگی میکنه. هر سال دو بار مياد استراليا و ميره.
من: يعنی شما دو تا اينجا زندگی میکنين اون چين زندگی میکنه؟ پس چطوری اومدين استراليا؟
زن: شوهرم با سه تا از دوستاش يک شرکت درست کردن توی استراليا که بتونيم اقامت بگيريم. بعد خودش رفت چين.
من: اونجا چه کار میکنه؟
زن: بساز و بفروشه. يک شرکت داره که با دو نفر ديگه شريکن. توی شانگهای.
من: استرالیا که میاد برای ديدنتون؟
زن: هر شش ماه يک بار يک هفته مياد و دوباره برمیگرده چين. خيلی سرش شلوغه.
من: شما چی؟ نمیرين چين؟
زن: نه. ما بايد بريم کلاس زبان انگليسی.
من: توی اين پنج سال چه کار میکردی؟
زن: مواظب پسرم بودم.
من: يعنی کار نداشتی؟
زن: کار داشتم. مواظب پسرم بودم.
من: خوب هزينهی زندگی چطور؟
زن: شوهرم برامون میفرسته. ماشين خريده برام. معلم پيانو گرفته که پيانو ياد بگيرم. همه چيز داريم. هر وقت پول بخوام میفرسته.
من: ببين من يک کمی گيج شدم. يعنی توی اين پنج سال گذشته تو فقط مواظب پسرت بودی که چی بشه؟
زن: خوب مواظبش بودم که بزرگ بشه و بعد که زبان انگليسی ياد گرفت بره دانشگاه.
من: پنج سال برای زبان انگليسی ياد گرفتن خيلی زياده به نظرم. قبلأ توی چين شغلت چی بود؟
زن: معلم زبان ژاپنی بودم.
من: بعد که اومدين استراليا ديگه کار نکردی؟
زن: نه. شوهرم گفت تو بمون اينجا مواظب پسرمون باش من ميرم چين کار میکنم.
من: هووووم ... جالبه. خوب من برم ورزش کنم. خوشحال شدم از ديدنتون.
زن: من هم خوشحال شدم.
نظرات